زندگی و وقف ‏نامه‏ ی شمس‏ الدین آلتون آبه‏
بنابه آنچه در وقف‏نامه‏ ی شمس‏ الدین آلتون آبه (1) قید شده، او یکی از سپهسالاران دوره‏ ی قلیچ ارسلان دوم و پسر او - سلیمان شاه - بوده است. ابن بی‏بی از دو شمس‏ا لدین آلتون آبه بحث می‏کند. یکی از آنها در زمان علاءالدین کی قباد اول می‏ زیست .

و مربی(2) پسر او یعنی غیاث‏ الدین کی خسرو بود که وقتی غیاث‏ الدین بر تخت نشست در نتیجه‏ ی توطئه‏ ی سعدالدین کوپک (3) به همراه عده‏ ای از دولت مردان آن زمان کشته شد. دومین شمس‏ الدین آلتون آبه نیز یکی از غلامان مخصوص علاءالدین کی قباد بود(4)

که در سمت سپه داری آمد(5) (دیاربکر) انجام وظیفه می‏کرد. علی‏رغم شباهت اسم و لقب این دو شخصیت و نزدیک بودن دوره‏ی زندگانی آنها به یکدیگر، به دلیل وجود اسناد صریحی مبنی بر کشته شدن اولی به وسیله‏ ی کوپک، و شرکت اشتن دومی در حوادث متعاقب آن، شکی باقی نمانده است که این دو نفر شخصیت‏ هایی جدا از یکدیگر بوده‏ اند.

به نظر ما، صاحب وقف‏نامه‏ ی مورد بحث در اینجا، همان شمس‏الدین آلتون آبه‏ی اولی است. از آنجا که در وقف‏نامه‏ اش به او فقط عنوان سپهسالار داده شده، معلوم می ‏شود که در سال 598 ه ق، هنوز در سنین جوانی بوده است؛

و چون در نوشته ‏های ابن ‏بی‏ بی، نهایتا، عنوان‏ های چاشنی‏ گیر (6) و اتابک [مربی] را گرفته، معلوم می‏ شود که در سنین بالاتر، یعنی دردوره‏ی علاءالدین کیقباد به این مقام‏ها رسیده بود.

ابن‏بی‏بی ضمن اینکه به مناسبت مرگ آلتون آبه از او به عنوان یک مرد ریش سفید نام برده در شرح وقایع دوره‏ی غیاث‏ الدین کی خسرو اول و عزالدین کی کاووس اول از چنین شخصی با این نام سخن به میان نیاورده است.

بنابراین می‏توان تصور کرد که آلتون آبه در دوره‏ ی پیش از کی قباد شخصیت مهمی نبوده است. متأسفانه به دلیل کم بودن منابع مربوط به دوران سلجوقی، در مورد زندگی او نیز، همانند بسیاری از مسائل تاریخی زندگانی دولت‏مردان آن زمان، جز یکی دو اشاره‏ی ابن‏بی‏بی اطلاعات بیشتری در دست نداریم.

ابن ‏بی‏بی ابتدا در شرح دوره‏ی کیقباد و وقایع سال 623 یا 624 ه ق در مورد آلتون آبه صحبت کرده است. علاءالدین کیقباد، بعد از لشکرکشی به کاخته (7)

به منظور ازدواج با شاهزاده‏ی ایوبی، ملکه‏ی عادلیه، و آوردن او به خانه‏ ی بخت، شمس‏الدین آلتون آبه را که در آن زمان چاشنی‏گیر بود به شام فرستاد. کیقباد به منظور استقبال از نامزد خود و برگزار کردن جشن عروسی به ملاطیه رفت. (8)

چند سال بعد، یعنی در سال 627 ه ق، آلتون آبه از طرف سلطان و به عنوان سفیر به سوی جلال‏الدین منگوبرتی خوارزم شاه. (9)

که در آن زمان در آناتولی شرقی و ایران تشکیل دولت داده بود و با مهاجمان مغول می‏جنگید، فرستاده شد. هرچند که در ابتدا، کیقباد موفق به ایجاد مناسبت‏های دوستانه با جلال‏الدین شده بود، و برای تحکیم این روابط، متقابلا سفرایی نیز به سوی یکدیگر فرستاده بودند،

لیکن حمله‏ ی جلال‏الدین به متفق کیقباد، یعنی ملک اشرف، که از ایوبی‏ها بود و بر اخلاط حکومت می‏کرد، و ایجاد مناسبات نزدیک او با حکمران ارزروم، یعنی جهان شاه، در مورد سیاست‏های جلال‏الدین شبهه به وجود آورد.

سلطان سلجوقی [کیقباد] به منظورمنصرف کردن جلال‏الدین از اشغال اخلاط و درک اهداف او، آلتون آبه را با هدایای بسیاری به سوی او فرستاد.


متعاقب مریض شدن آلتون آبه در اخلاط و طولانی شدن مذاکرات بی‏ نتیجه‏ ی او، کیقباد نگران شد و کمال‏الدین کامیار را به سوی خوارزم شاه فرستاد، لیکن، وقتی کمال‏الدین نیز جواب مثبتی دریافت نکرد، هر دو از مسیر ارزروم و ارزنجان بازگشتند و موضوع را به اطلاع سلطان رساندند (10)

بعد از این واقعه بود که کیقباد به اتفاق ایوبی‏ها جلال‏الدین را در رمضان 627 و در محل یاسی چمن (11)

ارزنجان شکست داد. قلمرو حکمران ارزروم، یعنی جهان شاه، که پسر عمومی جلال‏الدین بود و از او جانب‏داری می‏کرد، نیز به تصرف کیقباد درآمد. بعد از تصرف ارزروم کیقباد، آلتون آبه را با 5000 سواره نظام، به منظور آزاد کردن اخلاط و نجات ملک اشرف، به سوی جلال‏الدین روانه کرد (12)

بدین ترتیب، اخلاط به تصرف نیروهای متفق درآمد و حکمرانی آنجا دوباره به ملک اشرف واگذار شد. لیکن، بعد از مدتی، و با از میان برخاستن جلال‏الدین، کیقباد به خاطر دفاع در مقابل مغول‏ها، بعضی قلعه‏های آناتولی شرقی را تسخیر کرد که در این میان، اخلاط نیز به تصرف او درآمد. این وضعیت باعث تیرگی رابطه‏ی بین او و ایوبی‏ها شد. در جنگ‏هایی که بین کیقباد و ایوبی‏ها درگرفت آلتون‏آبه به همراه فرماندهی مثل کمال‏الدین کامیار و مبارزالدین چاولی، موفق به شکست دادن قوای مشترک ایوبی‏ها شد. (13)

بدین ترتیب سلطان، پسرش قلیچ ارسلان را که از شاهزاده‏ی ایوبی‏زاده شده بود ولیعهد خود کرد و پسر بزرگ خود، غیاث‏الدین کیخسرو دوم را دوباره در رأس حکومت ارزنجان قرار داد. آلتون آبه‏ی چاشنی‏گیر نیز که در دوره‏ی علاءالدین کیقباد خدمات بسیاری انجام داده بود به سمت مربی و والی غیاث‏الدین منصوب شد.(14)و(15)

لیکن پس از مدت کوتاهی (در سال 634 ه ق) سلطان فوت کرد و کیخسرو علی‏رغم امر پدرش و مخالفت بعضی رجال، با یاری دولت‏مردانی مثل مربی خود یعنی آلتون‏آبه، جمال‏الدین فرخ لاله، تاج‏الدین پروانه سعدالدین کوپک سلطنت را به دست گرفت.

بعد از مدتی آلتون‏آبه که در هنگام جلوس سلطان جدید با او همراه بود، نه تنها موقعیت، بلکه به همراه بسیاری از دولت‏مردان دیگر، جان خود را نیز از دست داد. بعد از آنکه کیخسرو بر تخت نشست، سعدالدین کوپک در نزد او نفوذ بسیاری به دست آورد و او را تقریبا، همچون یک عروسک، تابع خود کرد.

در نتیجه، او بسیاری از رجال با نفوذ و مخالف خود را، که مانع رسیدن او به اهدافش می‏شدند، کشت و یا از کار برکنار کرد. پیشنهاد برکنار کردن سعدالدین کوپک از طرف شمس‏الدین آلتون‏آبه، که از همان ابتدا متوجه این گونه فعالیت‏های منفی و عواقب اعمال سعدالدین کوپک بود، به گوش او رسید،.

و در نتیجه [عداوت] سعدالدین را متوجه خود کرد. در مقابل، سعدالدین کوپک، نزد سلطان و در غیاب آلتون‏آبه اتهاماتی را به او نسبت داد، و از طرفی، تاج‏الدین پروانه را نیز هم‏دست خود کرد.

روزی، وقتی که آلتون‏آبه در دیوان [مجلس اعلا] مشغول امضا کردن اوراق بود، کوپک و تاج‏الدین پروانه از سلطان جدا شدند و به پیش او رفتند. کوپک، ریش سفید آلتون‏آبه را گرفت و یکی از نگهبانان شب را مأمور کشتن او در خارج شهر کرد. (16)

این، همه‏ی اطلاعاتی است که در خصوص زندگی آلتون‏آبه در دست داریم. ذکر این نکته در منابع که ریش او سفید بوده، از جهت تشخیص سن او اهمیت دارد. مرگ او باید در سال 634 یا 635 ه ق اتفاق افتاده باشد.

اگر سن او در هنگام مرگ بین 69 تا 70 سال در نظر گرفته شود، می‏توان قبول کرد که او دوره‏ی قلیچ ارسلان دوم و رکن‏الدین سلیمان شاه را درک کرده است. این نکته که آلتون‏آبه در وقف‏نامه‏ی خود، ایاز(17)و روزبه(18)

را، که از غلامان آزاد شده‏ی او بودند، به عنوان متولی و ناظر اوقاف خود تعیین کرده است، نشان می‏دهد که او نیز، همچون قره‏طای (19) و ارتقوش(18) (20)

، فرزندی نداشته است. این مطلب که بعضی از دولت مردانی که از غلامی به رجالی رسیده بودند فرزندی نداشتند، احتمالا موضوعی مربوط به همان نظام [برده‏داری] بوده است.
 

اوقاف و مدرسه‏ ی آلتون ‏آبه‏

وقف‏نامه‏ی محتوی اوقاف آلتون‏آبه، از لحاظ قدمت و داشتن اطلاعاتی درخصوص تاریخ سلجوقی، اهمیت خاصی دارد. در این وقف‏نامه که در زمان رکن‏الدین سلیمان شاه، پسر قلیچ ارسلان دوم، یعنی در سال 598 ه ق / 1202 م نوشته شده،

اوقاف مربوط به احتیاجات مدرسه، کاروان سرا، دفن مردگان مسکین، و نیز، احتیاجات گرویدگان به اسلام [مهتدی‏ها] تعیین شده است. ضمنا، این وقف‏نامه از لحاظ داشتن اطلاعات مهمی در خصوص تاریخ آن دوره، یک سند تاریخی قابل توجه است.

در خصوص مدرسه‏ی او، به غیر از اشاره‏ی مختصری از طرف افلاکی، اطلاعات دیگری در بین منابع سلجوقی وجود ندارد. بنا به قول افلاکی، وقتی که بهاءالدین ولد،پدر مولانا جلال‏الدین، در سال 1228 م (21)

به قونیه آمد، علاءالدین کیقباد سعی کرد او را به طشت خانه (22)دعوت کند، لیکن بهاءالدین با بیان این عبارات که «امامان در مدرسه، شیوخ در خانقاه، امرا در قصر، تجار در کاروان سرا، رندان در تکیه و غریبان در مصطبه اقامت می‏کنند»، مدرسه‏ی آلتون‏آبه را برای اقامت برگزید. هرچند که طبق همین منبع، در آن زمان در قونیه مدرسه‏ی دیگری وجود نداشته است، لیکن ذکر نام مدرسه‏ی سلطانیه در این وقف‏نامه، دلیلی کافی برای تشخیص عدم صحت این مطلب است(23)

از آنجا که آلتون‏آبه در وقف‏نامه‏ی خود، پسر ایپلیک چی (24)را به عنوان متولی تعیین کرده است، مدرسه‏ای که مسجد نیز در آن قرار دارد به نام مدرسه‏ی ایپلیک‏چی خوانده شده است. این مدرسه، بنا به کتیبه‏ی آن، در سال 733 ه ق به وسیله‏ی حاجی ابوبکر بن مسعود، که پسر ایپلیک‏چی و متولی مدرسه بود، تعمیر شده است (25)

هیچ کتیبه‏ای که مربوط به شخص بانی مدرسه باشد، یافت نشده است. بنابه آنچه در وقف‏نامه آمده، این مدرسه در قسمت خارجی (26)(ظاهر) شهر، در محلی که در آن زمان بازار نو یا سوق‏الجدید [کذا] یا سوق المحدث [کذا] خوانده می‏شد، ساخته شده بود، امروزه، این مدرسه در جوار ساختمان [یا مهمان سرای؟] دولتی (27)

واقع در یک خیابان بزرگ و اصلی قرار دارد. در چهار طرف این مدرسه، مسجد خواجه یوسف سالم اوغلی زرگر از اهالی قونیه و [بنای؟] وقف این مسجد، مسجد خواجه عبدالجبار تاجر تبریزی، مغازه‏های قاضی نجم‏الدین عبدالرحمان مهاجر، و مغازه‏های مربوط به این مدرسه وجود داشته ‏اند.
 

تشکیلات و خدمه ‏ی مدرسه‏

واقف [آلتون‏آبه] ، نجیب‏الدین ایاز (28)را، که از کاتبان دیوان و پسر ایپلیک‏چی بود، به عنوان متولی اوقاف کلی(29) خود، و روزبه شمسی(30)

را، که غلام آزاد شده‏ی او بود و لقب او را نیز به خود گرفته بود، به عنوان ناظر تعیین کرده، برای اولی سالیانه 400 دینار، برای دومی سالیانه 300 دینار، برای مدرس، به شرط گرویدنش به مذهب حنفی، 800 دینار، و برای معید 240 دینار حقوق تعیین کرده است.

او برای سه نفر از طلابی که در درجه‏ی فقاهت رسیده و مذهب حنفی و شافعی داشته‏اند، نفری یک سوم، یعنی ماهیانه 45 دینار، برای هر یک از پانزده طلبه‏ی متوسط ماهیانه 10 دینار و یا مجموعا 150 دینار، برای هر یک از 20 طبه‏ی مبتدی ماهیانه 5 دینار و یا مجموعا 100 دینار، برای امام جماعت مدرسه، به شرط حنفی مذهب بودنش، سالیانه 200 دینار، برای مؤذن 100 دینار، و برای فراش، که به امور خدماتی مدرسه و افراد آن رسیدگی می‏کرد، ماهیانه 5 دینار معین کرده است.

بنابه این وقف‏نامه، عده‏ی طلاب موجود در مدرسه 38 نفر بوده است. در وقف‏نامه آمده است که در این مدرسه کتابخانه‏ای نیز وجود داشته، و مقرر بوده است که متولی، و ناظر، هر سال 100 دینار (درهم) از درآمد وقف را برای خرید کتابهای مناسب مصرف کنند؛ علاقه‏مندان می‏توانستند مبلغی معادل بهای هر کتاب را نزد کتاب‏دار (خازن الکتب) به ودیعه بگذارند و پس از مطالعه و تحویل دادن کتاب‏ها، پول خود را پس بگیرند.

به احتمال زیاد، مدرسه‏های دیگر دوران سلجوقی نیز، همچون این مدرسه، کتابخانه داشته‏اند. در وقف‏نامه‏ی مهم صاحب فخرالدین علی، که به مدرسه‏ی مشهور صاحبیه واقع در سیواس مربوط می‏شود، آمده که مدرسه‏ی مذکور یک کتاب‏دار داشته است.(31)

بنابه کتیبه‏ی کوچکی در وقف‏نامه‏ی مدرسه‏ی مروجیه‏ی سیواس نیز، این مدرسه دارای یک کتابخانه و یک مسؤول کتب بوده است که طبیعتا، همانند همه‏ی مدرسه‏های جهان اسلام، باید همین گونه نیز بوده باشد(32)
بنابه شرطی که از طرف واقف گذاشته شده است، هر طلبه‏ای که در مدت 5 سال قابلیت خود را نشان ندهد، تلاش نکند و به طور منظم در کلاس‏ها شرکت نداشته باشد، باید از مدرسه اخراج شود. به غیر از مقرری‏های نقدی طلبه‏ها، برای آنان در ماه رمضان یک گوسفند، و مناسب بارطل قونیه، روزانه 80 رطل (33)

نان، و برای پخت شیرینی، روزانه 3 دینار تعیین شده است، ضمنا، به عنوان سوخت کلاس‏ها و محل نماز و شستشو، در ماه‏های تابستان، ماهیانه یک رطل، و در ماه‏های زمستان دو رطل روغن کتان، و برای چراغانی در شب‏های مبارکی همچون نیمه‏ی شعبان، [شب] رغایب و شب‏های رمضان یک و نیم رطل خرید شمع مقرر شده است.

از اینجا معلوم می‏شود که در آن زمان، مردم برای روشنایی از روغن کتان استفاده می‏کردند، و شمع از جمله وسایل تشریفاتی‏تر به حساب می‏آمده است. نهایتا، مقدار هیزم لازم برای مدرسه نیز موکول به نظر متولی و ناظر شده است.

معلوم نیست که در این مدرسه، کار تدریس تا چه زمانی ادامه داشته است؛ فقط، بنابه دفاتر اوقاف مربوط به دوره‏ی عثمانی، معلوم می‏شود که مدرسه در قرن شانزدهم فعال بوده و مدرسی به نام حاجی محیی‏الدین در آنجا تدریس می‏کرده است(34)

ضمنا، در وقف‏نامه قید شده است که در مدرسه برای مسکینان نیز نان پخش می‏ شده است.در وقف‏نامه این نکته که حقوق اشخاص مربوط به مدرسه به صورت «دینار» قید شده است، قابل توجه است.

همان‏گونه که می‏دانیم،در دولت‏های اسلامی، دینار، عموما از جنس طلا، و درهم از جنس نقره به حساب می‏آمده است؛ لیکن قبول این مطلب که در آن زمان، و به پول متداول آن دوره، این مقدار حقوق به صورت پول طلا پرداخت می‏شده مشکل است.

به همین دلیل، می‏باید دینارهای مذکور نه از جنس طلا، بلکه از جنس نقره بوده باشند. در حقیقت، این وقف‏نامه در زمان قلیچ ارسلان دوم تنظیم شده، و پول رایج آن زمان به نام او و از جنس نقره بوده است؛

سلجوقیان آن زمان، هنوز پول طلا ضرب نکرده بودند.نکته‏ی قابل اهمیت‏تر این است که بر روی این پول‏های نقره، برخلاف عادت، کلمه‏ی «درهم» نوشته نشده، بلکه کلمه‏ی «دینار» نوشته شده است. جناب اسماعیل غالب(35)


قید می‏کند که نوشته شدن کلمه‏ی «دینار» بر روی سکه‏های نقره موردی استثنایی و از روی سهو بوه است؛ او، احتمال خوانده شدن سکه‏های نقره به صورت دینار را ممکن می‏داند (36)

بنابراین مشخص می‏شود که وقف‏نامه اشتباهی صورت نگرفته، و منظور از قید کلمه‏ی «دینار» در وقف‏نامه چه بوده است.

در نتیجه، حقوق مذکور در این وقف‏نامه را، نه به صورت دینار، بلکه باید به صورت درهم در نظر بگیریم. مثال دیگری نیز، مبنی بر اینکه کلمه‏ی دینار برای پول نقره به کار رفته است، وجود دارد: در زمان غازان خان، به 3 مثقال معادل 6 درهم نقره، یعنی به پول‏های نقره‏ی 9ر12 گرمی، نیز دینار می‏گفته‏اند (37)


و بار تولد نیز با استناد به همین مطلب روشن می‏کند که دینارهای پرداختی برای واردات دولتی حمدالله قزوینی از جنس طلا نبوده، بلکه از جنس نقره بوده است؛ آغسرایی نیز این مطلب را تأیید می‏کند.(38)

همان گونه که آغسرایی نیز با قید این مطلب که در زمان مغول‏ها، در سال 669 ه ق / 1299 م، در زمین یک «مزرعه» واقع در آناتولی یک دینار نقره کشف شده است،

در این خصوص، سند دیگری به دست می‏دهد. با این حال، اینکه آیا این سکه‏ی نقره مربوط به سلجوقیان یا ایلخانیان بوده، و اگر مربوط به سلجوقیان بوده، آیا تحت تأثیر ایلخانیان یافت شده است، امروزه، معلوم نیست.
 

اوقاف مدرسه‏

واقف، آلتون‏آبه، کاروان سرایی را در خارج شهر، یعنی در همان جایی که مدرسه قرار دارد، و از دو طرف، تعداد 10 باب و 8 باب مغازه در دو جنب این کاروان‏سرا، و تعداد 9 باب مغازه‏ی روبه‏روی 8 مغازه‏ی مذکور، و باز در همان خارج شهر، یازده مغازه موجود در ینی پازار [بازار نو] ، 7 مغازه‏ی موجود در اسکی پازار [بازار قدیمی] ، تعداد نامعلوم دکان‏های داخل بازار علامه، و به غیر از اینها، روستاهای کندافقس [کذا] ، کداکله [کذا] و سراجیق (39)

و زمین‏های واقع در مسیر روستای گون دغدی (40)را وقف مدرسه کرد. در وقف‏نامه، ابتدا، فقط از روستاهای کندافقس [کذا] و سراجیق بحث شده، ولی بعدا، روستای کداکله [کذا] نیز به آنها اضافه شده است. از آنجا که امروز، روستای قوزلی اوی (41)

و محل قوزلی دره (42)از توابع سیدی شهر(43)هستند، و بنابه وقف‏نامه، روستای سراجیق در بین روستا و دره‏ی مذکور قرار داشته، معلوم می‏شود که این روستا، همان روستای سراجیق و یا سرای‏جیق (44)

و روستای یاد شده سخن به میان آمده است. از اینجا معلوم می‏شود که روستا، بعدها به صورت مزرعه درآمده است. در دفتر وقف آمده که این مزرعه از توابع لادیک(45)در بعضی دفاتر اشتباها لارنده(46)نوشته شده بوده است.

این لادیک، بنا به نوشته‏ی ابن‏بی‏بی، همان روستای لادیک سوخته است که وقتی که غیاث‏الدین کیخسرو اول از مسیر آغ‏شهیر (47)به سوی امپراتور بیزانس می‏رفته، به وسیله‏ی مردم این روستا مورد تحقیر واقع شده، و در نتیجه، به فرمان برادرش، یعنی رکن‏الدین سلیمان شاه، به آتش کشیده شده بود.(48)

بنابه این منابع، روستای لادیک امروزی، که بین قونیه و خاتون خانی (49) قرار دارد، همین روستاست. در دفتر وقف، عشر روستای سرای‏جیق، که به صورت مزرعه قید شده، و نیز وقف مدرسه شده، 1480 آقچه [نوعی پول دوره‏ی عثمانی] بوده است؛ این روستا امروزه، روستای کوچکی است. (50)

روستای وقف شده‏ی دیگری که در وقف‏نامه قید شده، روستایی است که نام آن به صورت کندافقس [کذا] نوشته شده است. بنابه وقف‏نامه، این روستا در غرب قونیه قرار دارد.

از روی نوشته‏های دفاتر وقف معلوم می‏شود که این روستا در قرن شانزدهم، ارقد [کذا] و یا ارقود [کذا] نامیده می‏شده است. همان گونه که در پایین نیز اشاره خواهد شد، محلی که کاروان‏سرا در آنجا قرار داشته، ارقت [کذا] نامیده می‏شده است؛ روستای ارقت خانی (51)که امروزه در میان آغ‏شهیر و القین (52)قرار دارد، همین جاست.

در وقف‏نامه قید شده است که بیشتر مردم این دو روستا کافر بوده‏اند. در قرن شانزدهم، یعنی تقریبا 400 سال بعد، بنابه دفتر وقف، تمام مردم روستا مسلمان بوده‏اند، و در بین اسامی اسلامی آنان، اسم‏هایی که ریشه‏ی ترکی داشته‏اند نیز مشاهده می‏ شود.

این مطلب نشان می‏دهد که در طول این مدت، عناصر مسیحی، مسلمان شده، و یا ترک‏ها جای مسیحیان را گرفته‏اند. اگر عده‏ی اشخاص مشمول مالیات 60 نفر در نظر گرفته شود، معلوم می‏شود که جمعیت روستا در حدود 300 نفر بوده است.(53)


امروزه، جمعیت این روستا 2885 نفر است. در قرن شانزدهم، عشر وقف شده‏ی آن به مدرسه‏ی آلتون‏آبه 8640 آقچه، و سالاریه و رسوم عرفیه مربوط به تیول آن 5000 آقچه بوده است.

سومین وقفی که نام آن در وقف‏نامه به صورت روستای کداکله [کذا] قید شده است، در غرب قونیه قرار دارد. این روستا، احتمالا، روستای امروزی گدیل (54)از توابع آغ‏شهیر است؛ زیرا روستای تورقوت (55)

، که در وقف‏نامه در محدوده‏ی روستای یاد شده، نیز وقف‏نامه در محدوده‏ی روستای یاد شده قید شده، نیز امروزه، از توابع آغ‏شهیر است. (56)

لیکن، از آنجا که نام این روستا در نقشه‏ی 1:200000 مقیاسی وجود ندارد، نتوانستیم وجود و یا عدم آن را در محدوده‏ی روستای مذکور [تورقوت] به طور قطعی مشخص کنیم. [محل؟] کوه سنگی پاپاز(57)

واقع در جوار روستای گدیل می‏تواند [همان محل؟] روستای بقایاسی [کذا] باشد که در وقف‏نامه در محدوه‏ی روستای مذکور ذکر شده است. این روستا، در دفتر وقف مذکور وجود ندارد؛ لیکن، مزرعه‏ای به نام کده کلدی [کذا] قید شده است که احتمال دارد همین جا باشد.

وقفی که بنا به وقف‏نامه در مسیر راه روستای گون دوغدی وجود دارد با همان محلی که در دفتر وقف به نام مزرعه‏ی آلتون‏آبه قید شده، مطابقت دارد. امروزه، این روستا تابیع بیگ شهر (58) است.در دفتر آمده است که این مزرعه از توابع سودور (59)و امروزه از توابع شهرستان چومرا (60)

است و درآمد عشری [یک دهمی] آن 800 آقچه مشخص شده است. امکان تحقیق در مورد روستاها و مناطق دیگری که در وقف‏نامه در داخل قونیه ذکر شده‏اند، در دفتر [وقف] به صورت کلی نوشته شده‏اند، [بازار] ینی پازار، که مدرسه، کاروان‏سرا و دکان‏ها در آن واقع شده‏اند،

در دفتر، مناسب با نام خانواده‏ی متولی، یعنی خانواده‏ی ایپلیک‏چی، به عنوان ایپلیک چی پازاری، و یا با ترجمه‏ی فارسی آن به نام بازار رشته [بازار نخ] ذکر شده است. در اینجا، کاروان سرای مذکور در وقف‏نامه، کاروان سرای قوزی(61)


خوانده شده است. در دفتر اوقاف، رسوم عرفیه و سالاریه برای تیول، و درآمد باقی مانده معادل 12519 آقچه برای مدرسه تعیین شده است (62)

بدین ترتیب، مشخص می‏شود که اوقاف مدرسه و درآمد حاصل از آن، مبلغ بسیار زیادی را تشکیل می‏داده است.در اینجا، درج اطلاعات قید شده در دفاتر تحریر، در خصوص اوقاف مدرسه‏ی آلتون‏آبه بدون فایده نیست:

«وقف مدرسه‏ی آلتون‏آبه بن عبدالله السلطانی قلیچ ارسلان بن مسعود بن قلیچ ارسلان سلجوقی به موجب وقف‏نامه‏ی المورخ به تاریخ سال ثمان و تسعین و خمس مائه [598؟] .

عشر قریه‏ی ارقت تابع قونیه وقف مدرسه، حاصل [درآمد؟] 8640.
عشر مزرعه‏ی آلتون‏آبه تابع سودور وقف مدرسه، حاصل 800.
عشر مزرعه‏ی داغ‏سرای‏جیق تابع لادیک وقف مدرسه‏ی آلتون‏آبه، حاصل 1480.
مزرعه‏ی کده کلدی تابع قونیه، حاصل....زمین دکان‏ها در بازار ایپلیک، اجاره در سال 360.... (63)
سالیانه بر وجه نقد پرداخت می‏شود.خانه‏ها در بازار رشته، در سال 44.
باغ آلتون‏آبه در سال آن [؟] ، عشر 400.زمین در عبدالرشید 3 قطعه، در 170، کلا 1219.(دفتر اوقاف لوای قونیه، شماره‏ی 584، گ 18 ر).
وقف مدرسه‏ی آلتون‏آبه،مقر تدریس در تصرف مولانا حاجی محیی‏الدین، وقف قدیم، در دفتر وقفیه ثبت شده... (دفتر 256).
 

کاروان ‏سرای آلتون ‏آبه‏

ابن‏بی‏بی، ضمن اینکه محل کاروان‏سرای آلتون‏آبه را در نزدیکی قونیه ذکر می‏کند، در نقل وقایع مربوط به پناهنده شدن دوباره‏ی عزالدین کیکاووس دوم به [دولت] بیزانس، می‏گوید که این کاروان‏سرا در غرب قونیه و در مسیر راه بیزانس واقع شده است. (64)

بنابه وقف‏نامه، نام محلی که کاروان‏سرا در آن واقع شه ارقت بوده است. بدین ترتیب، معلوم می‏شود که مکان روستای ارقت‏خانی، که میان القین و آغ‏شهر امروزی است، همان مکان کاروان‏سرا بوده است. به همین دلیل، همان‏گونه که ذکر شد این روستا، که بعدها تبدیل به کاروان سرا شد، نیز نام همین محل را به خود گرفته است.

بنابراین، کاروان سرای آلتون‏آبه و محل و نام آن مشخص شده است. متأسفانه، در این وقف‏نامه نیز همچون وقف‏نامه‏ی ارتقوش، توضیحات مفصلی که در وقف‏نامه‏ی قره‏طای وجود دارد، دیده نمی‏شود.

در این وقف‏نامه، فقط از حقوق کاروان‏سرادار، گرم شدن مسکینانی که به کاروان‏سرا می‏آمدند، و مقدار نامعلوم خرید هیزم و روغن کتان برای روشنایی صحبت به میان آمده است. از آنجا که در وقف‏نامه، فقط یک دکان واقع در اسکی پازار قونیه به عنوان وقف این کاروان‏سرا تعیین شده است، معلوم می‏شودو

که این کاروان‏سرا اهمیت زیادی نداشته و فقط پناهگاهی برای مسکینان بوده است. ضمنا، چون در دفاتر وقف مذکر مربوط به قرن شانزدهم هیچ‏گونه صحبتی از هر وقفی برای کاروان‏سرا نشده، این کاروان‏سرا به احتمال زیاد در آن زمان مخروبه بوده است.

این نکته که در سیاحت نامه‏های اخیر نیز از این کاروان‏سرا صحبتی نکرده‏اند، دلیل خوبی برای مهم نبودن آن است. در وقف‏نامه، قید شدن کاروان‏سرای شخصی به نام حاجی بختیار بن عبدالله تاجر تبریزی، واقع در مسیر بین قونیه و قورقوروم (65)

، نیز به عنوان سندی برای این مطلب که کاروان‏سراهای دوران سلجوقی موقوفه بوده‏اند، قابل توجه است.
 

دفن و مومیایی کردن مسکینان‏

جنبه‏ی دیگر وقف‏نامه آلتون‏آبه، که نشانگر اهمیت بسیار زیاد سندی و تاریخی آن است، اوقاف مربوط به هزینه‏های کفن، مومیایی کردن و دفن مسلمانان مسکین و دین‏دار است. واقف، در این خصوص، 2 باب مغازه در محله‏ی باقرجی یوسف (66)

[یوسف مسگر] واقع در حومه‏ی قونیه، صابون خانه‏ای در «اسکی پازار» واقع در حومه‏ی قونیه، 4 خانه و 6 مغازه، که همگی درآمدهای بسیار مهمی داشتند، را وقف کرده است.

این بیان در وقف‏نامه، که [واقف] علی‏رغم آنچه در دین اسلام آمده، به غیر از کفن و دفن مردگان، مطابق با شریعت، شرط مومیایی کردن (تحنیط) آنها را نیز قرار داده است، سند مهمی برای دوران سلجوقی به حساب می‏آید (67)

ابن‏بطوطه نقل می‏کند که در دیدار خود از شهر مانیسه (68)به زیارت قبر پسر سطان در ساروخان(69)، که چند ماه پیش فوت کرده بود، رفته است، و ادامه می‏دهد:

«جسد [آن] مرحوم مومیایی شده و در تابوت چوبی پوشیده شده از آهن قلع‏دار گذاشته شده، و برای اینکه بوی آن خارج نشود از گنبدی بدون سقف آویزان شده بود؛ قرار بود که بعد از درست شدن سقف گنبد، تابوت بر زمین گذاشته شود و لباس‏های او هم بر روی آن قرار داده شود؛ دیدم که حکم‏رانان دیگر نیز چنین می‏کردند (70)

انوری نیز در دستورنامه (71)، با اشاره به مرگ آقاسلیمان، پسر ساروخان، قید می‏کند که جسد او در تابوتی از چوب درخت گردو گذاشته شده بود، که این خبر هم، حتما مربوط به حادثه مذکور است.(72)

نه تنها آنچه در وقف‏نامه در مورد مومیایی کردن مردگان ذکر شده است با این اطلاعات تاریخی مطابقت دارد، بلکه بعضی قبور مربوط به آن زمان نیز این مطلب را ثابت می‏کند؛ و بدین ترتیب، شکی باقی نمی‏ماند که در بین سلجوقیان چنین عادتی وجود داشته است.

در روستای ملک غازی واقع در حومه‏ی قیصری، در آرامگاه ملک غازی، که بنابه روایتی، خود ملک غازی که از دانشمند لی‏ها (73)بوده نیز در آنجا مدفون است اجسادی وجود دارند که حتی تا به امروز، به صورت مومیای و قسمتی پوسیده شده باقی مانده‏اند. (74)

بنابه بعضی گزارش‏های ارسالی به مدیریت کل موزه‏ها، جسد غازی منگوجک (75)، واقع در بخش کماخ (76)[شهرستان] ارزنجان، و اجساد خانوادگی 3 مرد، 2 زن و 2 بچه، واقع در اتاقی در کتابخانه‏ی آماسیه، که به صورت یک موزه‏ی شخصی درآمده است،مومیایی شده هستند.

در قونیه نیز (همانند جسد قره‏طای) در مورد مومیایی همچون اجساد مذکور عمل شده است. پروفسور ا.ح. اوزون چارشیلی (77)، بدون ذکر منبع استناد خود، ذکر می‏کند که این عرف مومیایی کردن در همان اوایل دوران عثمان نیز وجود داشته است(78)

وقف‏نامه، با استناد به این خبر که حتی اجساد مسکینان هم مومیایی می‏شده است، ذکر می‏کند که این عمل مخصوص دولت‏مردان نبوده، بلکه عملی بسیار رایج و عمومی بوده است. با این حال، در نظر گرفتن شیوه و ماهیت اقتصادی این کار، تا زمانی که اسناد جدیدی یافت نشده، مانع ابراز هرگونه نظر قطعی ما در این خصوص است.

وجود چنین عادتی در بین سلجوقیان، با در نظر گرفتن اینکه اقوام خاور نزدیک، و بویژه اقوام مسلمان از آن بی‏خبر بوده‏اند، توجه ما را برای یافتن منشأ آن، بی‏تردید به سوی ترک‏های کهن سوق می‏دهد. در کنار این مطلب، تاکنون به هیچ سند تاریخی و باستان شناختی برخورد نکرده‏ایم که نشان دهد ترک‏های کهن، مردگان خود را مومیایی می‏کرده‏اند.

برای مثال، در مرکز حکومت گوک -ترک، در مکان‏هایی که به نظر می‏رسد قبرستان‏های آنان بوده است، به احتمال قوی، با روایت سوزاندن اجساد قابل توضیح است. همان‏گونه که بنا به یکی از منابع (79)جسد کیه‏لی خان(80)، که در چین و در اسارت جان داد، به طریق عرف ترک‏ها، و پس از مراسم مخصوص، سوزانیده و خاکستر آن در خارج از شهر دفن شد.

مع ذلک،مطالب قید شده در بعضی کتیبه‏های ارهون (81)را به این شکل که آنان مردگان خود را مومیایی می‏کرده‏اند، تعبیر می‏کنم.در کتیبه، هنگام بحث از مراسم تشییع جنازه‏ای که در سال 735 ه ق و برای خان بیلگه (82)

، متوفی در سال 734 ه ق انجام شد، اضافه می‏کند: «لیسون‏تای سنگون (83) به همراه 500 نفر از چین آمد؛ مقدار بی‏شماری مواد معطر، طلا، نقره و شمع‏های معطر مخصوص مراسم تشییع جنازه آوردند و برپا کردند؛ چوب صندل (84)[نیز] آوردند(85)

«.با توجه به ماهیت این مواد، به نظر می‏رسد که در کار مومیایی استفاده شده باشند؛ مع ذلک، این امکان نیز وجود دارد که این لوازم [نه برای مومیایی کردن، بلکه صرفا] برای مراسم آورده شده باشند.

لیکن، مدت 6 ماه فاصله‏ی بین فوت و دفن قید شده در کتیبه‏ها با آنچه در منابع آمده، مبنی بر اینکه گوک - ترک‏ها کسانی را که در پاییز می‏مردند دربهار، و کسانی را که در بهار می‏مردند در پاییز دفن می‏کردند، مطابقت دارد؛

طبیعتا برای اینکه اجساد در این مدت بو نگیرند، می‏باید که حتی به صورت ابتدایی، مومیایی می‏شدند. اسناد زیادی که نشانگر وجود مراسم، دفن در میان ترک‏هاست، وجود دارد. در این مراسم، اشیای مربوط به شخص فوت شده، آلات جنگی و اسب او، و اگر او یکی از حکم‏رانان بوده باشد، خدمت‏گزاران او نیز با وی دفن می‏شدند، و یا جسد او سوزانده می‏شد. (86)


لیکن از آنجا که عمل سوزاندن اجساد، حدود 6 ماه الی 3 سال بعد از مرگ انجام می‏گرفت، به احتمال قوی، به طور موقت، به یک عمل مومیایی نیاز بوده است. در اسنادی که پروفسور و. ابرهارد به من داده است، به این نکته که در شرق دور بعضی عادات مربوط به حفظ کردن اجساد وجود داشته، اشاره شده است. کتیان‏ها (87)

احشای مردگان خود را خارج می‏کردند و بعد از پر کردن آنها با نمک، آنها را از چین به وطن قدیمیشان، یعنی مغولستان، منتقل می‏نمودند (88)بنا به منبعی دیگر، در قرن نهم، تاشیخ‏ها (89)(تاجیک، در اینجا، احتمالا، ترک‏های مسلمان) کاسه‏ی سر رئیس‏های فوت شده‏ی خود را پر از مروارید می‏کردند و بعد از خارج کردن احشای آنها، نوعی مومیایی به وجود می‏آوردند (90)

ممکن است که منظور از انسانهایی که در این منبع قید شده‏اند، قره‏خانی‏های (91)مسلمان شده در این قرن باشند. بنابه روایتی در یک منبع دیگر چینی، در زمان مغول‏ها، مسلمانان مردگانشان را در تابوتی پر از عسل می‏گذاشتند؛ محتوای این تابوت، بعد از 100 سال تبدیل به دارویی می‏شده که به آن مونایی (92)می‏گفتند. (93)

باز در زمان مغول‏ها، وقتی که کوتوله‏ای که از طرف یک دولت بیگانه به قصر هدیه شده بود، مرد، شکم او را خالی و با ماده‏ای دیگر پر کردند، و او را در حرارت آتش خشک نمودند(94)در منابع اسلام نیز آمده است که چینی‏ها نیز عادت به مومیایی کردن مردگان داشتند (رک: ابن‏ندیم، الفهرست، چاپ فلوگل (95)ص 350؛ مروزی، طبایع الحیوان، چاپ مینورسکی (96)متن، ص 12).

هرچند که این منابع برای مشخص کردن منشأ عادت مومیایی کردن در بین سلجوقیان کافی نیست، ولی بی‏تردید، منشأ انتقال این عادت به سلجوقیان را، باید در تاریخ ترک‏ها جستجو کرد. حقیقتا، اخباری که در این باره از بیرونی رسیده است، ای نظریه را قوی‏تر می‏کند.

او در دو مورد از آثار خود می‏نویسد که وقتی کودک بوده با پیرمرد ترکمنی برخورد کرده که از حوالی رود سیحون به خوارزم می‏آمده است؛ در بین هدایایی که این شخص برای خوارزم شاه آورده بود، مومیایی نیز وجود داشته است.

او اضافه می‏کند که بعدها هم با پیرمرد دیگری برخورد کرده که با خود از ممالک ترکمن، دارو و مویایی بسیار مؤثری آورده بود. از طرف دیگر، او مقدسی نحوه‏ی به دست آوردن مومیا را در داراب گرد ایران توضیح می‏دهند و اضافه می‏کنند که دولت، این را به حساب خزانه می‏گذاشته است، ولی در خصوص مومیایی کردن اجساد توضیحی نمی‏دهند.(97)

چنین حدس می‏زنند که عادت نه چندان عمومی سوزاندن و مومیایی کردن اجساد در بین ترک‏ها، اولی بعد از پذیرفتن اسلام ترک شده، ولی دومی، که در رسوم اسلامی ملایم‏تر به نظر می‏رسیده، مدت زیادی ادامه داشته است.

همان گونه که به قول مروزی، وقتی که قره‏قیزها به مسلمانان نزدیک‏تر شدند، عادت سوزاندن را ترک و مردگانشان را دفن می‏کردند (ص 19). شکی نیست که اگر قبور قره‏خانی‏ها و سلاطین دیگر سلجوقی نبش شوند، اطلاعات روشن‏تری در این خصوص به دست می‏آید.

در دفتر وقف یاد شده، از وقفی که در قرن شانزدهم برای هزینه‏ی کفن، مومیایی کردن و دفن مسلمانان مسکین بوده، صحبتی به میان نیامده است. از این مطلب معلوم می‏شود که این شرط وقف، در این زمان، رعایت نشده است.
 

فعالیت‏های [تبلیغاتی] اسلامی

Islamlasma faaliyeti یکی از موارد قابل توجه در وقف‏نامه‏ی آلتون آبه مربوط به فعالیت‏های تبلیغات اسلامی در آناتولی است. واقف، آلتون‏آبه، یک پنجم درآمد کاروان‏سرایی را که 18 اتاق داشت و در ینی‏باغچه (98)

(محل دباغان)، در محله‏ی میدانی، در حومه‏ی قونیه واقع شده بود، وقف خوراک، لباس، کفش، هزینه‏های ختنه و فراگیری قرآن در حد نماز خواندن مسیحیان، یهودیان و مجوسیان (بت‏پرستان) مسلمان شده‏ی داخلی و خارجی کرد.

متأسفانه، هرچند که در منابع بسیار نادر سلجوقی اشاره‏ی چندانی به چنین رویدادهایی اجتماعی نشده است، لیکن، با توجه به مثال مذکور در این وقف‏نامه، شکی نیست که در آناتولی فعالیت‏های بسیار زیاد اسلامی وجود داشته است. مهمترین عامل این فعالیت‏های اسلامی در دوران سلجوقی، حاکمیت ترک‏ها بر مسیحیان و برتری فرهنگی آنان بوده است.

در این راستا، نقش درویشان و خاقاه‏های آنان، که نسبت به علمای سنی و مدارس ایشان روشن فکرتر و مسامحه کارتر بودند، مسلم است. مثلا، نقش مولانا جلال‏الدین رومی و منسوبان طریقت او، که با دیدگاه‏های وسیع تصوفی خود در مقابل غیر مسلمانان بسیار مسامحه کار بودند و در نظر مسیحیان نیز صاحب اعتبار شدند، بسیار جلب توجه می‏کند. (99)

افلاکی، ضمن قید این مطلب که در کنارمسلمانان، غیر مسلمانان نیز با همان تأثر در مراسم تشییع جنازه‏ی مولانا جلال‏الدین شرکت کردند، نام مسیحیانی را ذکر می‏کند که در نتیجه‏ی تأثیر مجذوب کننده‏ی مولانا به اسلام رویدند(100)

رفت و آمد سلاطین [سلجوقی] به کشور بیزانس و ایجاد روابط شرعی و قانونی با آنها، وجود مهتدی‏هایی که در بین رجال دولتی به مقام‏های بالا رسیده بودند، تداوم مسامحه‏ی دینی، که به صورت ذاتی در ترک‏های قدیم وجود داشته، و اداره‏ی عادلانه‏ ی امور مملکتی، برای ابراز انس مسلمانان ترک نسبت به مسیحیان، کافی بود.

حتی حکم‏رانی چون قلیچ ارسلان دوم، که برای اسلام می‏جنگید، به خاطر همین مسامحه و بی‏تعصب بودنش، برای تجدید ایمان، در حضور وزیر خود به نزد نورالدین زنگی (101)مشهور فراخوانده می‏شد (102)؛ ابن‏اثیر، پسر او - رکن‏الدین سلیمان شاه - را به خاطر تمایلات فلسفی و لاابالی گریش در امر دین و شریعت متهم می‏کند (103)

البته می‏توان قشر عظیم مردم را، که هنوز به اعتقادات شمانی وابسته بودند و اسلام را بسیار سطحی درک کرده بودند، نیز به اینان اضافه کرد. لیکن، گذشته از همه‏ی اینها، هیچ دلیلی مبنی بر اینکه سلاطین سلجوقی نیز همچون سلاطین دوره‏ی عثمانی، به خاطر نگرانی‏های مالی و یا در نتیجه‏ی آن ذهنیت مسامحه کارانه، مستقیما و یا به طور غیر مستقیم، سیاستی اسلام گرایانه پیشه کرده، و در آناتولی نیز همچون روملی (104)

، اقشار عظیم جامعه به اسلام گرویده بودند، وجود ندارد. گرایشی این چنینی به دین اسلام، می‏بایست که تغییراتی در ویژگی‏های زبانی و نژادی به وجود آورد، که در آناتولی چنین نشد.

اطلاعات روشنی که در خصوص گرایش به اسلام در زمان سلجوقیان وجود دارد، مربوط به دولت‏مردانی می‏شود که به مقام‏هایی عالی رسیده بودند، و اصل آنان به نظام برده‏داری ارتشی باز می‏گشت.

ابن‏بی‏بی با استناد به منابع مختلف، به غیر از بعضی اشخاص که وقف‏نامه‏ های آنان را در اینجا چاپ کرده‏ایم، مسلمان نبودن پدران بعضی شخصیت‏های مهم از جمله شمس‏الدین یوتاش (105)

(مبارزالدین چاولی، جمال‏الدین فرخ‏لاله، امین‏الدین میکائیل، عالم‏الد)ین قیصر، و خاص اغوز (106) را ذکر کرده (107):اضافه می‏کند که آنان در بین غلامان سلاطین بزرگ شده‏اند؛ ضمنا نشان می‏هد که برای قید نشدن نام غیر اسلامی پدران آنان در وقف‏نامه‏ها، از نام «ابن‏عبدالله» استفاده شده است.

در کنار این مطلب، باید اضافه شود که این تعبیر نه تنها برای آنان که پدرانشان مسلمان نبوده‏اند بلکه برای مسلمان زاده‏هایی که والدینشان دستگیر و اسیر شده و هویتشان نامعلوم بود نیز به کار می‏رفته است. در این باره، ابن‏بی‏بی در شرح واقعه‏ای مربوط به گذشته مطلب مهمی قید کرده است:

وقتی که سلاطین، ارتشی را برای غزا به طرف [مملکت] روم روانه می‏کردند، یکی از روحانیون مفید به علم و عمل را برای تقدیس لشکرکشی به همراه آنان می‏فرستادند(108)

؛ غنائمی را که در بازگشت از جنگ با خود می‏آوردند، به عنوان حق جنگ، به آنان می‏دادند و هیچ چیزی برای خود برنمی‏داشتند؛

اگر صد هزار درهم داشتند، آن را برای ریشه‏کنی کفار مصرف می‏کردند. بسیاری از اسرا را که از «دارالحرب» تحویل می‏گرفتند به مقامات عالی رسانده، آنان را امیر و علمدار می‏کردند. تا به امروز، امرای بزرگی که در روم (یعنی در ترکیه‏ای که تحت حکم‏رانی سلجوقیان بود) وجود دارند، از نسل پسران غلامان آنان هستند (109)

این بیانات ابن‏بی‏بی، بی‏تردید نشانگر حقیقتی بزرگ است، چنانکه در همان اثر خود قید می‏کند که بعضی غلامان رومی نیز به بعضی اشخاص هدیه می‏شده‏اند (110)

لیکن این تعبیر «از ریشه‏ی روم بودن»، که دائما برای دولت مردان بزرگی که از نظام برده‏داری ارتشی به مقام‏های عالی رسیده بودند به کار می‏رود برای توضیح حقیقت کافی نیست. پی بردن به نظام و منشأ برده‏داری در بین سلجوقیان ترکیه، بدون بررسی تشکیلات ارتشی امپراتوری کبیر سلجوقی و یا دول دیگر ترک ممکن نیست.

این موضوع مهم در نوشته‏ی دیگری که منتشر خواهیم کرد، بررسی خواهد شد؛ لیکن، در اینجا، این اشاره لازم است که قسمت بزرگی از اینها به ریشه‏ی قبچاق منجر شده است.

قسمت بیشتر بردگان سامانی، غزنویان و سلجوقیان کبیر از طریق فروش اسرای گرفته شده از اغوزها، پچنک‏ها، قرقیزها و قبچاق‏ها، که دائما در حال جنگ بودند، به تجار مسلمان تأمین می‏شد. (111)

نظام‏الملک، بردگان ترکمن را به خاطر قهرمانی‏ها، صداقت ومزیت‏های دیگرشان ترجیح می‏داد؛ این مطلب در قابوس‏نامه نیز قید شده است. (112)

در قرن سیزدهم میلادی، بیشترین بردگان را بردگان قبچاق تشکیل می‏دادند. بردگان قبچاق، که بیشترین بردگان ایوبی‏های مصر و سوریه را تشکیل می‏دادند، با گذشت زمان جای این دولت را گرفتند و دولت مملوکی را تأسیس کردند و در نتیجه، اهیمت بردگان قبچاق بسیار زیاد شد.

وقتی که دولت زرین اردو در منطقه‏ی قبچاق تأسیس شد، این دولت به دفعات و به عنوان مالیات، فرزندان اتباع خود را فروخت؛ منابعی وجود دارد که نشان می‏دهد که خود قبچاق‏های مسلمان و مسیحی و شمانی نیز در زمان‏های خشک‏سالی، فرزندان خود را می‏فروختند (113)در سال 702 ه ق/1303 م، در ممالک تابع توقتای(114)

، در نتیجه‏ی سه سال خشک‏سالی، مردم، فرزندان و اقوام خود را به تجاری که به مصر و ممالک دیگر اسلامی سفر می‏کردند، فروختند (115)بردگانی که از همین منطقه‏ی قبچاق می‏آمدند، بعد از انتقال به سواحل شمالی دریای سیاه، در شهر سیواس جمع می‏شدند؛

در نتیجه، این شهر نه تنها بازار بزرگی برای کالاهای دیگر تجاری بود بلکه به صورت یک بازار بزرگ برده نیز درآمده بود؛ بیبرس (116)سلطان مملوکی، در همین جا فروخته شده بود؛ آباقا (117)این مطلب را وسیله‏ ی تحقیر او قرار داده بود. (118)

این تجارت برده در سیواس تا قرن پانزدهم میلادی ادامه داشت. وقتی که قاضی برهان‏الدین در یکی از سخنرانی‏های خود خطاب به برقوق، سلطان مملوکی، که قصد داشت برده‏های ترک را از کار برکنار کرده و به جای آنها برده‏های چرکس را قرار دهد، گفت:

«بعد از این اجازه نمی‏دهم انتقال برده از آناتولی به سوریه صورت بگیرد»، این حرف در بین مصریان ترس بزرگی ایجاد کرده بود (119)در زمانهایی که مملوکی‏ها با ایلخانی‏ها می‏جنگیدند، چون آناتولی تحت اداره‏ی آنها بود، تدارک بردگان از این طریق، گاه بسیار مشکل صورت می‏گرفت.

به همین دلیل، برای عبور از تنگه‏ها و استفاده از راه‏های آبی، سعی کردند از دولت بیزانس کسب اجازه کنند.(120)شکی نیست که قسمت اعظم برده‏های سلجوقی از میان برده‏هایی که از منطقه‏ی قبچاق می‏آمدند، تأمین می‏شد. قزوینی، تصریح می‏کند که برده‏های ترکی که از شمال آورده می‏شدند در بازارهای آناتولی به فروش می‏رسیدند (آثار البلاد، چاپ ووستن فلد (121)ص 357).

به همین دلیل، در مسیر یافتن منشأ اهتدای دولت‏مردان باید به این نکته توجه کرد؛ و همچنین، وجود بعضی اسامی قبچاقی در بین اشخاصی که در ابتدا برده بوده‏اند نیز از همین طریق قابل توضیح می‏شود.

اساسا، تأمین برده از طریق چپاولگری‏های کوچکی که در مرزها و پس از اتمام کشمکش‏های بین سلجوقیان و بیزانس در نیمه‏ی دوم قرن دوازدهم میلادی جریان داشت، ممکن نبود. احتمالا، سلجوقیان ترکیه نیز، همانند دیگر دول ترک مسلمان، به این عرف که برده‏های ارتش از بین ترک‏ها انتخاب شوند، پای‏بند بوده‏اند.


نام بردن وقف‏نامه از یهودیان در بین عناصر مهتدی با آنچه در منابع تاریخی آمده، مبنی بر اینکه در آن دوران، یهودیان نیز برای تجارت به آناتولی می‏آمده‏اند، مطابقت دارد. لیکن، آیا منظور از کلمه‏ی «مجوس»، حقیقتا دینی غیر از ادیان مسیحی و یهودی بوده است؟

اگر چنین باشد، منظور از کلمه‏ی مجوس، به صورت خاص و با م قدیمی آن، آتش‏پرستان نبوده، بلکه می‏تواند دینی غیر از ادیان آسمانی بوده باشد.

شاید هم اینها بعد از استیلای سلجوقیان به وجود آمدند؛ و یا منظور، ترک‏های قبچاقی وابسته به عقیده‏ی شمانی‏ها باشند که بعدها به اینجا آمدند.قاضی احمد نیکده‏ای (122)روایت می‏کند که در آناتولی، قومی اباحیه مذهب به نام شیوخ ترک طبطوقی وجود داشتند که درخت کاج را می‏پرستیدند و دختر، زن و خواهر خود را به میهمانان خود تقدیم می‏کردند.

آنچه قاضی احمد نیکده‏ای درخصوص پرستش درخت کاج به وسیله‏ی بعضی گروه‏های ترک آناتولی قید کرده است نیز، از دیدگاه نژادشناسی و دینی ترک‏هایی که به آنجا آمده بودند، شایان توجه است.

حقیقتا، در عقاید شمانی‏های ترک، درخت، جایگاه مهمی دارد. منقبت افسانه‏ای اویغورها، که جوینی در مورد آن نوشته است، تقدس درخت را نشان می‏دهد. قردیزی نوشته است که قرقیزها چیزهای مختلفی را می‏پرستیده‏اند، و گروهی از آنان نیز درخت را پرستش می‏کرده‏اند (123)

پرستش درخت، که در شمانیسم ترک، جایگاه مهمی داشت، وارد طریقت‏های اسلامی نیز شده است. مولفین مؤخری چون نسوی نیز، ضمن قید این مطلب که قنقلی‏های(124)

موجود در ارتش خوارزم‏شاهیان هم‏چون مغول‏ها بت‏پرست بوده‏اند، اضافه می‏کنند که با اینکه دین اسلام در سطحی بسیار وسیع و از زمانی بسیار دور گسترش یافته بود، شمانیسم تا زمانی طولانی به حیات خود ادامه داد (125)

مشاهده می‏شود که با اینکه قبایل مغولی چون سماقار (126)

و چای‏قازان(127)حدود یک قرن در آناتولی زندگی می‏کردند، ولی هنوز مسلمان نشده بودند؛ این مطلب نشان می‏دهد که شمانیسم تا چه مدت زیادی در بین قبایل ترک حفظ شده بود.(128)

بنابراین، گفته‏های قاضی احمد نیکده‏ای را می‏توان به این صورت که در آناتولی، در قرن چهاردهم میلادی، و حتی در اولین قرن استیلا، هنوز گروه‏های شمانی وجود داشته‏اند تعبیر کرد و به احتمال زیادی می‏توان پذیرفت که منظور از کلمه‏ی مجوسی در وقف‏نامه، همین‏ها بوده ‏اند.
 

موضع ‏نگاری تاریخی

topografya وقف‏نامه‏ی آلتون‏آبه، از لحاظ موضع‏نگاری تاریخی قونیه، فعلا، قدیم‏ترین سند به حساب می‏آید؛ لیکن، این وقف‏نامه نیز، همچون دیگر وقف‏نامه‏های موجود مربوط به قونیه، هیچ‏گاه همانند وقف‏نامه‏های مربوط به دارالشفای عزالدین کیکاووس اول در سیواس و مدرسه‏ی صاحبیه‏ی فخرالدین علی در همان شهر، و یا همچون وقف‏نامه‏ی مربوط به اوقاف جاجه اوغلی (129)
در قرشهیر (130)

، غنی نیست؛ لیکن، هرگاه وقف‏نامه‏های مربوط به قونیه و دفاتر اوقاف دوره‏ی عثمانی بررسی شوند، تعیین موضع‏نگاری تاریخی و مفصل این شهر در دوره‏ی مورد بحث، ممکن خواهد شد.

با توجه به وقف‏نامه، معلوم می‏شود که در قونیه‏ی آن زمان، بازارهای اسکی چارشی [اسکی پازار، بازار قدیمی] ، ینی چارشی [ینی پازار، بازار نو] و علامه چارشی [بازار علامه] ، و محله‏هایی با نام‏های ختنی، میدانی و با کرجی یوسف وجود داشته ‏اند.

مشاهده می‏شود که پس از یک قرن استیلای ترک، مؤسسات ترک و اسلامی بسیار زیادی به وجود آمدند، در حالی که این شهر، دقیقا سیزده سال پیش از نوشته شدن این وقف‏نامه( 598 ه ق) به اشغال صلیبیون درآمده، و به احتمال زیاد، بسیار تخریب شده و تلفات جانی بسیاری داه بود.

بنابه آنچه در وقف‏نامه به عنوان محدوده‏ی اوقاف مربوطه ترسیم شده است، در قسمت حومه‏ی قونیه و در نزدیکی مدرسه، مسجد خواجه یوسف زرگر قونیه‏ای، مسجد خواجه عبدالجبار تاجر تبریزی، مسجد یوسف مسگر [باکرجی یوسف] بن سلیمان، و در قسمت داخل شهر، مسجد جامع اسکی [مسجد جامع قدیمی] ، مسجد حاجی عیسی و مدرسه‏ی سلطانیه وجود داشته ‏اند.

شکی نیست که اینها، فقط مواردی هستند که در محدوده‏ی املاک موقوفه قرار دارند؛ این مطلب نشان می‏دهد که در این شهر مؤسسات دیگری مانند اینها، به اینها اضافه شده است. از اینجا می‏توان پی برد که قونیه در زمان کوتاهی تبدیل به یک مکان ترک‏نشین و یا مکان اسلامی شده است.

در حقیقت، ضمن مشخص کردن حدود موقوفات، محدود بودن اسامی مسیحی نیز در این خصوص قابل توجه است. در وقف‏نامه مشخص شده است که در شهر، یک کارگاه تولید صابون نیز وجود داشته است. بدین ترتیب، بدون ارائه تفصیلات بیشتر در این مورد، صرفا به نکات مهم قید شده در وقف‏نامه، در خصوص موضع‏نگاری شهر، اشاره کردیم.
 

مبارزالدین ارتوقوش و وقف ‏نامه‏ی او ارتوقوش، که به خاطر فتوحات خود در آنتالیا (131)و اطراف آن واداشتن سمت استانداری (سوباشی - سرلشکر) طویل‏المدت این مناطق - در زمان غیاث‏الدین کیسخرو اول، عزالدین کیکاووس اول و علاءالدین کیقباد اول - مشهور بود از غلامان خاص کیخسرو به شمار می‏رفت.

وقتی که غیاث‏الدین، ولیعهد قلیچ ارسلان دوم، بعد از مرگ پدرش و به دلیل ناتوانی در حفظ موقعیت خود در مقابل برادرش، رکن‏الدین سلیمان شاه، مجبور شد ابتدا به سوریه و سپس به استانبول برود (در 593 ه ق)؛ ارتوقوش نیز، در معیت سلطان به این مکان‏ها رفت (132)
 

هرچند که بعد از مرگ رکن‏الدین سلیمان شاه در سال 600 ه ق، پسر کم سن او، قلیچ ارسلان سوم به جای او نشست، ولی بعضی رجال مملکت، بویژه حکمرانان مرزی، پسران یاغی - باسان(133)
، به منظور نشاندن غیاث‏الدین بر تخت سلجوقی، زکریای حاجب (134)را، که مشهور است که به پنج زبان رایج در آناتولی آن زمان همچون زبان مادری صحبت می‏کرد،

برای دعوت کردن سلطان [غیاث‏الدین] ، و به صورت پنهانی، به سوی او فرستادند. بدین ترتیب، ارتوقوش نیز به همراه سلطان، دوباره به قلمرو سلجوقی بازگشت. معنی ادعای آقسرایی (135)-بر خلاف عقیده‏ی ابن‏بی‏بی، مبنی بر اینکه ارتوقوش از جمله رجالی بود که به همراه حکمرانان مرزی، سلطان را به آناتولی دعوت کردند - این است که ارتوقوش در این سفر به همراه سلطان نبوده است (136)

هرچند که حمدالله قزوینی نیز با اعتقاد خود مبنی بر اینکه ارتوقوش در معیت سلطان نبوه و بلکه سرآمد دعوت کنندگان، و از جمله‏ی کسانی بوده است که سلطان را بر تخت نشاندند، نظر آقسرایی را تأیید می‏کند؛ ولی باید گفته‏ی ابن‏بی‏بی را موثق‏تر دانست (137)

، غیاث‏الدین، که در سال 601 ه ق برای دومین بار بر تخت نشست. (138)بیشتر به منظور اهداف تجاری در سال 603 هق( 1207 م) آنتالیا را فتح کرد. در این پیروزی، مبارزالدین ارتوقوش جزو فرماندهان برگزیده‏ی او بود و پس از تصرف شهر به عنوان سرمفتش (سوباشی - سرلشکر) آنتالیا تعیین شد.

در این راستا، نه تنها سلطان اجازه داد که منسوبین ارتوقوش نیز به همراه او به آنجا بروند، بلکه امر کرد اموال تجار مسبب این که پیروزی به وسیله‏ی مسیحیان غارت شده بود، را برای آنها باز ستاند.

او، تا زمان مرگ غیاث‏الدین، در سمت استانداری این منطقه باقی ماند. ولی پس از مرگ سلطان، مردم شهر، که مجادله‏ی سلطنتی عزالدین و برادرش علاءالدین را غنیمت شمردند، و نیز فرنگیان حاکم بر قبرس بپا خاستند و مدتی در آنجا به سلطنت سلجوقی پایان دادند. کیکاووس، پس از آزاد کردن برادر خود در محاصره‏ی آنکارا، دوباره آنتالیا را فتح و ارتوقوش را مجددا به عنوان سرمفتش (سوباشی) شهر و حومه‏ی آن تعیین کرد (139)

هرچند که تاریخ این فتح دوم در منابع ثبت نشده است، ولی با توجه به اینکه این واقعه پس از محاصره‏ی آنکارا در سال 609 ه ق و قبل از فتح سینوپ(140)در سال 611 ه ق اتفاق افتاد، معلوم می‏شود که تاریخ آن در بین سال‏های 611-609 ه ق بوده است.

مبارزالدین ارتوقوش، پس از روی کار آمدن مجدد، موقعیت خود را برای مدتی طولانی حفظ کرد. او، پس از مرگ کیکاووس و در زمان کیقباد نیز، در جهت گسترش فتوحات، خدمات زیادی انجام داد. یکی دو سال بعد از جلوس باکیقباد، سلطان را به فتح قلعه‏ی کالونوروس (141)، واقع در شرق آنتالیا، تشویق کرد، و سلطان نیز، در اثر این تشویق، تصمیم به این کار گرفت.

وقتی که کرفرد (142)که در آن موقع حاکم قلعه بود و ارتوقوش را به خاطر مناسبات و روابط قبلی می‏شناخت، متوجه شد که نمی‏تواند مقاومت کند سفیری به سوی او فرستاد تا در صورت اخذ امان‏نامه و عهدنامه از سلطان، قلعه را به آنها تسلیم کند. این پیشنهاد، که توسط مبارزالدین به اطلاع سلطان رسید مورد قبول واقع، و قلعه بدون وقوع جنگ فتح شد و آق‏شهر قونیه (143)

به عنوان اقطاع، و چند ده نیز به عنوان ملک به او داه شد؛ در محدوده‏ی موقوفات مدرسه‏ی قره‏تای (144)نیز، دهی که با همین نام و با نام امروزی کیورات (145)وجود دارد یکی از همان دهات است و منشأ نام آن نیز از همین جاست.(146)

تاریخ ضبط این قلعه، با توجه به تاریخ 618 ه ق قید شده در کتیبه‏ی آنجا، باید در همان سال و یا یک سال پیش از آن بوده باشد. (147)پس از تصرف کالونوروس، این قلعه به وسیله‏ی کیقباد بازسازی شد و به صورت اقامتگاه زمستانی سلطان درآمد و از آن به بعد نیز شهر، به تناسب نام سلطان، علائیه (148)نامیده شد.(149)

ارتوقوش، در خلال این سفر، قلعه‏ی آلارا (150) را، که در نزدیکی کالونوروس و تحت اداره‏ی برادر کرفرد بود، نیز تصرف کرد.(151)

ارتوقوش، در هنگام سرمفتشی آنتالیا، به عنوان یکی از بزرگان و رجال با نفوذ دولت کیقباد جلب توجه می‏کند. وقتی که علاءالدین کیقباد، در خلال یکی از دوره‏های اقامتش در آنتالیا، تصمیم گرفت که بعضی از رجال دولتی مخالف خود را از سر راه بردارد؛ حقه‏باز اوغلی (152)و امیر کومننوس (153)yzantion i(154، که از محرمان سلطان بودند، با متوجه کردن کیقباد به دوستی نزدیک او و ارتوقوش، و اینکه ارتوقوش اجازه نخواهد داد که در آنتالیا این افتاق بیفتد، سلطان را برای انجام این کار در شهر قیصریه (155)راضی کردند. (156)


شکی نیست که ذکر این نکته از طرف ابن‏بی‏بی مبنی بر اینکه در آن زمان، ارتوقوش بیش از 20 سال سرمفتش آنتالیا بوده است، صحیح نیست. با در نظر گرفتن اینکه فتح آنتالیا در سال 603 ه ق اتفاق افتاده، معلوم می‏شود که این مدت 17 سال بوه است.

این نکته که سلطان به خاطر ارتوقوش قصد خود را [مبنی بر برانداختن مخالفان] به تأخیر انداخت و اینکه بعد از این واقعه نیز ارتوقوش در پیش سلطان نفوذ و اعتبار بالایی داشت از جهت درک موقعیت و اهمیت ارتوقوش در زمان کیقباد، قابل توجه است.

چند سال بعد از این واقعه، در طول سال‏های 625-623 ه ق، وقتی که کیقباد جنگ‏های متفاوتی در جهات مختلف را شروع کرد و به وسیله‏ی حسام‏الدین چوپان(157)، در جنگی فرادریایی، شهر تجاری و مشهورسوغداک(158)

کیریم (159)، ونیز به وسیله‏ی مبارزالدین چاولی (160)و امیر کومننوس ارمنستان صغیر را فتح کرد؛ ارتوقوش نیز از طریق سواحل دریای مدیترانه به طرف ارمنستان رفت و قلعه‏ های بسیاری از قبیل آنامور(161)و ماناوگات (162)را فتح کرد و پس از تعیین محافظانی برای آنها، گزارش‏های لازم را به اطلاع سلطان، که در قسیری منتظر رسیدن اخبار پیروزی بود، رساند.

در همین هنگام، ارتوقوش از سلطان برای حمله به جزایر فرهنگ (قبرس) اجازه خواست ولی از آنجایی که چنین اتفاقی روی نداد، باید نتیجه گرفت که کیقباد چنین اجازه‏ای را صادر نکرد. در نتیجه‏ی این جنگ، که به نظر می‏رسد با مقاصد تجاری انجام گرفت، کیقباد به ارتوقوش مأموریت داد تا اموال به غارت رفته‏ی تجار را برای آنها پس بگیرد و سربازان را نیز به خانه‏هایشان بفرستد. مبارزالدین ارتوقوش نیز، پس از انجام این فرامین، همانند امرای دیگری که با پیروزی از جنگ‏ها باز می‏گشتند، به پیشگاه سلطان که در قسیری اقامت داشت، رسید (163)

این فتوحات ارتوقوش، که از خشکی و دریا صورت گرفت، نشان می‏دهد که او احتمالا در آنتالیا دارای نیروی دریایی آنچنان پر قدرتی بوده است که می‏توانست در دریا و در مقابل فرنگ‏های مقیم جزایر و سواحل قدرت نمایی کند. همان گونه که اجازه خواستن او از سلطان برای فتح قبرس نیز نشان می‏دهد که در آن زمان، این نیروی دریایی سلجوقی جود داشته است. (164)
چنانکه مشاهده می‏شود، ارتوقوش، بعد از اتمام دوره‏ی تقریبا 22 ساله‏ی استانداری آنتالیا (و احتمالا بعد از سال 625 ه ق) آنجا را ترک کرد. در پی این فتوحات بود که علاءالدین کیقباد، دوباره به سوی شرق رفت و بعد از گرفتن ارزنجان(165)
بود، پسرش، غیاث‏الدین کیخسرو دوم را فرمانروای آنجا کرد و به همین مناسبت نیز مبارزالدین ارتوقوش را برای رسیدگی به کارهای پسرش و به عنوان سرپرست (166)او به ارزنجان فرستاد (167)
به همین دلیل است که او در تاریخ سلجوقی و وقف‏نامه‏اش به عنوان سرپرست معرفی شده است. [ارتوقوش] کمی بعد از ورود به ارزنجان و به دستور سلطان، قره حصار شرقی (168)
کوقونیه (169)
را از دست مظفرالدین محمد، برادر داوود شاه، گرفت و آن را به قلمرو سلجوقی افزود و طی عهدنامه‏ای، قیرشهر (170)و عرب سون (171)

را به عنوان اقطاع به پادشاه داد _(172)در خصوص مدت سرپرستی مبارزالدین ارتوقوش در ارزنجان و محل و زمان فوت او اطلاعی در دست نداریم.

لیکن از آنجایی که کیقباد، پیش از مرگش، شمس‏الدین آلتونابا (173)را در ارزنجان و به عنوان سرپرست غیاث‏الدین تعیین نمود - که در قسمت مربوط به آن ذکر شد (رک: 42 Belleten, SayI) و از آن به بعد هم نامی از ارتوقوش برده نشد لذا به نظر می‏رسد که او در این اثنا فوت کرده باشد.

ولی در وقف‏نامه‏ی او، که بعد از مرگش تنظیم شد، اقرارنامه‏ای وجود دارد که قول او را در خصوص تاریخ تنظیم آن می‏توان به دو صورت معنی کرد؛ یکی اینکه این قرارداد در سال 56 (یعنی در 656 ه ق) تنظیم شده باشد و دیگری اینکه این قرارداد، 56 سال پیش نوشته شده باشد و دیگری اینکه این قرارداد، 56 سال پیش نوشته شده باشد.

ولی هیچ یک از این دو تعبیر نیز، با وقایع همخوانی ندارند. زیرا اگر فرض شود که وقف در سال 656 ه ق صورت گرفته باشد، دو شاهد مذکور در اقرارنامه یعنی جلال‏الدین قره‏تای، چهار سال پیش از این تاریخ و در سال 652 ه ق و ارمغان شاه، که خودش او را به عنوان متولی تعیین کرده بود،

در سال 638 ه ق فوت کرده بودند.اگر فرض شود که این واقعه، 56 سال پیش از تنظیم وقف‏نامه، یعنی 56 سال پیش از سال 669 ه ق صورت گرفته باشد (که متن اصلی این معنی را می‏دهد) در این صورت، وقف باید در سال 613 ه ق اتفاق افتاده باشد که این نیز ممکن نیست. زیرا کتیبه‏های مدرسه و خان موقوفه نشان می‏دهند که اینها در سال‏های 620 و 621 ه ق وقف شده ‏اند.

به هر حال به نظر می‏رسد که در این بان وقف‏نامه یک خطای محاسبه‏ای وجود داشته باشد. هرچند که پروفسور ا.ح. اوزون چارشیلی (174)معتقد است که ارتوقوش در مقبره‏ی خود واقع در مدرسه‏ی خودش دفن شده است، ولی در مورد وجود هرگونه منبع و یا کتیبه‏ای که دلیل بر این امر باشد حرفی نمی‏زند. (175)

ابن‏بی‏بی ذکر می‏کند که او بسیار ثروتمند و دارای اتباع و مردانی بوده است (176)این نکته که او در وقف‏نامه خود، تولیت را به غلام آزاد کرده‏اش، یعنی ارمغان‏شاه سپرد نشان می‏دهد که او فرزندی نداشته است.

هرچند که نام تعدادی دیگر از غلامان آزاد کرده‏ی او در وقف‏نامه آمه است ولی بجاست که در اینجا فقط در مورد ارمغان‏شاه، که در بین رجال دولت سلجوقی دارای موقعیت مهمی و به عنوان متولی نیز تعیین شده بود، مطالبی گفته شود.
 

اتابک حاجی مبارزالدین ارمغان شاه‏بنابه وقف‏نامه‏ی منتشر شده، ارمغان‏شاه از غلامان آزاد کرده‏ی ارتوقوش بود. از کتیبه‏ی مدرسه‏ای در آنتالیا (177)معلوم می‏شود که او صاحب این مدرسه بوده و آن را در سال 637 ه ق بنا کرده است از اینجا نیز می‏توان احتمال داد که او بعد از ارتوقوش، استاندار آن منطقه بوده است. نام او در کتیبه‏ی مدرسه، فقط به صورت ارمغان ذکر شده است ولی در وقف‏نامه و ابن‏بی‏بی، ارمغان شاه آمده است.
 

هرچند که در ابن‏بی‏بی لقب او، مبارزالدین و در وقف‏نامه، سعدالدین ذکر شده است ولی شکی نیست که هر دوی اینها یک شخص هستند؛ به همان دلیل که هر دوی اینها او را به عنوان حاجی ارمغان شاه نیز ذکر می‏کنند.

ضمنا به همین دلیل می‏توان گفت که او به سفر حج نیز رفته بود. حاجی ارمغان شاه، در هنگام جلوس با غیاث‏الدین کیخسرو دوم، در مقام استادالدار بود (این به معنی ناظر قصر است که بر عایدات قصر و مأموران آشپزخانه و شراب‏خانه نظارت داشت).

سلطان، او را در سال 635 ه ق به عنوان سرپرست پسرش، عزالدین کیکاووس، تعیین کرد که مذکور بودن این عنوان برای او، در کتیبه‏ی مدرسه با تاریخ 637 ه ق، مؤید آن است.

در این اثنا، کیخسرو، کشتن برادران کوچک خود یعنی، قلیچ ارسلان و رکن‏الدین که از ملکه‏ی ایوبی (178)، ملکه‏ی عادلیه بودند و در قلعه‏ی بورغلو (179)(اولوبورلو (180))زندانی شده بودند، را به مبارزالدین ارمغان شاه سپرد. بنا به روایت بدن وثوق منقول در ابن‏بی‏بی:

«به عقیده‏ی بعضی‏ها به جای شاهزاده‏ها دو برده را کشت و برای اثبات انجام شدن امر سلطان، برای او نشانه‏هایی برد؛ بنابه عقیده‏ی بعضی دیگر، آنها [شاهزاده‏ها] را کشت».

در زمان کیکاووس، در سال 647 ه ق، قیام شخصی به نام ترک احمد (181)در اوچ (182)و ادعای او مبنی بر اینکه پسر کیقباد اول است، نیز دلیلی است بر اینکه در مورد نحوه‏ی وقوع این قتل، روایات مختلفی در بین مردم وجود داشته است.(183)

حاجی ارمغان‏شاه چند سالی در پست سرپرستی باقی ماند. در این اثنا، شروع طغیان بابایی‏ها (184)(637 ه ق) در دولت سلجوقی ایجاد تزلزل کرد. این عصیان که در اطراف کفرسود(185)و ماراش (186)آغاز شد، در پی چند شکست ارتش سلجوقی، از مالاتیا (187)تا سیواس (188)و آماسیا (189)گسترش یافت.

کیخسرو، که وحشت‏زده شده بود، به قبادآباد(190)گریخت (191)و مبارزالدین حاجی ارمغان شاه را در رأس ارتش قرار داد واو را مأمور سرکوبی شورش کرد. هرچند که ارمغان شاه توانست در جنگ‏های متعددی به موفقیت‏هایی دست یابد و حتی بعضی سرکردگان شورشیان، بخصوص خود بابااسحاق (192)را بکشد، ولی مریدان او که مرگش را باور نکرده بودند به جنگ ادامه دادند و عاقبت ارمغان شاه را نیز کشتند.

ابوالفرج(193)معتقد است که این حادثه، باید در سال 638 ه ق روی داده باشد. از آنجایی که ارمغان شاه تولیت وقف‏نامه را بعد از مرگ خودش به پسرانش سپرده است، محققا دارای فرزند بوده است. همان‏گونه که در ادامه نیز اشاره خواهد شد، در دفاتر اوقاف دوره‏ی عثمانی، در ده آغروس (194)، جدول نام اشخاصی که از نسل او بودند وجود دارد.

ابن ‏بی‏بی می‏ گوید که ارمغان‏شاه، به خاطر جوانمردی، دینداری و اخلاق پسندیده‏اش، شهرت داشت(195)خانقاه حاجی ارمغان و بعضی موقوفه‏های دیگر رد ده آلپ غازی (196)شهر بی‏شهر (197)
، که در منابع مربوط به دوره‏ی عثمانی ذکر شده‏اند، باید مربوط به همین حاجی ارمغان شاه باشد (198)

کتیبه ‏ای وجود دارد که نشان می‏دهد که او در آنتالیا و در سال 637، مدرسه‏ای بنا کرد (199)بنابه وقف‏نامه‏ی مدرسه‏ای در قونیه، که مربوط به صاحب فخرالدین علی (200)است، در قونیه محله‏ای به نام ارمغان شاه وجود دارد که می‏توان پذیرفت که این نیز منسوب به ارمغان شاه ماست.(201)
 

وقف ‏نامه‏ ی ارتوقوش‏

وقف‏نامه‏ی ارتوقوش، بعد از مرگ خودش و حتی بعد از مرگ متولی‏اش، یعنی غلام آزاد کرده‏اش، حاجی ارمغان شاه (بعد از 638 ه ق) در سال 669 و در آنتالیا تنظیم شد.

در وقف‏نامه ذکر شده است که این معامله در حضور بعضی شهود، و در زمان حیات او انجام گرفت. وقف‏نامه، به مدرسه‏ای که ارتوقوش در ده آغروس شهر بورلوی (202)استان اسپارتا (203)بنا کرد، و به کاروانسرای واق در ده دادیل (204)شهر بورلو، و نیز مسجد او در آنتالیا مربوط است.

از آنجایی که وقف‏نامه خیلی بعد از مرگ او تنظیم شد، متأسفانه هیچ ضبطی در مورد جزئیات شروط وقف، موجود نیست. یک پنجم عایدات ده آغروس، که موقوفه‏ی فقط این سه مؤسسه است، به متولی داده می‏شود و بقیه‏ی آن نیز به مدرس و طلاب مدرسه، مسافرانی که به خوان می‏آیند، به امام و مؤذن مسجد و مصارف مربوط به اینها تخصیص داده شده است. این مدرسه، همان‏گونه که از کتیبه‏ی آن معلوم می‏شود، در سال 621 ه ق ساخته شد.(205)

[توضیح اینکه، شماره‏ی 27 در پی‏نوشت در متن اصلی حذف شده است (مترجم)] .ده آغروس، برای آخرین بار و به صورت قطعی در زمان قلیچ ارسلان سوم و هنگام فتح اسپارتا و حومه‏ی آن، به قلمرو سلجوقی پیوست (206)ده، باید از طرف کیخسرو،کیکاووس و کیقباد به ارتوقوش تملیک شده باشد.

هرچند که ساکنان اولیه‏ی ده، بی‏تردید مسیحیان بودند ولی سلاطینی که بعد از فتح بر تخت نشستند، مکان‏های تازه ضبط شده را به اسکان ترک‏ها اختصاص دادند و معلوم می‏شود که در نتیجه‏ی ازدیاد و گسترش و تراکم جمعیت آن مکان‏ها، ده مذکور به صورت ترک‏نشین درآمد. همان گونه که [در اینجا] قسمتی از وقف‏نامه‏ی ارتوقوش را آورده‏ایم، در دفتر وقف ده آغروس، که مربوط به قرون شانزدهم و هفدهم می‏شود، ذکر شده که ده، متعلق به مدرسه و دیگر موقوفات مبارزالدین ارتوقوش است

و تولیت آن در دست فرزند ارمغان شاه یعنی غلام آزاد کرده‏اش قرار دارد و اضافه شده که در آن موقع ده دلداری، سیزده محله به نامهای جامی (207)، آلاجا (208)، امین‏الدین(209)، چشمه (210)، یونس (211)پازار (212)، سینان (214)، بیچاقچی (215)، آقاخواجه(216)،سیران (؟) (217)، محله زمیان (218)، (مسیحیان [زمامدار] ) و دومان (219)، بوده است و در ده، 722 مسلمان و 39 مسیحی مکلف پرداخت مالیات و ضمنا 25 خانه‏ی منسوب به فرزند ارمغان شاه متولی (جماعت ارمغان‏شاهی تک اتابک مرحوم) وجود داشته است. (220)

اگر هر مکلف را به اضافه‏ی افراد تحت تکفل او پنج نفر فرض کنیم مشخص می‏شود که ده در حدود 4000 نفر جمعیت داشته است.

با توجه به مثال‏های مختلفی که نشان می‏دهند آناتولی، که تا قرن شانزدهم اقتصادی پیشرفته و جمعیتی انبوه داشت، پسرفت کرد معلوم می‏شود که چرا جمعیت آغروس، که امروزه آتابگ (221)، خوانده می‏شود، به 2888 نفر تقلیل یافته است. (222)

بنابه دفتر وقف، جمعیت مسیحی ده بسیار کم است. همان گونه که در سایر نقاط نیز دیده می‏شود در این جماعت مسیحی افرادی وجود دارند که به نام‏های ترکی از قبیل قره‏جا (223)، ارسلان (224)، تورموش(225)، یاخشی(226) ، بالی (227)بایرام (228)، و کوسه (229)، خوانده می‏شوند. (230)آغروس، در یک توقیع موجود در وقف‏نامه‏ی قره تامی، به عنوان یک بخش ذکر شده است. این نکته نشانگر وضعیت ده در زمان پیش از نوشته شدن وقف‏نامه است.

در دفتر وقف یاد شده، در مورد ده پامبوقلی (231)
، که دارای 74 متأهل (مکلف پرداخت مالیات) است، سخن به میان آمده است؛ در صورتی که در وقف‏نامه، هیچ وقفی غیر از ده آغروس وجود ندارد. به عقیده‏ی ما، این ده در محدوده‏ی همان ده آغروس و بعد از تنظیم وقف‏نامه بهوجود آمده است؛

امروزه، شکی نیست که محل پاموکلو (232)واقع در دو سه کیلومتری ده آتابی (233)(آغروس)، در همین جا واقع شده است، دفتر، همه‏ی اهالی ده را مسلمان معرفی کرده است.

امروزه، در اثر [ی به نام] دهات ما (234) (نشر وکالت داخلی (235))دهی در آنجا و با چنین نامی ذکر نشده است. تخصیصات تعیین شده از عایدات ده، که مربوط به طلبه‏ها و کاروان‏سرا می‏شود، ذکر شده‏اند و مشخص است که منظور، همان طلاب مدرسه و خوان مورد بحث در وقف‏نامه است.(236)

ضمنا در وقف‏نامه آمده است که قسمتی از وقف به کاروان‏سرا تعلق دارد. امروزه، هنوز نتوانسته‏ایم مشخص کنیم که ده دادیک (237)و یا دادیل مذکور [در وقف‏نامه] ، کدام ده است.

مشهور است که شیخ خانقاهی در اغدیر (238) به نام شیخ دادیکی (239)می‏زیسته است که نام دادیکی (ددیکی) او منسوب به همین ده است.معذالک، دوستی از محلی نزیک به دریاچه‏ای که در محدوده‏ی ده میکائیل (240)واقع در جنوب گلندوس (241) به من گفته است که در محل مذکور و آسیابی که در آنجا وجود دارد به نام دادیل خوانده می‏شوند.

از کتیبه‏ی موجود در خوان گلندوس معلوم می‏شود که این خوان به ارتوقوش تعلق داشته است. (242)

به همین دلیل است که ده مذکور، باید در همان جایی باشد که خوان در آنجا واقع است. بدین ترتیب، این مسأله که آیا گلندوس نام اخیر آن است یا اینکه آیا دهی غیر از گلندوس در جایی که خوان قرار دارد وجود داشته، هنوز حل نشده است.

گلندوس، بنا به دفتر تحریر دوره‏ی عثمانی، دهی مسلمان‏نشین و وابسته به بخش افشار است (بخش افشار امروزه، ده است) و 425 نفر مکلف پرداخت مالیات دارد که این صورت میانگین جمعیت آن 1200 نفر می‏شود.(243)

در حال حاضر، منبعی که مشخص کند مسجد واقع در آنتالیا کدام مسجد است، در دست ندارم.
 

متن وقف‏ نامه‏ ی ارتوقوش‏

... علی خیر خلقه محمد نبیه و آله الکرام. هذا کتاب مجمله / و مفصله و یحتوی مفرده و مرکبه بذکر ما شهد فی مجلس الشرع والقضاء و محل لتقبل الامضا بمحروسة دارالعز انطالیه حماها الله تعالی لدی المسجل اعلاه / غفرالله له و لوالدیه بعد جریان ما هو الواجب شرعا نجم‏الدین محمود بن مسعود بن... المحتسب یومئذ بمحروسة انطالیة والاصفهسلار شجاع‏الدین علی بن سلیمان بن مسعود المعروف بشاه کلاه و هما عدلان و شهداخی امین‏الدین محمود بن یوسف /... القصیری و زکاه بدرالدین ارسلان بن ایدغدی بن میکائیل و صدرالدین محمد بن احمد بن محمد العلوی و شهد جبرئیل بن یغمربن بلاق و زکاه ارکین (!) بن صالح بن عمر و موسی بن عبدالله بن یغمر و شهد ابوبکر بن عثمان بن عین‏الدوله / و زکاه اسحق بن خلیفه بن روس (!) و امیر اینانج بن جبرئیل بن یغمر و شهد شجاع‏الدین یلغوربن عبدالله و بهاءالدین ایلدکزبن عبدالله عتقاء سعدالدین ارمغان شاه و زکاهما شجاع‏الدین ابرهیم بوزق (!) بن ایلمک و فخرالدین سلیمان بن علیشیر بن احمد و شهاب‏الدین شاهین بن عبدالله بن ترکری و نجم‏الدین بن یعقوب بن محمد بن احمد شهدوا اصالة و شهد الامیر المختار الحسب سعدالدین سلمان بن المرحوم نجیب‏الدین محمود بن ابراهیم و الشیخ حسام‏الدین الحسن بن الرشید بن احمد الحافظ یحملا عن الامیر الاصفهسلار الکبیر بدرالدین فرهاد / بن المرحوم نجیب‏الدین محمود بن ابراهیم و شهد الامیر مفخرالتراجمه نورالدین عبدالله بن حمزه بن هبة الله التبریزی و تاج‏الدین امیرالحاج بن اسحق بن اسعد القصیری یحملا عن الامیر الربانی السعید المحروم جلال‏الدین قراطای بن عبدالله اسکنه الله / بحبوحة جنانه و شهد الامام حسام‏الدین الحسن بن عبدالله بن عبدالرحمن و محمود بن الخضر بن ادریس یحملا عن الحاج یوسف بن عبدالله المقیم بناحیة سیرته و شهد کمال‏الدین بن عبدالحمید بن شهاب‏الدین الب سنقر بن عبدالله والامام بدیع‏الدین / بهرام بن تکمسی (!) بن فیلی(!) تحملا عن شهاب‏الدین الب سنقربن عبدالله عتیق المرحوم مبارزالدین ارتقش و شهد الامام زین‏الدین زکریا بن الفقیه البغایر (!) بن محمود و الامام سیف‏الدین حبیب بن رمضان بن احمد بک تحملا عن شجاع‏الدین البغوربن عبدالله و عن صمصام‏الدین سریجه / بن عبدالله عتیقی مبارزالدین ارتقش رحمه الله شهادة صحیحة شرعیة معتبرة متفقة الالفاظ والمعانی متحدة العبارات والمبانی عن علم و یقین لاعن ظن و تخمین بانه لما بنی الامیر المرحوم مبارزالدین ارتقش بن عبدالله رحمه الله جمیع المدرسة / الکائنة بقریة اغروس والخان بقریة ذآذیل و هما من اعمال محروسة برغلو حماها الله والمسجد الجامع بمحروسة دارالعز انطالیه اقر عندهم قبل تاریخ هذا الکتاب بستة و خمسین سنة اقرارا صحیحا شرعیا و اشهدهم علی اقراره انه وقف / و
حبس و سبل و تصدق جمیع القریة المسمآة اغروس المذکورة المستغنیة عن ذکر التحدید لشهرتها عند اهل تلک البلدة بجمیع حدودها و حقوقها و مرافقها ومضافاتها و توابعها و لواحقها و کل حق هوله فیها داخلا و خارجا / متصلا و منفصلا علی تناهی الوجوه والاسباب کلها باسرها و اجمعها علی مصالح المسجد الجامع والخان والمدرسة المذکوره فیه و علی مصالح المدرس والفقهاء بالمدرسة المذکورة و علی مصالح المترددین النازلین فی الخان المذکور و علی مصالح / الامام والمؤذن والزیت والحصر والقیم للمسجد الجامع المذکور وقفا صحیحا شرعیا و حبسها تحبسا جائزا مرعیا و تصدق بها تصدقا معتبرا مرعیا مؤبدا مخلدا ابدالابدین الی ان یرث الله الارض و من علیها و هو خیر / الوارثین لایباع و لایوهب و لایملک و لایعوض بوجه ما و فوض التولیة فی مجلس صحة الوقف والتاریخ اولاده بطنا بعد بطن و عقبا / بعد عقب و نسلا بعد نسل و شرط الواقف و هو الامیر المرحوم مبارزالدین ارتقش المذکور نورالله ضریحه خمس ما یحصل من القریة المذکوره لعتقه و هو المرحوم سعدالدین ارمغان شاه المذکور و فان لم یبق من نسل الامیر سعدالدین المذکور احد فحق التولیة بعد ذلک للحاکم العادل ینفعه الوقف و لا یکون له المذکورة تفویضا صحیحا شرعیا و قد حکم بصحة الوقف والتولیة حسب المرقوم فیه حاکم من حکام المسلمین / نافذ له ذلک شرعا و اخرج الواقف المذکور یقبل الله منه جمیع القریة المذکورة من یده و تصرفه / و سلمها الی المتولی المذکور تسلیما شرعیا فلما شهدوا علی الوجه المشروح والنمط الموضوح فیه سمع الحاکم المسجل اعلاه احسن الله خاتمه شهادتهم و قبل مقالتهم بعد التزکیة والتعدیل و حکم بصحة ذلک کلما حکما نافذا لازما شرعیا / و اشهد علیه من حضر عنده من الائمة والثقات بسؤال شرعی فی الثالث عشر من شهر الله الاصب رجب عمت میامنه سنة تسع و ستین و ستمائه والحمدلله شاکرا.
شهد بذلک علی حکم الحاکم
یونس بن ابی‏بکر
کتب بخطه
شهد بذلک حسن بن علی
شهد غازی بن میمون
اشهد علی حکم الحاکم ادام الله ظله
محمد بن الحسین البیلقانی و کتب بخطه
و بمثله شهد محمد بن علی بن ابی‏الفضل کتبه بخطه
شهد علی حکم
اسمعیل بن علی بن عمرالماردینی
شهدت علی حکم الحاکم المسجل
ادام الله علوه و برکته کتبه
رسول بن الحسین بن الخلیل
و بمثله شهد حسین محمد بن علی کتبه بخطه
شهد بما فیه و انا زین الحاج بن عمر بن حسین کتبه بخطه
بشهاده من الشاهدین علی مضمونه اسبغ الله ظله یوسف بن عمر بن یحیی کتبه بخطه
اشهد بجمیع ما فیه
انا احمد بن العباس بن الحسین احسن الله خاتمته
شهد علی الوجه المحلی محمد بن احمد بن محمود بن الحسین العلوی المعروف بعریفا
اشهد علی حاکم الحاکم المسجل اعلاالله تعالی و انا
شهد بما فیه علی حکم الحاکم اسبغ الله ظله زین‏العابدین بن محمد الخلاطی المتفقه
شهد بما فیه سنقربن عبدالله و کتب بخطه
و شهد بما فیه علی بن عبدالرحمن بن احمد و کتبه بخطه
شهد بما فیه علی حکم الحاکم
محمد بن یوسف بن زنگی بن عبدالله الارموی و کتبت بخطی
شهد بما فیه علی حکم الحاکم
اسبغ الله ظله اسمعیل بن هابیل المتفقه
شهد بذلک ابراهیم بن ملکداربن خداداد و کتب بخطه
شهد بما فیه علی الحکم الحاکم و انا مبارک بن عبدالله
شهد بذلک و انا ابوبکر بن اسمعیل بن صدیق کتبه بالید
شهد بذالک و انا موسی بن شهریار بن امیر غازی القیصری کتبه بالید
شهد بما فیه یاقوت
شهد بذلک علی حکم الحاکم
امیر عالم بن محمد بن محمد البلخی
شهد بذلک خالد بن محمد، مقیم سیرته فکتب بالید
شهد بما فیه عبدالعزیز بن القاضی و کتبه عنه بخطه
شهد علی حکم الحاکم محمد بن داوود بن لسکری و کتبه بخطه
شهد علی الحکم بما حکم به فیه اسدالدین اغلبک بن النجیب حرر عنه بالید
شهد علی حکم به الحاکم عمربن محمد بن شعبان و کتبه بخطه
شهد علی الحکم نصرت بن سلمان
شهد علی الحکم ادام الله ظل حاکمه
عثمان بن معاذبن عثمان فی تاریخه
شهد علی ما یحکم الحاکم سوندک بن یوسف بن قلتاق و کتبه بخطه
شهد بما فیه انا عذیربن ساروجه و کتب عنه بامره
شهد بما فیه و انا حسن بن دبیس سلیمان بن ابراهیم و کتب بخطه
شهد بما فیه و انا عمر بن سلیمان بن ابراهیم و کتب بخطه‏
شهد بذلک رومبکی بن ایدغدی سوباشی و کتب بخطه بامره
شهد ذلک یوسف بن اغلبک و کتبه بخطه
شهد بذلک محمد بن سعدالمعلم و کتبه بخطه
شهد بما فیه علی الحکم محیی بن اسمعیل و کتبه بخطه

موقوفات و وقف نامه‏های جلال الدین قراطای

زندگی قراطای

جلال الدین قراطای، که در درخشانترین دوره‏ی سلجوقیان ترکیه می‏زیست، از دولتمردان مهم و سرشناسی بود که پس از مرگ علاء الدین کیقباد در 634 ه ق / 1237 م، و بویژه پس از شکست کوسه داغ در 640 ه ق / 1243 م، مانع گسترش تزلزل‏ها و بی‏ثباتی‏های دولتی ناشی از حوادث داخلی و خارجی مملکت شد، و آن‏ها را فرونشاند. در آن دوران که جوانی و شخصیت ضعیف سلاطین در داخل، و مداخلات روزافزون مغول‏ها از خارج، زمینه را برای آزمندی و مجادله بر سر کسب موقعیتها در بین دولتمردان آماده کرده، و مملکت نیز ثابت خود را از دست داده بود، قراطای، به سبب اقتدار شخصی و مزیت‏های اخلاقی خود، علاقه و احترام همگان را کسب کرد. او به عنوان چهره‏ای که برای حفظ شرف و یک پارچگی امپراتوری سلجوقی تلاش بسیار کرد، جلب توجه می‏کند. قراطای هم‏چنین، شخصیتی است که باید به خاطر ایجاد مؤسسات خیریه در بسیاری از نقاط ترکیه‏ی دوران سلجوقی مورد بررسی قرار بگیرد. متأسفانه، ناکافی بودن منابع مربوط به تاریخ ترکیه‏ی قرون وسطی باعث شده است که در مورد زندگی قراطای نیز، هم چون تاریخ و سرگذشت دیگر رجال آن دوران، اطلاعات اندکی داشته باشیم(244)
به گفته‏ی ابن بی بی، قراطای، اصلا یک برده‏ی رومی بوده است (245)
هر چند که ابن بی بی نام صاحب غلامانی که بعدها به مقام‏های مهمی رسیده بودند را آورده، لیکن اشاره‏ای به طاحب قراطای نکرده است. ابوالفرج نیز آورده که قراطای از غلامان رومی و دست‏پرورده‏ی علاء الدین کیقباد بوده است؛ لیکن این گفته‏ی او که قراطای غلام کیقباد کبیر بوده است، باید اشتباهی ناشی از توجه وی به رابطه‏ی نزدیک قراطای و این سلطان باشد، که به آن خواهیم پرداخت.(246)
تعبیر «رومی»، که در این دو منبع برای قراطای آمده است، به معنی اهل بیزانس [امپراطوری روم شرقی] و به صورت عمومیتر، به معنی مسیحی ارتدوکس - از هر قومی که باشد - و نهایتا اصطلاحی به معنی ترک مسلمان مقیم ترکیه است. واضح است که این معنی آخر در مورد قراطای صادق نیست. زیرا، همان‏گونه که در اسناد آن دوره معمول بوده، نام پدر «مهتدی»ها [هدایت‏شدگان و گروندگان به اسلام] به «عبدالله» تغییر می‏کرده است. از اینجا معلوم می‏شود که چرا در وقف‏نامه‏ها و کتیبه‏های مربوط به قراطای، نام او همیشه به صورت قراطای بن عبدالله آمده است. وگرنه، شکی نیست که او از یک خانواده‏ی غیر مسلمان بود. هر چند که در بین غلامان سلجوقی ترکیه، عناصری که اصلیت آن‏ها
قبچاقی بوده است نقش مهمی داشته‏اند، ولی نه تنها امکان ندارد که بتوان گفت قراطای از ایشان بوده (247)
، بلکه بر عکس، می‏توان با استناد به وقف‏نامه‏ی مربوط به کاروان سرا استدلال کرد که او اهل آناتومی بوده است. او تولیت این وقف‏نامه را برای زمان بعد از خود، به برادرانش کمال الدین رومتاش و سیف الدین قراسنقر، و پسران آن‏ها، و نهایتا، در صورت قطع شدن نسل ایشان، به خواهر زاده‏های ذکور خود واگذار کرده است. بنابراین، امکان ندارد که همه‏ی این افراد به همراه یک غلام از مملکتی دور به آنجا آمده باشند. ضمنا قراطای، در این وقف‏نامه، سهمی نیز برای خویشان بی‏بضاعت و یا غلامان آزادکرده‏ی خود تعیین، و قید کرده است که اینها ممکن است مسلمان یا کافر [غیر مسلمان] باشند. این مطلب نیز به صورت واضح‏تری نشان می دهد که بعضی از اقوام او هنوز مسلمان نشده بودند، و این‏که وطن اصلی او آناتولی بوده است.
پ. ویتک (248)
، با استناد به جمله‏ای که پرفسور اسماعیل حقی اوزون چارشیلی از وقف‏نامه‏ی مدرسه‏ی قراطای نقل کرده، (249)
به درستی ادعا کرده است که چون این سه برادر مهتدی به چنین مقام‏های بالایی رسیده، و به ارتباط نسبی خود نیز واقف بوده اند، نمی‏توانستند غلامان زرخرید باشند. او، ماوروزومیس (250)
که دختر خود را به غیاث الدین کیخسرو اول داده بود، را به عنوان پدر مسیحی آن‏ها و شخصیتی مهم معرفی می‏کند (251)
علت این ادعای
(دنیزلی (253)
[امروزی] ) بوده، و دوما ناه هر سه برادر با پیشوند «قرا»، و نام اصیل زاده‏ی بیزانسی یاد شده - که در خدمت دربار سلجوقی بوده و ویتک او را پدر این سه برادر فرض کرده - نیز با پیشوند «ماورو» (در یونانی معادل «قرا») آغاز می‏شود. بنابراین، از نظر ویتک، اینها با هم نسبت دارند (254)
شکی نیست که این بررسی ویتک ضعف بسیار دارد. صرف نظر از فراوانی اسامی ترکی که در آن دوره با کلمه‏ی «قرا» ترکیب شده‏اند، نام یکی از سه برادر آن گونه نیست که ویتک به صورت قراتاش آورده است. بلکه، همان گونه که اشاره خواهیم کرد، «قرا» ترکیب شده‏اند، نام یکی از سه برادر آن گونه نیست که اشاره خواهیم کرد، در بعضی جاها، نام او به صورت رمتاش [کذا] آورده شده است. گذشته از این، اگر او، بویژه در نزد سلجوقیان، از چنین خانواده‏ی معتبر و مشهوری می‏بود، در منابع از او نه به عنوان یک غلام، بکله به طور حتم، به عنوان فرزند آن خانواده یاد می‏شد. با توجه به نمونه‏های مشابه موجود، حاکی از این‏که منسوبان چنین خانواده‏های مشهوری، حتی پس از ورود به اسلام، شهرت قدیمی خود را حفظ می‏کردند، در صورتی که قراطای فرزند ماوروزومیس می‏بود، امکان ندارد که در مورد این جنبه‏ی زندگی او سخن به میان نیامده باشد. این نکته نیز که سی‏ال. هوارت (255)
قراطای را منسوب به خانواده‏ای ترک می‏داند، بی‏تردید همانند همه‏ی اطلاعات سطحی ارایه شده از طرف او اساسی ندارد، و نمی‏تواند ربطی به اصلیت قراطای داشته باشد(256)
هر چند، شکی باقی نمانده که قراطای اهل آناتولی بوده است، لیکن مشخص کردن این‏که او چگونه از جمله‏ی غلامان سلجوقی شده بود مشکل است. به احتمال زیاد، او نمی‏تواند از جمله‏ی «ذمیان» تحت حکمرانی دولت سلجوقی بوده باشد؛ زیرا، بر اساس حقوق اسلامی، بجز موارد استثنایی، برده کردن ذمیان آزاد جایز نیست. به همین دلیل، باید پذیرفت که قراطای در اثنای یک لشکرکشی سلجوقی به حدود آناتولی، یا در یک چپاول، به اسارت درآمده، و به همراه غلامان دیگر تربیت شده است. این واقعه، به احتمال زیاد، و علی رغم این گفته‏ی ابوالفرج، که قراطای غلام کیقباد بوده است، به زمان پدر کیقباد، یعنی غیاث الدین کیخسرو اول (606 - 600 ه ق / 1210 - 1204 م)، و یا به زمانی پیش از آن، مربوط می‏شود. از آنجا که قراطای برادران و اقوام خود را فراموش نکرده بود، معلوم می‏شود که در زمان بردگی سن کمی نداشته است. او، احتمالا اهل مکانی در بین کلیکیه(257)
و قیصریه بوده، و در اثنای لشکرکشی کیخسرو به ارمنستان در 605 ه ق اسیر شده بود (258)
یکی از دلایلی که ما را در پیدا کردن ریشه‏ی قراطای به این عقیده سوق می‏دهد این مطلب است که محل اقامت اقوام او، احتمالا و به تازگی، جزو حاکمیت سلجوقی شده بود. زیرا در غیر این صورت، روابط فامیلی او ادامه نمی‏یافت. از طرفی نیز شاید به واسطه‏ی همین روابط بود که توانست در آن حوالی، مالک روستاهایی شود، و کاروان سرای خود را نیز بنا کند (259) همان گونه که اشاره خواهد شد، وجود یک جمعیت ترک مسیحی در آن منطقه، و ترکی بودن اسامی برادران قراطای نیز می‏تواند در تشخیص اصلیت قراطای راه گشا باشد. ضمن معلوم بودن این مطلب که به برده‏های غیر ترک اسامی ترکی داده می‏شده است، و این‏که قراطای نباید برده بوده باشد، و از آنجا که برادران قراطای، که احتمالا بعد از انتصاب او به بعضی از مقام‏های دولتی، اسلام آوردند و در خدمت دولت سلجوقی درآمدند، از جمله‏ی مهتدیان بسیاری که اسامی اسلامی می‏گرفته، و یا گاهی اسم و شهرت مسیحی خود را حفظ می‏کرده‏اند، نبودند، احتمال انتساب قراطای به خانواده‏ای با اصلیت ترک را قوی‏تر می‏کند. لیکن تا زمانی که سند تأیید کننده‏ای پیدا نشود، رسیدن به نتیجه‏ای قطعی در این مورد ممکن نیست.
ابن بی بی، با استناد به رایتی که خود قراطای نقل کرده است، می‏گوید که او به مدت هجده سال، یعنی از زمان
جلوس کیقباد تا مرگش، در صلح و جنگ، در خدمت آن سلطان بزرگ بوده است (260)
از اینجا معلمم می‏شود که قراطای، در زما شاهزادگی آن سلطان، در خدمت او نبوده است. شکی نیست که قراطای در زمان جلوس سلطان، از جهت سن و موقعیتش، مردی رشید بوده است. زیرا، قراطای و نجم‏الدین طوسی در رأس مشایعت کنندگان شهاب‏الدین سهروردی در بازگشتش از قونیه بودند که به عنوان سفیر خلیفه، برای تأیید و تبرک تاجگذاری کیقباد به آنجا فرستاده شده بود(261)
با توجه به این‏که یک شخص معمولی نمی‏توانست سفیر کبیر خلیفه را، که با شکوهی آنچنانی مورد استقبال قرار گرفته بود، همراهی کند، به وضوح معلوم می‏شود که قراطای در آن زمان نیز شخصیت مهمی بوده است. این مطلب ما را به این باور سوق می‏دهد که قراطای پیش از زمان کیقباد، اسیر شده و بعد از مدتی (262)
آموزش در «غلامخانه»، جذب دربار و یا ارتش شده و نهایتا پس از آزاد شدن، مقامی را در دربار یا ارتش به دست آورده بوده است. به گفته‏ی ابن بی بی، قراطای پیش از مدیریت «طشتخانه» (263)
t-dar
، مدیر «دوات» [تحریر] بوده، و بدون تردید، پیش از خدمت نزد کیقباد، این مقام را داشته است.(264)
از این رو نیز در وقف‏نامه‏هایش به او عناوینی نظامی، مانند «امیرالامرای دوات» و «سپهسالار» داده شده است. با توجه به این‏که قراطای بعد از رسیدن به مقام مدیریت طشتخانه در خدمت کیقباد، در مقام‏های یاد شده نبوده، معلوم می‏شود که انتصاب او به این مقام‏های یاد شده نبوده، معلوم می‏شود که انتصاب او به این مقام‏ها در زمانی بعد از غلامی او و پیش از سلطنت کیقباد اتفاق افتاده است. این گفته‏ی مؤلف مجهول سلجوق نامه که قرطای از 612 تا 652 ه ق در خدمت دولت سلجوقی بوده (265)
به زمانی پس از غلامی قراطای، یعنی به زمانی که در مقام‏های رسمی بوده است مربوط می‏شود. این نکته هم‏چنین مطالعات ما را در این زمینه تأیید می‏کند. با توجه به این مطالب، می‏توان قبول کرد که قراطای پیش از جلوس کیقباد در 616 ه ق، حدود چهار سال در مقام مدیر «تحریر» و «سپهسالاری» بوده است.
به نظر می‏رسد که قراطای در تمام مدت سلطنت کیقباد، در سمت مدیریت طشتخانه باقی مانده بود. با توجه به ماهیت این وظیفه، صحت این روایت که قراطای در زمان صلح و جنگ و شب و روز، مدت هجده سال، در خدمت سلطان بوده است، به خوبی معلوم می‏شود. یکی دو واقعه نشان می‏دهد که قراطای در تمام این مدت طولانی، سمت مدیریت طشتخانه را حفظ کرده بود. اولین واقعه در زمانی اتفاق افتاد که عده‏ای از رجال بزرگ و با نفوذ، هم چون سیف الدین ای آبه (266)
زین الدین بشاره، مبارزالدین بهرام شاه، و بهاء الدین قوتلی جه (267)
را در قیصریه از میان برداشت و اموال آنان را مصادره کرد. علاءالدین کیقباد پس از کشتن یا زندانی کردن این رجال بزرگ دولتی، که نفوذ و استقلال یافته بودند، امر کرد تا غلامان کوچک و لایق آن‏ها را به نزد قراطای در طشتخانه، و بقیه را به نزد «باباها (268)
« [مساوی پیش کسوتان، استادان] در غلامخانه بفرستند تا در آنجا تعلیم ببینند و تربیت شوند (269)
ابن بی بی، که عموما به ذکر کردن تاریخ دقیق عادت ندارد، با توجه به ترتیب تاریخی وقاعی می‏گوید که این واقعه در بین سال 618 ه ق، که باروهای قونیه و سیواس ساخته شدند، و لشکرکشی کاخته
(270)
در 623 ه ق اتفاق افتاده است (271)
در سلجوق‏نامه‏ی بی‏نام، زمان وقوع حادثه، روز دوشنبه، چهارم جمادی الاول 620 ه ق ذکر شده است (272)
با توجه به آن‏چه در کتیبه‏ی مسجد علاء الدین - که به وسیله‏ی زین الدین بشاره در نیکده (273)
ساخته شد - مبنی بر اتمام ساختمان آن در 620 ه ق آمده است (274)
، او باید چند ماه پس از اتمام ساختمان این مسجد کشته شده باشد. در سند دیگری آمده است که وقتی که سلطان به منظور ازدواج با ملکه‏ی عادلیه از شاهزاده‏های ایوبی، به ملاطیه [در آناتومی] رفت، قراطای نیز به عنوان مدیر طشتخانه در ملازمت او بود. این ازدواج، از آنجا که متعاقب لشکرکشی کاخته روی داد، در تاریخ 623 یا 624 ه ق بوده است. در همین سفر بود که سلطان مریض شد و با این‏که عده‏ای از پزشکان مسلمان و مسیحی برای درمان او کوشیدند، ولی فایده نکرد. عاقبت، یک جراح مسیحی به نام واصل، زخم او را گشود و ناراحتی سلطان را برطرف کرد. در این جراحی، قراطای نیز با آوردن لگن (طشت) در امر نظافت و بهداشت شرکت داشته است (275)
قراطای به خاطر توجهات سلطان، تا آخر عمر او از این وظیفه و در نتیجه، از ملازمت سلطان جدا نشد و از آنجا که مدت زیادی در این سمت باقی ماند، در وقف‏نامه‏هایش به او لقب «امیرالامرای طشت» داده‏اند. حد توجه و نزدیکی سلطان به قراطای در جریان جشن بزرگی که پیش از مرگش ترتیب داده بود مشخص می‏شود. علاء الدین کیقباد در عید فطر سال 634 ه ق، در دشت مشهدیه‏ی قیصریه جشن بزرگی ترتیب داد که با بازی‏ها و سرگرمی‏های مختلفی همراه بود. در این جشن که بسیاری از سفرای ممالک مختلف نیز شرکت داشتند، خود سلطان هم بر اسب سوار شد و به همراه قراطای در بازی بالاتکین (276)
شرکت کرد، لیکن بعد از نماز عید و صرف غذا مسموم شد، و در نتیجه، به قصر قیصریه رفت. وقتی که ناخوشی سلطان شدت گرفت به قراطای گفت: «کار من تمام شد؛ کمال الدین کامیار را خبر کن، با او وصیتی در مورد امور مملکت دارم» (277)
بدین سان، قراطای مورد احترام سلطانی واقع شده بود که سبب ایجاد
درخشانترین دوره‏ی تاریخ سلجوقی، لقب «کیقباد کبیر» را گرفته بود. قراطای، تا آخرین نفس، این موقعیت را حفظ کرد و توفیق داشت که در جنگ و صلح در کنار کیقباد باشد و در چنین دوره‏ی درخشانی زندگی کند. مقام و منزلتی که کیقباد باشد و در چنین دوره‏ی درخشانی زندگی کند. مقام و منزلتی که کیقباد برای قراطای قایل شده بود، و تجربه‏ها و آگاهی‏هایی که قراطای، به عنوان محرم سلطان و در کنار او به دست آورده بود، تأثیر بسیاری در نفوذ و قدرت قراطای در زمان پس از مرگ کیقباد داشت، همین توجه سلطان به قراطای باعث شد که سلطان، او را مالک روستاهایی کند که قراطای باعث شد که سلطان، قسمت داخلی کاروان سرای خود را بسازد. آن‏چه درباره‏ی مدت طولانی هجده سالی که قراطای در خدمت سلطان بود در دست داریم همین‏هاست.
پس از مرگ ناگهانی این سلطان بزرگ، پسرش غیاث الدین کیخسرو دوم به جای او بر تخت نشست، که حکمرانی ضعیف، خوش گذران و میخواره بود. سعد الدین کوپک (278)
نیز که از این حکمران بچه صفت به دلخواه خود سوی استفاده می‏کرد و او را کاملا تحت تأثیر داشت، مردی حریص و مشؤوم بود (279)
در نتیجه‏ی دسیسه‏های ناشی از حرص ورزی کوپک بود که رجال بزرگ مملکت، یکی پس از دیگری، کشته و یا عزل شدند. بر سر کار آمدن انسان‏های بد و نالایق، خوش گذرانی‏های مداوم سلطان و رفتار دیوانه‏وار او زمینه را برای فروپاشی نظام داخلی ترکیه، و مصیبتی که از طرف مغول‏ها وارد شد آماده کرد، و دوران درخشان ترکیه را به پایان برد (280)
درست در همین اثنا بود که بنا به ضرب المثل عربی «وقتی بدها حاکم شوند، خوب‏ها ناپدید می‏شوند»، جلال الدین قراطای نیز به همراه بعضی از دولتمردان دیگر از مرگ نجات یافت و گوشه‏ی عزلت گزید. لیکن آشفته‏تر شدن اوضاع مملکت، عاقبت افکار هنوز نیرومند عمومی را به جوش آورد و سلطان را مجبور به کشتن سعدالدین کوپک کرد. به همین سبب، دولتمردانی چون صاحب شمس الدین محمد اصفهانی و مهذب الدین علی، دوباره به روی کار آمدند، و جلال‏الدین قراطای نیز به مقام سابق خود، یعنی امارت طشتخانه، هم‏چنین به امارت «خزانه‏ی خاص» تعیین شد (281)
بدین ترتیب، تزلزل و بحران‏های به وجود آمده، با وجود حرکات غیرطبیعی و ضعف سلطان، اندکی رو به بهبود گذاشت. ولی، از آنجا که شدت بحران‏ها قابل کنترل نبود، بروز نبرد کوسه‏داغ (641 ه ق) که به صورتی بسیار بد فرماندهی شده بود، باعث شد که ترکیه تحت نفوذ مغول‏ها قرار بگیرد، و این نیز آغازی برای سقوط دولت سلجوقی شد (282)
جلال الدین قراطای تا زمان مرگ کیخسرو در مقام‏های خود باقی ماند، و با درست کردن قسمت خارجی کاروان سرا، که قسمت داخلی آن را در زمان کیقباد ساخته بود، آن را کامل کرد. فعالیت و نقش اصلی قراطای در امور مملکت، در زمان پس از مرگ کیخسرو، یعنی زمانی که سه فرزند او هم زمان و جداگانه سلطنت کردند، بیشتر مشخص می‏شود.
وقتی که غیاث الدین کیخسرو دوم در اثنای لشکرکشی به ارمنستان سغیر مرد 642 ه ق(283)
، سه شاهزاده به نام‏های عزالدین کیکاووس دوم، رکن الدین قلیچ ارسلان چهارم و علاء الدین کیقباد دوم را از خود به جا گذاشت. وقتی که سلطان در سنین جوانی فوت کرد، پسر بزرگ او، کیکاووس، هنوز بچه بود. او، بنا به تاریخ بیبرس، با قید چند سال دیرتر، در 630 ه ق به دنیا آمده بود (284)
چنان‏که ابن‏فواتی نیز که در مورد مرگ کیخسرو می‏نویسد که جانشین او - که باید کیکاووس بوده باشد - هفت سال داشته است(285)
کیخسرو، کوچکترین پسرش علاءالدین کیقباد، از نسل دختر ملکه‏ی گرجی(286)را ولیعهد خود کرده بود (287)
لیکن، پس از مرگ کیخسرو، دولتمردانی چون شمس‏الدین محمد وزیر اصفهانی، جلال‏الدین قراطای، خاص اغوز (288)
اسد الدین روزبه و فخرالدین ابوبکر، با تصمیمی مشترک، شاهزاده‏ی بزرگتر را به عوض او بر تخت نشاندند (289)
کریم الدین آقسرایی، ضمن توضیح این‏که سلطنت اشتراکی این سه برادر، که برخلاف امر پدرشان صورت گرفت، کار قراطای و یوتاش بوده است، می گوید که در مورد سلطنت مستقل کیکاووس تا سال 674 ه ق چیزی نمی‏داند. در واقع نیز این سلطنت اشتراکی کمی قبل از تاریخ یاد شده شروع شد، و این امکان نیز وجود دارد که قرطای یاد شده شروع شد، و این امکان نیز وجود دارد که قرطای و یوتاش در تشکیل آن دست داشته بوده باشند، ولی، این تلقی آقسرایی که سلطنت استراکی توسط کیکاووس و در حوادث دیگر آن زمان نقش زیادی داشته است. یکی از جلوه‏های این نفوذ قراطای، به دست آوردن مقام بسیار بالای «نیابت سلطنت»، بعد از مرگ غیاث الدین بود (290)
او، تا حدود یک سال پیش از شروع سلطنت مشترک در آن مقام باقی ماند. ابن بی بی برتری عزالدین کیکاووس را نسبت به دو برادر دیگر، نه تنها به سن بیشتر او، بلکه به استعدادهای دیگرش ربط می‏دهد. حوادث متعاقب نیز که بی‏تردید در زمان بعد از بلوغ او روی داد نشان می‏دهد که وی نسبت به برادرانش از قابلیت و دیدگاه سیاسی بالاتر برخوردار بوده است.
در زمان کیکاووس، تفاهم و هم‏دستی به وجود آمده‏ی بین رجال یاد شده، در مدت کوتاهی، به سبب بروز مجادلات ناشی از جاه طلبی آن‏ها از بین رفت، و رقابت‏ها و تنش‏های روز افزونی بین صاحب شمس الدین، که از زمان کیخسرو در مقام وزارت بود، با خاص اغوز روزبه، که قرابت سببی نیز پیدا کرده بودند، به وجود آمد. انتصاب این دو نفر در مقام‏های مهمی چون سرفرماندهی و اتابکی، و نفوذ و اقتدار زیاد آن‏ها در امور دولتی باعث نگرانی آن وزیر حریص شده بود. پروانه ابوبکر و «امیر داد» نصرت، در این مجادلات، طرف صاحب شمس‏الدین را گرفتند، و در نتیجه‏ی یک سوی قصد، آن دو را از میان برداشتند (291)
لیکن، بعد از مرگ آن‏ها، و رسیدن همان نفوذ و اقتدار به دست ابوبکر و نصرت، این بار، باعث به وجود آمدن مجادلات بین شمس‏الدین و این دو نفر شد. وزیر اصفهانی برای از بین شمس‏الدین و این دو نفر شد. وزیر اصفهانی برای از بین بردن این دو نفر، از طریق طغراجی محمود، با شرف‏الدین محمود، سرلشکر ارزنجان، ارتباط برقرار کرد. آن‏ها برای این‏که ابوبکر و نصرت را از یکدیگر دور کنند، تصمیم گرفتند که نصرت را به همراه قلیچ ارسلان به سوی خان مغول بفرستند. در این بین، جلال‏الدین قراطای در مقابل همه‏ی این دسیسه‏ها و جاه‏طلبی‏ها بی‏طرفی را ترجیح داد. وزیر اصفهانی، به همراه شرف‏الدین محمود و طغراجی محمود، سلطان را به سوی آقسرای برد. در بین راه، قاصدی به سوی جلال‏الدین قراطای فرستادند و به او گفتند که خزانه و اشیای مربوط به قصر، باید بار شده و به آنجا فرستاده شوند (292)
ابوبکر پروانه تنها ماند و متوجه خطر شد، و هر چند که سعی در عصیان و فرار کرد ولی موفق نشد، و عاقبت دستگیر و در قلعه‏ی دارنده (293)
زندانی شد. وقتی که وزیر شمس‏الدین با همراهان خود به سیواس رسید، امیرداد نصرت را نیز در قلعه ی خافق (294)
حبس کرد.
صاحب شمس الدین، که همه‏ی رقیبان خود را از میان برداشته بود، به خاطر استحکام بیشتر موقعیت خود، با مادر سلطان ازدواج کرد. اما این بار نیز شرف الدین محمود را، که در کشمکش‏های قبلی به او کمک کرده بود، رقیب خود شمرد و سعی در به دام انداختن او کرد. شرف‏الدین نیز که خود را در چنین وضعیتی دید، از نارضایتی و دلشکستگی امرا، که از ازدواج وزیر با مادر سلطان ناشی شده بود، به نفع خود استفاده و شورشی به پا کرد (295)
لیکن، نیروهای تحت فرماندهی شمس الدین یوتاش توانستند آن شورش را سرکوب کنند. صاحب شمس‏الدین، که بدین ترتیب توانسته بود همه‏ی آن مبارزات جاه‏طلبانه را به نفع خود تمام کند، حدود دو سال، مستبدانه نفوذ خود را در همه‏ی امور مملکت گسترش داد و در جاه و جلال زندگی کرد. با توجه به این‏که او در سال 646 ه ق از دنیا رفت، می‏توان گفت که این مجادلات و کشمکش‏ها در 644 ه ق پایان یافته بود. ابن بی بی، احتمالا به خاطر مقام وزارت صاحب شمس‏الدین و مرکزیت او در امور مملکتی، و نتیجتا مشروعیت بخشیدن به اعمال او، در اثنای شرح این مجادلات داخلی، دایما از او دفاع کرده، مسؤولیت این حوادث را، یا به رقیبان او، و یا به شخصیت‏های درجه‏ی دو [در دولت] ، و نهایتا، به مقدرات الهی نسبت می‏دهد. این کار ابن بی بی ممکن است به خاطر نسبتی باشد که با صاحب داشته است. لیکن تحلیل این حوادث نشان می‏دهد که جاه طلبی‏های وزیر تا چه اندازه در بروز آن حوادث مؤثر بوده است؛ تا آنجا که خود ابن بی بی، ضمن قید این‏که صاحب شمس‏الدین در دوران پیش از حکومت استبدادی خود هیچ کاری از امور مملکتی را بدون اطلاع قراطای انجام نمی‏داد، نمی‏تواند از ذکر این مطلب بگذرد که عمل کردهای اخیر شمس‏الدین، جلال‏الدین قراطای را نیز، که هیچ فکری جز حفظ آبروی دولت نداشت، متأثر کرد و برای جلوگیری از رسیدن او به مقام وزارت هیچ کوششی را فرو نگذاشت (296)
بدین ترتیب، صاحب پس از دور سال استبداد، نه تنها مقام، بلکه جان خود را از دست داد. در سال 646 ه ق در نواحی مرزی، شخصی به نام ترک احمد، با این ادعا که پسر کیقباد اول است - که به امر کیخسرو دوم و به همراه مادرش، یعنی ملکه‏ی عادلیه، کشته ویا زندانی شده بود - شورش کرد و ترک‏های مرزنشین نیز به او ملحق شدند.(297)
عدم کفایت نیروهایی که برای سرکوب این شورش فرستاده شده بودند صاحب را مجبور کرد که نیروهای گارد شخصی خود را نیز به آن سو روانه کند. در همین اثنا، خبر رسید که قلیچ ارسلان و طرفدارانش، که برای شرکت در جشن گیوک خان رفته بودند، در بازگشت، فرمانی مبنی بر عزل سلطان کیکاووس و وزیرش، یعنی شمس الدین، آورده‏اند (298)
وقتی که قلیچ ارسلان به ترکیه بازگشت، در سیواس استقلال خود را اعلام کرد. در این راستا، قراطای و نجم الدین ابوالقاسم با فرستادن پیامی به سوی صاحب شمس‏الدین، می‏خواستند، نه تنها با استفاده از موقعیت به وجود آمده به ظلم او پایان دهند، بلکه از این راه، رابطه‏ی بین دو برادر را بهبود بخشند: «هر چند که چنین حکمی صادر شده باشد، ما هنوز او را رییس خود می‏دانیم؛ لیکن، از این پس، باید که طبق سنت وزرای پیشین، بدون دبدبه به دیوان [مجلس بزرگ] بیاید، و همراهان او نیز فقط چند (دوات دار) و شخص (سرموزه دار) باشند». صاحب احساس کرده بود که حیله‏ای در این حرف‏ها وجود دارد. بنابراین تعدادی از خدمه و غلامان خود را مأمور حفاظت از سرای خود کرد. در این بین، هر چند که قراطای به وسیله‏ی تاج الدین سیمجوری به او توصیه کرد که از شهر خارج شود و به قشون خود در منطقه‏ی مرزی بپیوندد، صاحب، این را نیز خطرناک دید و نتوانست از خانه‏اش خارج شود (299)
روز بعد،نجم الدین ابوالقاسم، به علت کمبود سرباز، «فتیان» را [اهل فرقه‏ی فتوت]قونیه (300)
مسلح کرد و صاحب را با زور به دربار برد. «زعیم الدار» ابوالقاسم، کاتبان دیوان و مأموران مالی را برای مصادره‏ی اموال صاحب، به سرای او فرستاد. وزیر، که تحت شکنجه‏ی زیادی قرار گرفته بود، همه‏ی دارایی‏های خود را روی کاغذ نوشت و قسم خورد که چیز دیگری ندارد و آن نوشته را به قراطای فرستاد. در روز چهارم نیز به طرز فجیعی کشته شد (301)
به گفته‏ی ابوالفرج، وقتی که صاحب از امریه‏ای که از طرف خان [مغول] علیه سلطان و خودش صادر شده بود آگاه شد، تصمیم گرفت که سلطان و خودش صادر شده بود آگاه شد، تصمیم گرفت که سلطان را به قلعه‏ای کنار ساحل ببرد و مدتی را در آنجا بگذارند، و [از دور] روند حوادث را دنبال کند؛ لیکن، به وسیله‏ی قراطای، که متوجه قضیه شده بود، دستگیر شد و پس از مصادره‏ی اموال و اتابک قلیچ‏ارسلان، یعنی بهاءالدین ترجمان، کشته شد (302)
در سلجوق نامه‏ی بی‏نام، تاریخ وقوع این حادثه، مطابق با ترتیب تاریخی، 8 ذی حجه 646 ه ق (28 تشرین اول [در تاریخ سریانی، مطابق با ماه اکتبر] 1248) بوده است. مشاهده می‏شود که این حادثه، بدون احتساب نفرتی که نسبت به صاحب وجود داشت، و صرفا بدون احتساب نفرتی که نسبت به صاحب وجود داشت، و صرفا به عنوان حادثه‏ای که تحت تأثیر مغول‏ها به وقوع پیوست، قابل توضیح نیست، و جبهه‏گیری شخصیتی چون قراطای، که اخلاق و انسانیت او برای ما معلوم است، علیه صاحب، از راه دیگری درک نمی‏شود (303)
جلال الدین از طرفی، درگیر برکنار کردن شمس‏الدین اصفهانی و سامان بخشیدن به اوضاع مرکزی از [حکومت] بود، و از طرف دیگر نیز سعی می‏کرد که مداخله‏ی مغول‏ها و قصد رکن‏الدین و یارانش در گرفتن سلطنت از دست کیکاووس جلوگیری کند. همه‏ی این‏ها جلال‏الدین را در موقعیت سختی قرار داده بود. پس از مرگ صاحب، وقتی که جمال‏الدین ختنی، فرستاده‏ی قلیچ ارسلان، مدعی شد که بنا به فرمان صادره، سلطنت از آن رکن‏الدین است، قراطای نگران عواقب ناشی از این حرکت شد، و در مجلسی که تشکیل داد چنین گفت: «در جایی که برادر بزرگ وجود دارد، بر تخت نشستن کوچکتر برخلاف شریعت و عرف است؛ [پس] بهتر است که هر سه با هم سلطنت کنند، و دو هزار سواره نظام مغول، که به همراه قلیچ ارسلان آمده‏اند نیز باید بازگردانده شوند». بدین ترتیب، در نتیجه‏ی نفوذ و غیرت قراطای، نه تنها از اختلاف بین برادران، بلکه از جاه طلبی شخصی منصوبان به ایشان جلوگیری به عمل آمد. این مسأله، عاقبت به پایان رسید و با تفاهم ایجاد شده، هر سه برادر توانستند مشترکا سلطنت کنند و قاضی عزالدین محمد ری‏شهری، که بعد از مرگ اصفهانی به وزارت رسیده بود، و وزیر قلیچ ارسلان، یعنی بهاءالدین ترجمان، برکنار شوند، و نظام‏الدین خورشید به عنوان وزیر مشترک هر سه نفر منصوب شود (304)
لیکن زمانی که قلیچ ارسلان با همراهانش از قیصریه به آقسرای می‏رفت امرای او مخالفت خود را با اشتراک کیکاووس درامر سلطنت اعلام کردند. از طرف دیگر، بهاءالدین در راستای مخالفت با این فرمان، سعی کرد که با قراطای به توافق برسد. قراطای برای جلوگیری از فتنه، نه تنها پیشنهادهای بهاءالدین را رد کرد، بلکه چند بار شیخ عمادالدین و ملاطیه‏ای(305)
[ملطی] نجم الدین نخجوانی را به منظور نصیحت کردن این امرا، به سوی ایشان فرستاد. لیکن، آنان به راه نیامدند و از اعمال خود دست نکشیدند. بنا به روایت منقول ز ابن بی بی، زمانی که سلطان و قراطای در چنین وضعیت بحرانی، تنها مانده بودند، قراطای دید که سلطان، علی رغم اوضاع نامناسب، لبخند می‏زند، و وقتی که سبب را پرسید، سلطان جواب داد: «پدرم برای سپردن سلطنت به برادرم از دولتمردان بیعت گرفته بود؛ [اما] با کمک خداوند، بر خلاف میل پدرم، من سلطان شدم. حال، برادرم کینه کرده است و می‏خواهد که سلطنت را از من بگیرد؛ من به تقدیر خداوند رضایت می‏دهم». قراطای نیز در جواب او گفت: «حال که سلطان بزرگ به خداوند توکل می کند، شکی نیست که به همه‏ی آرزوهای خود خواهد رسید». بدین ترتیب، قاصدانی فرستادند و پس از گردآوردن سربازانی، از قونیه به طرف آقسرای حرکت کردند
(306)
قوای کیکاووس و قلیچ ارسلان در محل کاروان سرای قلیچ ارسلان، که در مسیر آن‏ها قرار داشت، با هم روبه رو شدند.(307)
وقتی که همه‏ی تلاش‏های صلح بی‏نتیجه ماند، جلوداران دو ارتش به زد و خورد پرداختند. در اولین برخورد، قوای قلیچ ارسلان شکست خورده و مجبور شد به همراه جلال‏الدین ختنی و همراهان دیگر و قسمتی از غلاما و چادر و علم خود به، بالای تپه‏ای فرار کند. ارسلان ارسلان دوغموش (308)
که شاهد این فرار بود، به آن‏ها حمله کرد و نه تنها جلال‏الدین ختنی را به قتل رساند، بلکه قلیچ‏ارسلان را دستگیر کرد و به نزد برادر او عزالدین برد (309)
وقتی که سلطان خبر دستگیری برادرش را شنید، به همراه قراطای و رجال دیگر به پیشواز او رفت، او را در آغوش کشید و دو برادر آشتی کردند. جلال‏الدین قراطای، طبق قرار قبلی خود، زمینه‏ی سلطنت مشترک سه برادر را آماده، و بدین ترتیب از اغتشاش و فروپاشی دولت جلوگیری کرد. بنا به سلجوق‏نامه‏ی بی‏نام، این واقعه در اول ربیع الاول 647 ه ق اتفاق افتاد، و سکه‏های ضرب شده به نام سه برادر در آن تاریخ نیز این مطلب را تأیید می‏کند. هم‏چنین، کتیبه‏ای که در 648 ه ق، به نام سه برادر نوشته شده نیز برای تشخیص تاریخ این واقعه، قابل توجه است (310)
گذشته از این‏ها، جا دارد یادآوری کنیم که تقریبا در همه‏ی کتیبه‏های مربوط به دوره‏ی این سلطنت مشترک، به نام کیکاووس، با صفت «سلطان کبیر» برمی‏خوریم.
با توجه به آن‏چه در سلجوق نامه آمده است(311)
مبنی بر اینه قراطای سمت نایب السلطنه‏ی خود را، از زمان جلوس کیکاووس تا زمان وقوع حادثه‏ی یاد شده، یعنی تا زمان شروع سلطنت مشترک در 647 ه ق، ادامه داشت، رها کرد و به «اتابکی» منصور شد، و با توجه به این‏که در وقف‏نامه‏ی مسجد و خانقاه برادر او، یعنی کمال الدین (در صفر 646 ه ق)، به قراطای لقب «ابوالملوک السلاطین» داده شده است، معلوم می شود که قراطای یک سال قبل از آن واقعه به مقام «اتابکی» رسیده بوده است. بنابراین، صحیح تر به نظر می رسد که با توجه به این دو سند بگوییم که قراطای در 647ه ق، فقط اتابک کیکاووس بود، ولی بعد از آن به مقام اتابکی هر سه برادر رسید؛ که این تلقی با تعبیر «اتابک روم» نیز تطبیق می‏کند. قراطای، که تا زمان مرگش در این منصب باقی ماند، متناسب با مسؤولیتی که به عهده گرفته بود، اهداف بالای را از قبیل جلوگیری از بروز هر گونه اختلاف در بین سه برادر، و سوی استفاده‏ی دولتمردان از آن‏ها در جهت منافع و جاه طلبی‏های خود، دنبال می کرد. چنان‏که تا زمانی که او در این مقام بود، هر سه برادر، مشترکا سلطنت کردند، ولی پس از مرگش، جاه طلبی‏ها و مجادلات از سر گرفته شد، و نظام و وحدت از بین رفت. سلجوق نامه، در طول دو ماه بین مرگ صاحب شمس‏الدین (ذی حجه 646 ه ق) و اتابک شدن قرطای (ربیع الاول 647 ه ق)، قراطای را به عنوان وزیر معرفی می‏کند، که اشتباه است. زیرا، ابن بی بی به وضوح نوشته است که بعد از مرگ اصفهانی، قاضی عزالدین محمد به مقام وزارت رسید (312)
در حقیقت، نمی توان دلیلی ارایه کرد که چرا باید قراطای، که بر تمام امور نظارت داشت، فقط چند ماه وزارت کند و کنار بکشد. وزیر نشدن قراطای را، صرف نظر از بعضی موارد مستثانی دیگر، می‏توان، متناسب با رسم آن دوران، به علت منسوب بودن وزرا به سلک روحانیون دانست. بنا به بعضی تحقیقات اخیر، معرفی شدن قراطای به عنوان یکی از وزرای سلجوقی، به احتمال قوی، باید ناشی از این خطا باشد که منجم باشی، با اقتباس از ابن بی بی آورده که قراطای «کدخدای وزیر»(که منظور از این عبارت، «نیابت» اوست) بوده است(313)
در حالی که در وقف‏نامه‏ها، که عنوان همه‏ی مقام‏های او در آنجا آمده است، هیچ مطلبی درباره‏ی وزارت او نیست.
ابن بی بی و آقسرایی، به اتابکی قراطای و باقی ماندنش در این مقام تا اواخر عمر اشاره کرده‏اند (314)
شکی نیست که معرفی شدن قراطای با عنوان اتابک در زمان جلوس کیکاوس، از طرف ابوالفرج، اشتباه است (315)
همان‏گونه که اشاره خواهیم کرد، کیکاووس در نامه‏ای که به وسیله‏ی برادرش علاءالدین کیقباد برای خان مغول فرستاد نوشته بود: «اتابک من، جلال الدین فوت کرد.» این بیان نشان می‏دهد که جلال‏الدین قراطای تا زمان مرگش در آن مقام باقی بوده است. به همین دلیل، عنوان اتابکی او، که در وقف‏نامه‏ی کاروان سرا به چشم نمی‏خورد، در وقف نامه‏ی مورخه‏ی 651 ه ق مدرسه‏ی او در قونیه، و لقب «ابوالملوک السلاطین»، که برای اتابکان به کار برده می‏شد نیز در وقف‏نامه‏ی 646 ه ق مدرسه و مسجد او آمده است. بدینسان، او توانسته بود که در مقام اتابکی، تا زمان مرگش، مسؤولیت سنگینی چون حفظ و تداوم سلطنت مشترک سه برادر را با موفقیت به انجام برساند. او با نفوذ و قدرت خود، و با احترامی که در نزد عموم کسب کرده بود، نه تنها وظایف مربوط به مقام خود را انجام می‏داد، بلکه در تمام امور مهم مملکتی وانتصاب اشخاص به مقام‏های بالای دولتی، نقش اصلی را به عهده داشت. در زمان او رجال دولتی و حتی وزرای منتخب، بدون تأییدات او، امکان نداشت بتوانند به آن مقام‏ها برسند. چنان که بعد از حادثه‏ی دشت آقسرای، مقام وزارت را به نجم الدین نخجوانی، که مردی عالم و فاضل بود، پیشنهاد کرد، و نجم‏الدین نیز گفته بود که اگر از «بیت المال»، روزانه دو درهم، که سالیانه 720 درهم می شود، به او بپردازند و دیگر دولتمردان نیز به حقوقی متناسب با این مقدار قناعت کنند، این پیشنهاد را می‏پذیرد. لیکن از آنجا که این شرط آرمان گرایانه‏ی او موجبات نگرانی بسیاری از دولتمردان را فراهم کرده بود، قراطای نجم الدین را به مقدار 40000 درهم، معادل با حقوقی که مهذب الدین علی، یکی از بهترین وزرای سلجوقی می‏گرفت، راضی کرد و او را به مقام وزارت آورد (316)
ولی در کنار انسان‏هایی چون قراطای و نجم‏الدین، که با چنان فداکاری‏هایی سعی در حفظ شرف و موجودیت دولت در مقابل تزلزل‏ها داشتند، طبیعتا، تعداد اشخاصی که به دنبال موقعیت، ثروت و جاه‏طلبی‏های خود بودند بیشتر بود. اینان، یا از طریق گروه‏بندی‏های داخلی به مجادله برمی‏خواستند، و یا در صورت نبودن چنین امکانی، با دست‏یازی به مغول‏ها دسیسه و نیرنگ می‏کردند. این وضعیت باعث می‏شد که قراطای و دوستانش برای حفظ و کنترل اوضاع مملکت، در مقابل مشکلات داخلی و خارجی قرار بگیرند. این بار، منصوبان وزیر اصفهانی بودند که با دست یازی به مغول‏ها وارد مجادله شدند. لیکن، وزیر جدید از مجادله پرهیز کرد و بعد از ترک مقام خود به حلب رفت (317)
قراطای، به منظورجلوگیری از مقاصد شوم رجال یاد شده، طغراجی شمس الدین محمود را به سوی باتوخان فرستاد (318)
لیکن این ها نیز برای منافع خود کار کردند و با کسب بعضی موقعیت‏ها بازگشتند. بدین ترتیب، محمود طغرایی نیز توانست مقام وزارت را به دست آورد. آنان از طرف باتوخان هدایایی چون خلعت‏ها و تیر و کمان برای سلطان، و پوست و هدایای دیگری نیز برای قراطای در نزد مغول‏ها اهمیت دارد.
این عمل محمود طغرایی و همراهانش که صرفا در راستای میل مغول‏ها کسب موقعیت کرده بودند، قراطای، یوتاش، ارسلان - دوغموش و نظام‏الدین خورشید را آزرد و باعث جبهه‏گیری آن‏ها شد. در این وضعیت جدید، محمود طغرایی قصد داشت به وسیله‏ی معین الدین سلیمان، که آماده‏ی سفر به نزد بایجو نویان بود، مخفیانه نامه‏ای علیه ارکان سلطنتی بهه او برساند. لیکن. این نامه به وسیله‏ی صمصام‏الدین قایماز (319)
که از غلامان کیقباد اول و دست پرورده‏ی قراطای بود، کشف شد و به دست قراطای سلطان تشکیل داد و این عمل محمود طغرایی را به عنوان بی وفایی و خیانت به خاندان سلجوقی طغرایی را به عنوان بی‏وفایی و خیانت به خاندان سلجوقی تلقی کرد و دستور داد که او را توقیف کنند. عاقبت هم او را به آنطالیه (320)
(321)
بعدها، اثیرالدین منجم، که از هم‏دستان طغرایی بود، مخفیانه به نزد بایجو رفت، و با توسل به او طغرایی را از زندان نجات داد. همان‏گونه که اشاره شد، بعد از آن نیز طغرایی پیش از فخرالدین علی، موفق به کسب مقام وزارت شد.
بعد از آن‏که محمود طغرایی در چنین وضعیتی قرار گرفت، جلال‏الدین قراطای جای خالی وزارت را با انتصاب مجدد قاضی عزالدین محمد بن محمود ری‏شهری پر کرد(322)
این واقعه که در منابع دیگر نیامده، در نوشته‏های ابن بی بی، و طبق عادت همیشگی‏اش، بدون قید تاریخ، آمده است. در این بین، با توجه به ترتیب تاریخی وقایع، و انتصاب نجم‏الدین نخجوانی و محمود طغرایی به مقام وزارت بعد از حوادث دشت آقسرای (647 ه ق) - که به زودی پایان گرفت - و با توجه به وقایعی که بین دوره‏ی وزارت قاضی [عزالدین] و مرگ قراطای رخ داد، می‏توان قبول کرد که انتصاب او به مقام وزارت در سال 964 ه ق و یا 650 ه ق بوده است. لیکن، همان‏گونه که بعدا اشاره خواهد شد، در وقف‏نامه‏ی مربوط به مدرسه‏ی قراطای، عزالدین محمد در جمادی‏الاول 651 ه ق، قاضی قونیه بوده است. بنابراین ضرورت دارد که همه‏ی این حوادث را در بین 652 - 651 ه ق در نظر بگیریم. در دفتر وقف قونیه، نام مسجل وقف [مذکور] ، محمود بن ابوبکر بن احمد الاورموی، قاضی وقت قونیه (323)
، و تاریخ آن نیز 652 ه ق بوده است (324)
لیکن، با توجه به تصریح وقف‏نامه، مبنی بر تسجیل آن به وسیله‏ی قاضی عزالدین، این تسجیل موجود در دفتر، باید به ذیل اول یا دوم وقف نامه، در 652 یا 660 ه ق اضافه شده باشد. در واقع، هر چند که در آن‏چه از رونوشت وقف‏نامه باقی مانده، نام مسجل اصل آن به چشم نمی‏خورد، ولی نام مسجل ذیل آن آمده است. در وقف‏نامه، به او القاب مخصوص وزیران اطلاق شده است، که او این القاب را به مناسبت اولین مقام وزارت خود به دست آورده بود. از اینجا معلوم می‏شود که او پس از ترک اولین دوره‏ی وزارت خود، بار دیگر مشغول قضاوت شد. در سلجوق نامه‏ی بی‏نام آمده است که قراطای و قاضی عزالدین در 649 ه ق، به عنوان سفیر، به سوی خلیفه، به بغداد فرستاده شدند، و در بازگشت، از طرف خلیفه، به بغداد فرستاده شدند، و در بازگشت، از طرف خلیفه، نامه، خلعت و هدایای دیگر نیامده است. اگر، بنا به همین منبع، آرامگاه شهاب‏الدین سهروردی را قراطای درست کرده بود، پس، باید این کار را در همین اثنا انجام داده باشد. بنا به کتیبه‏های مربوط به مدرسه‏ی او در قونیه و در الصلحای او در آنطالیه، کار ساختمان اولی در 649 ه ق، و دومی نیز یک سال پیش از آن تمام شده بود.
به گفته‏ی ابن‏بی بی، (325)
، بایجو در دوره‏ی وزارت قاضی عزالدین، سفرایی را به منظور طلب مالیات‏های سنگین از سلجوقیان به سوی ایشان فرستاد، و وزیر با همفکری قراطای، یوتاش و ارسلان دوغموش، به منظور جلوگیری از این خواسته، فخرالدین علی را، که «امیر داد» وقت بود، به سوی خان مغول روانه کرد. لیکن، ابن بی بی مشخص نمی‏کند که آیا خان مغول منگوخان بوده یا باتوخان، که در آن زمان، تمامی آناتولی را تحت اداره‏ی خود داشت. ابن بی بی این حادثه را، که تاریخ آن نیز مشخص نکرده، ضمن وقایع بعد از مرگ قراطای ذکر کرده است. در صورتی که خود او [در جایی دیگر] توضیح می‏دهد که این حادثه در دوره‏ی وزارت قاضی عزالدین و حیات قراطای رخ داده است. به گفته‏ی آقسرایی (326)
و ابوالفرج، خان مورد نظر، منگوخان بوده، و بنا به سلجوق نامه‏ی بی‏نام نیز فخرالدین علی، هم باتوخان و هم با منگوخان ارتباط داشته است؛ این گفته را می‏توان به این شکل تعبیر کرد که فخرالدین علی، هم با باتوخان و هم با منگوخان ارتباط داشته است؛ این گفته را می‏توان به این شکل تعبیر کرد که فخرالدین از راه [امپراطوری مغولی]«اردوی زرین»[التین اردو] به مغولستان رفته است. لیکن، با توجه به این‏که قاضی عزالدین در 651 ه ق به وزارت رسید و قراطای در 652 ه ق، یعنی در زمان حرکت سلطان، فوت کرد، اگر عقیده بر این باشد که همه‏ی این مسافرت طولانی و
وقایع نمی‏تواند در مدت یک سال اتفاق افتاده باشد، باید قبول کرد که بازگشت فخرالدین علی از این سفر، با در دست داشتن فرمان پادشاه، مبنی بر در خواسته‏های بایجو، بعد از مرگ قراطای اتفاق افتاده بوده است (327)
در این اثنا، سفرایی از طرف منگوخان به نزد کیکاووس آمدند و از او خواستند که به حضور خان برود. بنا به روایت ابن بی بی، همه‏ی رجال سلجوقی، که وزیر در رأس آن‏ها بود، رفتن پادشاه به نزد خان را به عنوان گردن نهادن به حکم حکمرانی دیگر تلقی کردند، و از این رو، ناخشنود شدند، و سعی کردند تا سفرای یاد شده را با عذرخواهی و هدایایی بازگردانند. لیکن در پی رد شدن عذرخواهی‏ها از طرف سفرا، و اصرار آن‏ها در مورد رفتن سلطان با آن‏ها، وزیر عزالدین، قراطای، یوتاش، و ارسلان دوغموش و نظام الدین خورشید، به همراه هر سه سلطان، برای بدرقه‏ی کیکاووس، به طرف قیصریه حرکت کردند. کیکاووس، برادران خود، یعنی قلیچ ارسلان و کیقباد را به هرماه قراطای و ارسلان دوغموش در قیصریه باقی گذاشت، و خود به سفر ادامه داد. لیکن در راه سیواس، وقتی که خبر فوت قراطای در قیصریه را شنید بسیار پریشان شد، و نیز با این نگرانی که مملکت سرپرست مانده است، از ادامه‏ی سفر معذور شد، و بازگشت. آن گاه، برادر کوچک خود، یعنی علاءالدین کیقباد را به جای خود، همراه عده‏ای از دولتمردان به سوی خان مغول فرستاد. محمود طغرایی نیز با هم قطارانش، بدون اطلاع مرکز، در بین راه به آن‏ها ملحق شد (328)
به عقیده‏ی ابوالفرج، آمدن سفرا و حرکت سلطان به سوی مغولستان در 652 ه ق رخ داده است. بنابراین، تاریخ مرگ قراطای، که به وسیله‏ی ابن بی بی و آقسرایی مشخص نشده است نیز به دست می‏آید. در حقیقت، کیکاووس نگران این مطلب شد که در نتیجه‏ی مرگ قراطای، امور مملکت به مخاطره بیافتد و سلطنت از دست برود. از این رو، بی‏درنگ، برادرش کیقباد را به سوی خان مغول فرستاد، و برای او نامه‏ای به این مضمون نوشت: «به دلیل فوت اتابکم، که مسؤول امور من بود، و ظهور دشمنانی در جبهه‏ی غرب، خودم نمی‏توانم بیایم؛ هر گاه کارم با آنها تمام شود، خواهم آمد؛ اکنون، برادرم علاءالدین را که همانند خودم، یک سلطان است، [به جای خودم] می‏فرستم» (329)
در سلجوق‏نامه‏ی بی‏نام، ذکر تاریخ دقیق [فوت قراطای] به صورت 8 رمضان 652 ه ق (تشرین اول [اکتبر] 1254)، و باز در همان جا، ذکر این نکته که «قراطای از 612 تا 652 ه ق در خدمت دولت سلجوقی بود» نیز مؤید همین مطلب است. اساسا وقف‏نامه‏ی مورخه‏ی 651 ه ق مدرسه‏ی قراطای بیانگر زنده بودن او در آن تاریخ است. ولی، در ذیل مورخه‏ی 652 ه ق وقف نامه، از او به عنوان متوفی یاد شده است. از طرفی نیز با این‏که در سلجوق‏نامه تاریخ 8 رمضان آمده، بنا به وقف نامه، قراطای دو ماه پیش از آن تاریخ، یعنی در نیمه‏ی اول جمادی الآخر، متوفی بوده است. با توجه به آنچه در این منابع آمده است، و صرف نظر از اختلاف آنها در ماه‏ها، در خصوص مرگ قراطای در 652 ه ق، شکی باقی نمی‏ماند. بیان این مطلب از جانب عینی، که گویا در زمان حادثه‏ی تقسیم شدن حکومت سلجوقی در بین دو برادر، قراطای نیز زنده بوده است، بی‏شک، باید یکی از خطاهای مربوط به آن دوران آشفته به شمار آید.
هر چند که ابن بی بی مرگ قراطای را در قیصریه تأیید کرده، لیکن درباره‏ی مدفن او چیزی نگفته است. بر اساس روایات محلی، وی در قونیه و در مقبره‏ی کنار مدرسه‏اش (330)
، و یا در مقبره‏ی داخل کاروان سرایش مدفون است(331)
ولی در هیچ یک از این دو مکان، کتیبه‏ای که مؤید این احتمال باشد نیست، و شکی نیست که احتمال اول صحیح است. زیرا در سلجوق‏نامه آمده است که پس از مرگ قراطای در قیصریه، تابوت او را به قونیه بردند (332)
، و حکایتی منقول از طرف افلاکی نیز این مطلب را تأیید می‏کند. بنا به این حکایت، وقتی که مولانا جلال‏الدین رومی [مولوی] به مدرسه‏ی قراطای سر می‏زند، صدای قراطای را با این مضمون که «مشتاق دیدار مولانا هستم» می‏شنود و در نتیجه، [مولانا و] همه‏ی دوستان به زیارت آرامگاه او می‏روند، و حافظان، حدود یک ساعت، برای [شادی] روح او قرآن می‏خوانند (333)
با توجه به این‏که وقتی که جلال‏الدین در 616 ه ق به خدمت سلطان کیقباد گمارده شد، 30 - 20 ساله بود، و مرگ او در 652 ه ق اتفاق افتاد، معلوم می‏شود که وی بیش از 60 سال عمر کرده بود. در بین زایران مقبره‏ی او، کسانی دیده‏اند که جسد او به صورت مومیایی بوده است، توضیحات مربوط به این مورد در وقف‏نامه‏ی آلتون ابه (334)
آمده است.
روایات منقول از طرف افلاکی گویای دوستی عمیق بین قراطای و مولاناست. وجود منابعی (335)
حاکی از حضور مولانا در مراسم افتتاح مدرسه‏ی قراطای، و این‏که آن‏ها در آنجا از راههای مختلفی وقت خود را می‏گذراندند، و روایاتی (336)
حاکی از این‏که قراطای در مدرسه به مولانا اقتدا می‏کرده است، از جهت روشنتر شدن رابطه‏ی آن‏ها اهمیت دارد. اساسا با توجه به اطلاعات موجود در خصوص رابطه‏ی تنگاتنگ مولانا با دولتمردان زمان خود، و نفوذ و تأثیر روزافزون او در بین آن‏ها، رابطه‏ی نزدیک دولتمرد دینداری چون قراطای با مولانا، به راحتی قابل درک است. در همین جا باید اشاره کنیم که نامه‏ای که در بین نامه‏های مولانا به نام یا لقب جلال‏الدین و خطاب به یکی از رجال نوشته شده است، برخلاف آن‏چه تصور می‏شود، مربوط به قراطای نیست (337)
زیرا، نه تنها هیچ یک از عناوین به کار رفته برای جلال‏الدین در آن نامه ربطی به قراطای ندارد، بکله می‏دانیم که عنوان «صاحب دیوان الاستیفا»، که در نامه آمده است، مقامی بود که قراطای هیچ گاه به آن منصوب نشد، و اصولا هم نمی‏توانست در آن مقام باشد. جلال‏الدین مورد بحث در نامه‏ی یاد شده، همان جلال‏الدین محمود بن امیرالحج است، که چند سال پیش از مرگ مولانا به مقام «دیوان الاستیفا» گمارده شده بود(338)
همان‏گونه که اشخاصی که نام آنها را خواهیم آورد خبر داده‏اند، بیشتر این نامه‏ها به زمان‏های بعدتر مربوط می‏شود که نفوذ و تأثیر مولانا بسیار زیاد بوده است.
همه‏ی منابع موجود، در دینداری، خیرخواهی، فضایل اخلاقی، و اقتدار قراطای به عنوان یک شخصیت دولتی، هم عقیده‏اند. به گفته‏ی ابن بی بی، او شب‏ها نماز می‏خواند، روزها روزه می‏گرفت و از انواع لذت‏های مادی دوری می‏کرد؛ او کسی بود که همه‏ی مسلمانان و ذمیان از احسان و کرم او بهره‏مند می‏شدند، و با طبیعت فرشته‏گونه‏ی خود به اشخاص عالم، فاضل و زاهد، و حتی به بیوه‏ها و یتیمان کمک و بخشش بسیار می‏کرد(339)
سلجوق نامه‏ی بی‏نام، او را به سبب همین صفاتش، از سیره‏ی پیامبر معرفی می‏کند (340)
ابوالفرج، پس از ذکر همین صفات، اضافه می‏کند که او در زهد خود تا آنجا پیش رفت که خود را از تماس جنسی مشروع و خوردن گوشت نیز محروم کرد (341)
واقعه‏ای که آقسرایی در مورد قراطای نقل کرده است از جهت توضیح این قبیل حالات او قابل توجه است: گویا، وقتی که قراطای برای دیدن کاروان سرای خود، که ساختمان آن به پایان رسیده بود، رفت، از مشاهده‏ی این اثر بزرگ خود احساس غرور کرد، و با نگرانی از این‏که شاید به علت این احساس غرور کرد، و با نگرانی از این‏که شاید به علت این احساس غرور کرد، و با نگرانی از این‏که شاید به علت این احساس غرور، اجر [معنوی] کارش را از دست بدهد، پشیمان شد، و بازگشت. آقسرایی به این مطلب نیز اشاره می‏کند که چون قراطای نمی‏خواست، به سبب باقی مانده‏های [احتمالا نامعلوم] هزینه‏های زیاد، معتمد [ناظر] ، اوستا و کارگران مقید [و یا معذب] شوند، و [احیانا] از آن‏ها چیزی مطالبه شود، همه‏ی دفاتر و اوراق مربوط به هزینه‏های ساختمان را می‏سوزاند(342)
از این رو، در مناقب العارفین از زندگی و خیرخواهی‏های او، در مناقب العارفین از زندگی و خیرخواهی‏های او، سیرت ولی گونه‏اش و از احترام زیاد مولانا نسبت به او سخن به میان آمده است (343)
ابن بی بی و صاحب مسامرة الاخبار نیز گفته‏اند که قراطای طبیعت اولیا را داشته و در منشورها و فرامین پادشاهی «ولی الله فی الارض» خطاب می‏شده (344)
، که چنین خطابی در آن زمان، مخصوص مشایخ و اولیا بوده است. چنان‏که در میان القاب قراطای در وقف‏نامه‏ی مربوط به تکیه‏ی مسجد او، این لقب نیز به چشم می‏خورد. در وقف‏نامه‏ی مورخه‏ی 669 ه ق ازتقوش (345)
نیز از او با عنوان «الا میر الربانی» یاد شده است. به استثنای مدرسه‏اش، نیامدن نام او در کتیبه‏های آثار دیگرش نیز، باید به سبب زهد و تواضع او باشد. به خاطر احترام و نفوذی که قراطای در زمان حیاتش به دست آورده بود، ابن بی بی در اثر خود بحث جداگانه‏ای را به او اختصاص داده است. به گفته‏ی ابوالفرج، مردم و طبقه‏ی اشراف احترام زیادی برای او قایل بودند. به نظر می‏رسد که این احساس احترام نسبت به قراطای، برای مدتی طولانی، در خاطره‏ی ترک‏ها باقی بوده است. آوردن این مطلب از طرف العمری که مردم آناتولی قراطای را بسیار گرامی می‏داشته‏اند، بی‏تردید، بیانگر دیده‏ها و شنیده‏های مؤلف منبع مورد استفاده‏ی اوست که در اثنای لشکرکشی به بیبرس تجربه کرده بوده است (346)
شهرت قراطای، حتی در آثار جدیدتری چون شکاری نیز منعکس شده است (347)
قراطای کسی بود که مجادله‏ی سلطنتی بین پادشاهان و مجادله‏ی بین دولتمردای را که به علت جاه طلبی و منافع شخصی با یکدیگر مقابله می‏کردند، و مداخله‏ی مغول‏ها را که همین دولتمردان قصد می‏کردند، و مداخله‏ی مغول‏ها را که همین دولتمردان قصد سوی استفاده از آن را داشتند، مهار کرد. او شخصیتی بود که همه‏ی عمر خود را در راه حفظ یکپارچگی و شرف دولت سلجوقی صرف کرد، و در این جهت نیز بسیار موفق بود. او به واسطه‏ی همین مزیت‏های خود احترام مغول‏ها را نیز جلب کرده بود. آن‏چه در نوشته‏ی العمری، مبنی بر این‏که مغول‏ها به کاروان سرا و اوقاف قراطای تجاوز نکردند، احتمالا، به خاطر همین تأثیر او بر آن‏ها بوده است (348)
او، در جهت طبیعت خود و ضرورت محیط زندگی‏اش، نه تنها مؤسسه‏های علمی به وجود آورد، بلکه معلوم می‏شود که فعالیت‏های علمی به وجود آورد، بلکه معلوم می‏شود که فعالیت‏های علمی را شخصا حمایت می‏کرده است. یکی از نتایج همین علاقه‏ی او بود که مدح فقر را، به وسیله‏ی مترجمی، از عربی به فارسی برگرداند. همین بیان مترجم، مبنی بر این‏که قراطای، علی‏رغم دانستن زبان عربی، خواست که این اثر برای درک بهتر مردم به فارسی ترجمه شود، بیانگر تحصیلات بالای اوست (349)
از آنجا که در میان القاب موجود در وقف‏نامه، به او عنوان «واضح طریقت»(350)
نیز داده شده، باید قبول کرد که او به طریقتی نیز منسوب بوده است.
برای درک بهتر نقش قراطای در حفظ نظام و یکپارچگی دولت سلجوقی کافی است که به حوادث متعاقب مرگ او توجه کنیم. بنا به سلجوق‏نامه‏ی بی‏نام، به واسطه‏ی او بود که رابطه‏ی بین سه برادر، «شیرین، هم‏چون ترکیب شیر و عسل (351)
» شد؛ و به گفته‏ی آقسرایی، با مرگ او، این وحدت به اختلاف گرایید (352)
به درستی که بعد از مرگ قراطای، وابستگان این سه سلطان به علت جاه‏طلبی و منافع خودسعی کردند که سلطان متبوع خود را حاکم کنند، در نتیجه، یک تجزیه‏ی سه قطبی ظهور کرد. ابتدا، آنان که قصد سوی استفاده از سفر کیقباد به سوی منگوخان را داشتند تصمیم گرفتند که ولیعهدی او را بهانه‏ی اقدامات فعلی خود قرار دهند، و عقاید خود را به منگوخان تحمیل کنند. اما چون کیقباد در بین راه گذشت، در دو گروه، به گرد کیکاووس و قلیچ ارسلان جمع شدند و نهایتا درمجادله‏ای که بین این دو درگرفت قلیج ارسلان و طرفدارانش شکست خوردند. کیکاووس برادر خود قلیچ ارسلان را ابتدا در قلعه‏ی اماسیه (Amasya)، و سپس در قلعه‏ی بورقلی (Borglu) اولوبورلی (Uluborlu)و یا قلعه‏ی بوردور (Burdur)، حبس کرد. متعاقب آن، جنبش «آغاچ - اریلر (Agac-eriler)» [/ آغاچ اریان / آغاچریان / تخته‏جی‏ها؛ به معنی «اربابان جنگل یا هیزم شکنان»] دولت را مشغول کرد(353)
، و بعد از آن نیز نیروهای بایجو مملکت را از ارزنجان تا قونیه ویران کردند و پیش رفتند. هر چند که کیکاووس به تشویق وزیر قاضی عزالدین در نزدیکی آقسرای و در اطراف کاروان سرای علاءالدین با بایجو مقابله کرد، ولی، نه تنها قاضی عزالدین کشته شد و ارتش آن‏ها شکست خورد، بلکه کیکاووس نیز، اجبارا، به حاکم ازنیق (lznik)پناه برد (354)
یک سال بعد، وقتی که بایجو آناتولی را ترک کرد، کیکاووس فرصت را غنیمت شمرد و به قونیه بازگشت. در این بین، هولاکو که به ایران آمده و حکومت ایلخانیان را تأسیس کرده بود، دولت سلجوقی را بین دو برادر تقسیم کرد. لیکن استمرار مجادله‏های جاه طلبانه‏ی بین امرا، تلاش‏های زیاد پروانه و معین الدین سلیمان، که نفوذ زیادی در آناتولی به دست آورده بودند، برای جلب مداخله‏ی مغول‏ها، و در این بین، لشکرکشی مغول‏ها و قلیچ ارسلان علیه کیکاووس، با این اتهام که با دولت مصر رابطه دارد، کیکاووس را مجبور کرد (658 ه ق) بر اساس این واقعیت‏ها مشاهده می‏شود که این مجادلات هرگز در زمان قراطای، موجب چنین تزلزل‏هایی نمی‏شدند؛ حال آن‏که در نتیجه‏ی مرگ وی، قدرتی که یکپارچگی و نظام دولت سلجوقی را حفظ کرده بود نیز از میان رفت؛ ازدیاد تأثیر و فشار مغول‏ها بر آناتولی نیز به دوران پس از مرگ او مربوط می‏شود.
اطاعات ما درباره‏ی این‏که جلال‏الدین قراطای دو برادر داشته است، به اطلاعات موجود در وقف نامه‏ها باز می‏گردد. کتیبه‏هایی مربوط به برادر کوچکتر تا امروز باقی مانده است، لیکن، قاعدتا نباید در آن‏ها اشاره‏ای به نسبت او باقراطای شده باشد. از طرفی، در این کتیبه‏ها، نام «عبدالله»، که برای پدر او به کار رفته است [به همان دلیل که پیشتر مطرح شد] نیز چیزی را ثابت نمی‏کند. در سلجوق نامه‏ها نیز هیچ اشاره‏ای به برادران قراطای نشده است. تنها در سلجوق‏نامه‏ی بی‏نام آمده که برادر قراطای، به نام کمال الدین، در نبرد کوسه داغ شرکت داشته است. بنابه آن‏چه در وقف نامه‏های او قید شده، قراطای دارای دو برادر، به نام‏های کمال‏الدین رومتاش (355)
و سیف‏الدین قراسنقر بوده است. از آنجا که در این اسناد، لقب «امیر بزرگ» (buyuk emir) برای کمال‏الدین رومتاش، و القاب «امیرکبیر» و «سپهسالار» برای سیف‏الدین قراسنقر آمده است، معلوم می‏شود که آن‏ها در خدمت دولت سلجوقی دارای مقامات عالی بوده‏اند. هیچ سندی درباره‏ی عنوان مناصب کمال‏الدین وجود ندارد. آن‏چه در سلجوق‏نامه‏ی بی‏نام، مبنی بر کشته شدن او در نبرد کوسه‏داغ (641 ه ق) آمده، بی‏تردید اشتباه است. زیرا، بنا به وقف‏نامه‏ی مورخه‏ی 645 ه ق کاروان سرا، او آمده، مدرسه‏ی دیگری نیز در قراحصار بهرام شاه داشته است. با توجه به وقف‏نامه‏ها معلوم می‏شود که او [کمال‏الدین] از قراسنقر بزرگ‏تر بوده است. حمدی‏زاده عبدالقدیر، در مقاله‏ی یاد شده در بالا، او را از جمله‏ی وزرا و طبیبان سلجوقی معرفی می‏کند که بی‏تردید، نظریه‏ای بی اساس است. این اشتباه، احتمالا نتیجه‏ی اشتباه شدن اکمل‏الدین با کمال‏الدین است.
از کتیبه‏های سیف‏الدین قراسنقر، یعنی برادر کوچکتر، معلوم می‏شود که او همان سیف‏الدین قراسنقرین عبدالله است که در زمان کیکاووس دوم، والی دنیزلی (لادیک) بود. از کتیبه‏های باقی مانده‏ی او در این منطقه معلوم می‏شود که حدودا 20 سال، از دوره‏ی علاءالدین کیقباد اول تا زمان عزالدین کیکاووس اول، ولایت دنیزلی و حوالی آن را به عهده داشته است. اولین آثار مربوط به دورن سلجوقی در دنیزلی را او بنا کرده است. این آثار، دلایل خوبی هستند، مبنی بر این‏که او در مدت طولانی ولایت خود برای آبادانی این منطقه تلاش زیادی کرده بود. [کاروان سرای] آق خان )Ak han( مهم‏ترین اثر او به شمار می آید (356)
از کتیبه‏ی این کاروان سرا و وقف نامه‏ی مدرسه‏ی قراطای معلوم می‏شود که مرگ او بعد از 651 ه ق اتفاق افتاده است. در متون مربوط به دوران سلجوقی، هیچ مطلبی در مورد قراسنقر به چشم نمی‏خورد. در نوشته‏های ابن بی بی، در مطالب مربوط به شورش خطیراوغلی (Hatiroglu)، نام شخصی به نام سیف‏الدین قراسنقر آمده، که اوزون چارشیلی او را برادر قراطای فرض کرده است (357)
لیکن، وجود این مطلب در نوشته‏ی مفصل اثر یاد شده‏ی، مبنی [ابن بی بی] موجود در [کتابخانه‏ی] آیا صوفیه (Ayasofya) بر این‏که قراسنقر یاد شده، غلام قلیچ ارسلان بوده است، فرض اوزون چارشیلی را غیر ممکن می‏کند (358)
زیرا، حتی تولد قلیچ ارسلان نیز با دوره‏ای مصادف است که قراطای در سن و منصب‏های بالایی بود. به غیر از این‏ها، بنا به کتیبه‏ی یاد شده، از آنجا که قراسنقر در زمان کیقباد اول در 663 ه ق، یعنی خیلی پیش از تولد قلیچ ارسلان، والی دنیزلی بوده است، به وضوح معلوم می‏شود که چنین احتمالی وجود نداشته است.
از شروط تولیت در وقف‏نامه‏ی کاروان سرا معلوم می‏شود که به غیر از این دو برادر، قراطای خواهرانی نیز داشته است. از آنجا که قراطای تولیت اوقاف خود را برای زمان بعد از مرگش، ابتدا به برادران، و بعد از آن‏ها نیز به پسران ایشان واگذار کرده است، معلوم می‏شود که قراطای فرزندی نداشته است. هر چند در دفاتر وقف اخیر آمده است که متولیان اوقاف قراطای و متولیان برادرش کمال‏الدین از فرزندان قراطای (عن اولاد قراطای) بوده‏اند، لیکن باید دانست که این عبارت [«اولاد قراطای»] در مفهوم به ارث رسیدن شهرت [و نام] قراطای به برادرانش به کار رفته است (359)
از اطلاعات جدیدتر در وقف‏نامه‏ی کاروان سرا معلوم می‏شود که فرزندان قراسنقر در روستای قراطای، که کاروان سرا نیز در آنجا واقع شده است، و فرزندان کمال‏الدین رمتاش هم در قونیه می‏زیسته‏اند. بدینسان، اطلاعات مربوط به قراطای در اسناد موجود، اینهاست.

موقوفات قراطای

کاروان سرای قراطای

به گفته‏ی ابن بی بی، هیچ دیار و راهی نیست که قراطای در آن‏ها مسجد، مدرسه، خانقاه و کاران‏سرا (رباط)، به عنوان خیریه، درست نکرده باشد (360)
هر چند که این بیان ابن بی بی مبالغه‏آمیز است، لیکن، باید این‏گونه تلقی شود که قراطای آثار بسیاری از این قبیل به وجود آورده است. اما، آن تعداد از خیریه‏های او که در وقف‏نامه‏ها، کتیبه‏ها و یا منابع دیگر آمده‏اند، کاروان سرا و مدرسه‏ی او در قونیه، و دارالصلحای او در آن‏طالیه است بنا به سلجوق نامه‏ی بی‏نام، بانی آرامگاه شهاب‏الدین سهروردی (متوفای 633 ه ق) در بغداد - که به عنون سفیر خلیفه‏ی بغداد به سوی علاءالدین کیقباد اول فرستاده شد - قراطای بوده، و توفیق احداث هر گونه خیریه‏ای برای هیچ یک از امرا و سلاطین در بغداد حاصل نشده است (361)
لیکن، در حال حاضر، در این خصوص اطلاعات دیگری در دست نداریم. در وقف‏نامه‏ی مدرسه‏ی قراطای، که آن را درست پیش از مرگش به ثبت رساند، جز این سه موقوفه، از دیگر موقوفات او نام برده نشده است. در کنار این، از دیگر موقوفات او نام برده نشده است. در کنار این، صرف نظر از مسجد برادر او، کمال‏الدین، قید این مطلب در یکی از دفاتر اوقاف، مبنی بر این‏که او موقوفات دیگری هم دارد، نشان می‏دهد که احتمال پیدا شدن موقوفات دیگر او وجود دارد، که در این صورت، بیان نیز ابن بی بی [در این باره] تأیید می‏شود (362)

اطلاعات تاریخی مربوط به کاروان ‏سرا

کاروان‏سرای قراطای یکی از یادگارهای بزرگ عهد سلجوقی است (363) این کاروان سرا در مسیر جاده‏ی بزرگ بین ترکیه، سوریه و دیگر ممالک جنوبی‏تر واقع شده است؛ جاده‏ای از در زمان سلجوقیان، بسیار پر رفت و آمد بود. این کاروان‏سرا در بین راه قیصریه - در روستایی به نام صاحب آن، یعنی روستای قرادایی (قراطای)، از توابع ناحیه‏ی ایل باشی به(llbasi )زمانتی (Zamanti )دراستان بنیان (Bunyan) واقع شده است. خلیل ادهم تشریح کرده (Halil Edhem) مناسبت چاپ و نشر کتیبه‏ها، این کارون‏سرا را ظاهرا کار [در نوشته‏های خود] است (364)
ساختمان این کاروان‏سرا در زمان علاءالدین کیقباد اول آغاز شده، و در زمان پسرش، غیاث‏الدین کیخسرو دوم، به پایان رسیده است. این ساختمان از دو قسمت جلویی و عقبی تشکیل شده است،که دو کتیبه در بالای درهای بیرونی و داخلی آن وجود دارد. قراطای از روی تواضع، در هیچ یک از این دو کتیبه، همان‏گونه که در دارالصلحا مشاهده می‏شود، نام خود را نیاورده است. بنا به کتیبه‏ی بالای در بیرونی، این بنا در زمان غیاث‏الدین کیخسرو ساخته شده است (365)
از آنجا که پدر هر دو کیقباد، کیخسرو بوده است، نام کیقباد در کتیبه‏ی بالای درب درونی، خلیل ادهم را به اشتباه انداخته و در نتیجه، تشخیص نداده است که آیا کیقباد یاد شده در اینجا، کیقباد کبیر است، یا نوه‏ی او. که البته، شکی نیست که منظور از کیقباد در اینجا، همان کیقباد کبیر است. زیرا گذشته از این‏که قسمت داخلی بنا، باید پیش از قسمت خارجی آن ساخته شده باشد، با توجه به این‏که نه تنها کیقباد دوم سلطنت مستقلی نداشت، بلکه، حتی اگر قسمت یاد شده در طول سلطنت اشتراکی او ساخته شده بود، ممکن نبود که در آن کتیبه، فقط نام نوشته شود. در آن دوران، و حتی زمان سلطنت اشتراکی سه برادر، صرف نظر از یک کتیبه‏ی مشترک، در تمام کتیبه‏های دیگر، به صورت تنها، فقط به نام سلطان کبیر، یعنی عزالدین کیکاووس دوم بر می‏خوریم. علاوه بر این‏ها، در
وقف نامه، که بعد از اتمام ساختمان کاروان‏سرا تنظیم شده و در آن، تاریخ‏های 643 و 645 ه ق به چشم می‏خورد، فقط نام کیکاووس آمده است، که در آن تاریخ، سلطنت مستقل داشت. در وقف‏نامه اضافه شده که تمام کار ساختمان کاروان سرا در همان زمان به پایان رسیده است. از اینجا معلوم می‏شود که کاروان‏سرا، پیش از شروع سلطنت اشتراکی کیقباد دوم (647 ه ق) ساخته شده بود. اساسا، در دوره‏ی سلطنت اشتراکی، ذکر نام برادر کوچکتر به تنهایی، به هیچ صورت، قابل قبول نیست. بنابراین، باید قبول کرد که قسمت پشت کاروان‏سرا در زمان علاءالدین کیقباد اول، یعنی قبل از 634 ه ق، و قسمت جلوی آن در زمان پسرش، کیخسرو، در 638 ه ق، ساخته شده است. از اینجا نیز معلوم می‏شود که کاروان سرا در مدتی طولانی ساخته شده است. گابریل(366)
، بدون بررسی این نکات، از دو امکان مطرح شده از طرف خلیل ادهم، اولی را، مبنی بر این‏که ساختمان کاروان سرا در زمان کیقباد اول تمام شده، می‏پذیرد، و از آنجا که نام بانی آن در کتیبه نیامده است، اعتقاد دارد که قسمت جلوی کاروان‏سرا توسط غیاث‏الدین کیخسرو کامل شده است، که البته، این عقیده اشتباه است اگر چنین بود، باید بر اساس کتیبه‏ی دیگر می‏پذیرفتیم که قسمت داخلی نیز از طرف کیقباد ساخته شده است.
منابع سلجوقی، تعلق این کاروان‏سرا به قراطای تأیید می‏کنند، لیکن هیچ اطلاعات قابل استفاده‏ای درباره‏ی آن به دست نمی‏دهند. ابن بی بی، در شرح واقعه‏ای مربوط به دختر قلیچ ارسلان چهارم و پسر اباغه (368)
، فقط اشاره‏ای به این کاروان‏سرا می‏کند(369)
در سلجوق‏نامه‏ی بی‏نام نیز به ذکر این مطلب که بیبرس، به هنگام سفر به آناتولی، و پیش از رسیدن به قیصریه، در کاروان‏سرای قراطای منزل کرد، اکتفا می‏کند. آقسرایی در شرح کار ساختمان این کاروان سرا نوشته است: «بر روی زمین، چنین عمارت شامخی وجود ندارد؛ قراطای با این فکر که با تماشای این بنا ممکن است مغرور شود و از ثواب [معنوی] ساخت آن محروم بماند، از تماشای آن صرف نظر کرد»، و این‏گونه، عظمت این ثواب را بیان می‏کند. آقسرایی اضافه می‏کند که قراطای دستور داده بود تا اوراق مربوط به کار ساختمان کاروان سرا را بسوزانند. قصد او این بود که هیچ یک از دست اندرکاران ساختمان، به جهت هزینه‏های بسیار زیاد آن، متضرر [و مقید نشوند] (370)
منابع غربی مربوط به دوران مملوکی نیز در شرح لشکرکشی بیبرس به آناتولی، اطلاعاتی درباره‏ی کاروان سرای قراطای ارایه می‏کنند. از بین این‏ها، اطلاعات ارایه شده از طرف نویری، ابن تقریبردی، و مقریزی به اندازه‏ی منابع سلجوقی اهمیت دارند(371)
فقط عینی با اقتباس از منبعی که به آن خواهیم پرداخت اطلاعات اندک و مفیدی ارایه کرده است(372)
بی شک مهم‏ترین اطلاعات مربوط کارون‏سرای قراطای در نامه‏ای منسوب به محیی‏الدین عبدالظاهر آمده است که شخصا در لشکرکشی بیبرس شرکت داشت. این نامه در اثر قلقشندی، عینا آمده، و محتوای آن نیز در اثر العمری نقل شده است. قاضی محیی‏الدین در شرح لشکرکشی یاد شده و منازل مسیر حرکت، کاروان‏سرای قراطای را به شکلی بسیار زیبا معرفی می‏کند. او پس از گفتن این‏که سپاه بیبرس بر سر راه خود از حلب، دلوک (373)
، گوی نوک (374)
(الحادث الحمرا)، گوک - سو (375)
آقچه - دربند(376)
البستان، رمان(377)
، قشلاق - پنار(378)
(قشلاربینار [کذا] ) و اکرک (379)
(اوتراک [کذا] )گذشت، اضافه می‏کند: «نهایتا، به خان [کاروان‏سرای] قراطای رسیدیم که دلالت بر [بزرگی و] شرف بنیانگذار آن دارد، و به خاطر ساختن آن از خداوند برای خود طلب ثواب می‏کند». قاضی محیی‏الدین در این مکتوب خود، اطلاعات با ارزشی از کاروان‏سرا ارایه می‏دهد، که به آن‏ها خواهیم پرداخت (380)
ظاهرا، پگولتی (381)
، سیاح ایتالیایی نیز از این کاروان‏سرا، که در اوایل قرن چهاردهم بسیار فعال بوده، دیدن کرده است. این سیاح در زمان ایلخانیان، از ارمنستان صغیر به سیواس، و از آنجا هم به تبریز سفر کرده، و از دو کاروان‏سرای...(382)
بین گوک - سو و سیواس (بی‏شک، بدون رفتن به قیصریه) سخن گفته، که محققا منظور او همان کاروان سراهای قراطای و کیقباد است (383)

تشکیلات کاروان ‏سرا

مهمترین اطلاعات موجود در مورد تشکیلات و نحوه‏ی فعالیت کاروان‏سرای قراطای از وقف نامه‏ی آن به دست آمده است. شکی نیست که بررسی منابع مستفید از نامه‏ی محیی‏الدین و وضعیت کنونی کاروان‏سرا برای تکمیل اطلاعات موجود در وقف‏نامه لازم است. قسمت جلویی کاروان‏سرا به صورت چهارگوش است که اضلاعی در حدود 48 متر دارد. در بزرگ ورودی این قسمت رو به جنوب است که بعد از آن دهلیزی با قوس [های] مرتفع (384)
، به طول سیزده متر قرار دارد. در طرف راست این قسمت یک مسجد، و در طرف چپ آن، ایوانی با یک مقبره به چشم می‏خورد، طاق این ایوان، که در حدود چهار متر پهنا دارد، بسیار مزین است و در منتب کاری مستطیل شکلی که در اطراف آن دیده می‏شود اشکال پرنده، شیر، فیل و حیوانات دیگر کنده شده است. در وسط این کاروان‏سرا میدانی با وسعت 30 ضربدر 37 متر قرار دارد و در اطراف آن اتاق‏هایی برای مسافران، مغازه‏ها و نیز اتاق‏هایی مخصوص مأموران امور اوقاف کاروان‏سرامشاهده می‏شود. خلیل ادهم در متن آلمانی (نه در متن ترکی) مقاله‏ی خود اشاره کرده است که در پشت مسجد یک حمام وجود دارد. ساختمان پشتی، که قسمت داخلی را تشکیل می‏دهد، دارای دری مزین است. این قسمت 28 ضربدر 36 متر وسعت دارد و متشکل از آخورهایی است که با گنبدهای استوار بر 24 پایه‏ی قوس پوشیده شده است. از بیرون مخروطی سنگی دیده می‏شود که درست در وسط این قسمت قرار دارد. کل وسعت این کاروان‏سرا 3300 متر مربع است. پهنای دیوارها 40 را - 00ر 2 متر است و در گوشه‏های دیوارهای اطراف نیز برج‏هایی ساخته شده‏اند (385)
این کاروان سرا کمی کوچکتر از کاروان سرای کیقباد است، ولی همان تشکیلات را دارد (386)
توصیف محیی الدین بن عبدالظاهر از زمان فعالیت کاروان سرا، توصیف امروزی آن را که در اینجا ارایه شد عینی تر جلوه می‏دهد: «این کاروان را با دیوارها و برج‏های خود در گوشه‏ها، و بزرگی و ارتفاعش، یکی از زیباترین بناهاست. دیوارهای آن از سنگ‏های قرمز تراشیده و صیقلی شده شبیه به مرمر (387)
ساخته شده است. روی دیوارها نقوشی دیده می‏شوند که ترسیم شبیه آن‏ها، حتی به وسیله‏ی قلم، ممکن نیست. در بیرون در آن، در بین دو در، محوطه‏ای هم‏چون رباض [حومه‏ی شهر یا محوطه‏ی بیرونی شهر] (388)
و پیاده روی مربوط به آن وجود دارد؛ در آنجا مغازه‏هایی نیز دیده می‏شود. درهای کاروان‏سرا از جنس آهن بسیار خوب ساخته شده است. در داخل آن کوشک‏های تابستانی (و اوین [ایوان‏ها]) و مکان‏های زمستانی وجود دارد. زیبایی این مکان را نمی‏توان بدون دیدن تصور کرد. در آنجا، در تابستان و زمستان، هر مایحتاجی یافت می شود. در این کاروان‏سرا حمام، بیمارستان، داروهای متعدد، تخت خواب، لوازم پخت و پز و آخورهایی وجود دارد. هر مسافری می‏تواند به تناسب سطح و درجه‏ی خود استفاده‏ی بیشتری از امکانات ببرد. سلطان، یعنی بیبرس، هنگام عبور از این مکان در این کاروان‏سرا اقامت کرد. این کاروان‏سرا موقوفه‏های مهمی دارد که در اطراف آن و شهرهای دیگر پراکنده‏اند. در آنجا اتاق‏هایی مخصوص (دواوین) مأموران و کاتبانی برای رسیدگی به درآمد و هزینه‏های کاروان‏سرا به چشم می‏خورد. تاتارها این وضعیت را تغییر ندادند و اجازه دادند که طبق سابق مشغول باشند» (389)
ارزشمندترین و مفصل‏ترین اطلاعات مربوط به کاروان‏سرا از وقف‏نامه به دست آمده است. این اطلاعات می‏توانند در روشن کردن بعضی از نکات وقف‏نامه نقش مهمی داشته باشد. وقف نامه‏ی یاد شده که مهمترین سند مربوط به کاروان سراست، در عین حال، تنها منبع مربوط به کاروان‏سراهای سلجوقی نیز به شمار می‏آید.
بر اساس این وقف نامه (390)
، که چند سال پس از ساخت کاروان‏سرا (در 645 ه ق) تنظیم شد یک «متولی» برای کاروان‏سرا، به منظور رسیدگی به درآمدها و هزینه‏های مربوط به آن، و یک «مشرف» (مفتش) و یک «ناظر» و مفتش، و نیز خود متولی (که از برادران، و بعدها هم از اولاد ایشان بودند) صلاحیت تفتیش تمامی امور و ادارت وقف را داشته‏اند. در وقف‏نامه آمده است که اموری از قبیل افزایش حقوق مأموران کاروان‏سرا و اوقاف مربوطه، اهدای مأموریت‏های جدید، و یا خرید زمین‏ها و عقار [ملک] جدید، و نیز اضافه‏کردن آن‏ها به اوقاف کاروان‏سرا، باید با تصمیم این سه نفر صورت می‏پذیرفت. از این رو، حقوق همه‏ی مأموران در وقف‏نامه نیامده است. برای نمونه، به گفته‏ی العمری و قلقشندی، مأموران امور اوقاف و حقوق آن‏ها، به صورت قطعی، مشخص نشده، و تثبیت نهایی آن‏ها به رأی این سه نفر موکول شده است. واقف، یک سهم از شش سهم کل درآمد را - البته، پس از کم کردن هزینه‏های ضروری مربوط به کاروان‏سرا و اوقاف مربوط - به متولی اختصاص داده است. از آنجا که مقدار این یک سهم، و یا به طور کلی، درآمد کاروان‏سرا، بلکه مقدار نقدی عایدی ناظر را نمی‏توان مشخص کرد. پس از متولی، ناظر و مشرف مهم‏ترین وظایف مربوط به کاروان‏سرا و اوقاف آن را به عهده دارند. بنا به وقف نامه، حقوق سالیانه‏ی مشرف پانصد درهم سلطانی پول نقره‏ی خالص و پنجاه مد (391)
«ذخیره» [ی غلات، بیشتر گندم] ، و حقوق ناظر نیز 360 درهم پول و 24 مد «ذخیره» برای فریضه‏ی اقامه‏ی نماز مسافران در مسجد کاروان‏سرا تعیین کرده است. شخصی نیز به عنوان «موضف» (مهماندار) با حقوق سالیانه دویست درهم پول و 24 مد ذخیره برای استقبال از مسافران و رسیدگی به امور خواب و خوراک آن‏ها، و یک «امیر حوایج» (حوایجی) نیز، که ظاهرا مأمور ارزاق و لوازم (انبار) کاروان‏سرا بوده، با حقوق سالیانه‏ی دویست درهم پول و 24 مد ذخیره تعیین شده است. بعد از این‏ها، در وقف نامه آمده که در کاروان‏سرا یک کاروان‏سرادار (سرایدار) نیز با حقوق سالیانه 150 درهم پول و 24 مد ذخیره تعیین شده است، که از این‏جا معلوم می شود که سرایدار نسبت به مهماندار در مقام پایین‏تری قرار داشته است. از آنجا که وظیفه‏ی مهماندار پذیرفتن مسافران و تأمین رفاه آنان بوده، می‏توان پذیرفت که وظیفه‏ی سرایدار رسیدگی به ستوران بوده است. بنا به ذیل مورخه‏ی 646 ه ق در پشت وقف‏نامه، پنجاه درهم به حقوق سرایدار اضافه، و حقوق او دویست درهم شده است در وقف‏نامه آمده است که در صورت ازدیاد درآمد، باید مصارف کاروان‏سرا و حقوق مأموران بیشتر شود، و با باقی مانده‏های اضافی به منظور هر چه بیشتر شدن درآمد کاروان‏سرا، زمین و عقار بیشتری خریداری شود. از اینجا معلوم می‏شود که حقوق دیگر مستخدمان نیز به مرور بیشتر می‏شده است.
کاروان‏سرا دارای «آشخانه» ای بود که همه‏ی مسافران می‏توانستند در آنجا غذای مجانی بخورند. هر چند که مقدار غذای پخت شده در این آشخانه، و ظرفیت خود کاروان‏سرا را نمی‏توان به صورت قطعی مشخص کرد، ولی کمیت ظروف و لوازمی که خرید آن‏ها برای استفاده در آشخانه مقرر شده بود می‏تواند در این مورد کمک کند: در وقف‏نامه، خریداری تعداد پنجاه کاسه‏ی بزرگ، بیست بشقاب مسی، یک صد ظرف سفالی (392)
بزرگ، پنجاه بشقاب سفالی(393)
، و باز از جنس مس، 10 دیگ بزرگ و پنج دیگ متوسط و پنج دیگ کوچک، دو لگن بزرگ، دو پاتیل بزرگ، دو هاون بزرگ، و دیگر لوازم آشپزخانه قید شده است. برای «آشچی» [آشپز] این آشخانه، که در کار خود ماهر بوده، سالیانه دویست درهم پول و 24 مد ذخیره تعیین شده است. در وقف نامه آمده است که باید به هر مسافری (مسلمان، کافر، آزاده یا غلام) که به کاروان‏سرا می‏آید، به طور مساوی، یک اوقیه [واحد وزن قدیمی برابر 1، 283 گرم یا چهارصد درهم] گوشت و یک پاتیل غذا داده شود؛ که البته، واقف تصریح کرده است که وزن اوقیه‏ی دویست درهم است(394)
به غیر از این‏ها، همان‏گونه که در تمام مؤسسات اجتماعی آن دوره، از قبیل خانقاه، امارت و مدرسه مرسوم بوده، واقف این کاروان‏سرا نیز شرط پخته‏شدن حلوای عسل، و توزیع آن در بین مسافران در هر شب جمعه (395)
را قید کرده است. را قید کرده است. العمری و منابع هم عصر او نیز آورده‏اند که در آن دوران، در آناتولی، عسل فراوان، ارزان و مرغوب بوده است. اساسا، چون تولید شکر در قرون وسطی کم بوده، از جمله مواد غذایی تجملی به حساب می‏آمده، و در چنین مؤسسه‏هایی برای پخت شیرینی از عسل استفاده می‏شده است.
به غیر از این‏ها، شیوه‏ی رفع احتیاجات مسافران در کاروان‏سرا نیز شایان توجه است؛ بدین گونه که تعمیر کفش مسافران، و یا دادن کفش به کسانی که کفش ندارند، از جمله شروط وقف‏نامه بوده است. به همین شکل، برای نعل کردن ستوران کاروان‏ها نعل و میخ در نظر گرفته و مقرر شده است که برای خرید پوست، ساختیان [تیماج پوست بز دباغی شده] و میخ و نعل از درآمد اوقاف استفاده شود. برای معالجه‏ی ستوران مریض نیز در کاروان‏سرا یک «بیطار» [دامپزشک] دایمی وجود داشته، که حقوق او نیز یک صد درهم پول و 24 مد ذخیره بوده است. بنا به وقف نامه، به ستوران کاروان‏ها به مقدار کافی یونجه و کاه داده می‏شده است. مقدار خرید روغن و شمع برای روشنایی کاروان‏سرا و مسجد، و هیزم برای گرم‏شدن مسافران نیز به نظر مدیران کاروان‏سرا موکول شده است. قراطای، هم‏چنین وسایل و شرایط را برای رحم کردن مسافران فراهم کرده بود. در وقف‏نامه هیچ اشاره‏ای به حمامی در کاروان‏سرا نشده است؛ اما، در ذیل مورخه‏ی 645 ه ق در پشت وقف‏نامه آمده است که واقف، حمام خود را که در روستای محل کاروان‏سرا قرار دارد وقف مسافران، روستاییان و کسان دیگری که به آنجا بروند کرده، و حقوق مدیر حمام را سالیانه 120 درهم پول و 24 مد گندم تعیین کرده است. لیکن، از طرفی نیز به غیر از این حمام واقع در روستا، حمام دیگری نیز وجود داشته است. اساسا، با توجه به این‏که وجود حمام در کاروان‏سراها معمول بوده است، باید پذیرفت که اینجا نیز حمامی داشته؛ و از اینجا نیز می‏توان نتیجه گرفت که همه‏ی تشکیلات کاروان‏سرا در وقف‏نامه قید نشده است.
شرط تأمین دارو برای مسافران مریض درکاروان سرا، گفته‏ی العمری و قلشندی را مبنی بر این‏که کاروان‏سرا یک بیمارستان نیز داشته است تأیید می‏کند. این مطلب نشان می‏دهد که در آنجا یک داروخانه نیز دایر بوده است، لیکن، با وجود قید شدن حضور یک دامپزشک، عدم هر گونه اشاره‏ای به مدیران بیمارستان، از قبیل پزشک یا پرستاران، ایجاد مسأله می‏کند. شاید این مورد به مشکل عدم حضور دایمی یک پزشک در کارواسرا در آن زمان مربوط باشد. آیا در کاروان‏سرایی که بیمارستان و دارو داشته، فقط در صورت شیوع بیماری‏های مهم، به آوردن پزشک از مراکز نزدیکی چون قیصریه و سیواس اکتفا می‏شده است؟ در واقع، در کتیبه‏ی وقف‏نامه‏ی عمارت یعقوب بیگ گرمیان اوغلی [پسر گرمیان] که در کوتاهیه واقع شده، آمده است که برای بیماران آنجا پزشک می‏آورده و دارو تأمین می‏کرده‏اند، و هزینه‏ی همه‏ی این‏ها نیز از درآمد وقف پرداخت می‏شده است (396)
بنا به شرط واقف، بیماران کاروان سرا باید تا زمان بهبودی، در آنجا معالجه، و در صورت فوت نیز با هزینه‏ی اوقاف، کفن و دفن شوند. ضمنا، قراطای برای هر کسی که به کاروان سرا پناهنده شود، از قبیل اقوام یا غلامان آزادشده‏ی خود، مرد یا زنی که قادر به امرار معاش نباشند، چه مسلمان
و چه کافر، 120 درهم پول و 24 مد ذخیره‏ی آذوقه تخصیص داده است. هم‏چنین، در وقف‏نامه آمده است که برای انجام امور کاروان‏سرا و اوقاف مربوطه، یک سوار دایمی وجود داشته و واقف برای او سالیانه یک صدر درهم پول و 24 مد ذخیره تعیین کرده است.
بی‏شک، موارد یاد شده، همه‏ی وظایف کاروان‏سرا نبوده است. برای نمونه در وقف‏نامه اشاره‏ای به مأموران حسابدار درآمد و هزینه‏های کاروان‏سرا نشده است؛ در صورتی که العمری و قلقشندی گفته‏اند که در آنجا مأموران و کاتبان مخصوص این امور وجود داشته‏اند. به همین دلیل، باید نتیجه گرفت که در وقف‏نامه فقط وظایف مهم قید شده و [هر گونه تصمیم گیری در] دیگر امور [تغییر پذیر] به نظر و صلاحدید متولی، مشرف [مفتش] و ناظر موکول شده است. قراطای شرط کرده است که پس از مرگش، وظیفه‏ی متولی به برادرانش و سپس به اولاد آن‏ها، و وظیفه‏ی مشرف و ناظر نیز در صورتی که انسان‏های درستکاری باشند، ترجیحا به بیگانه‏ها، از قبیل غلامان آزاد کرده‏ی خود واگذار شود. این اطلاعات برای نشان دادن ماهیت کاروان سرای قراطای و چگونگی این کاروان‏سرا از لحاظ زندگی مدنی کافی است. در آینده، در صورتی که وقف‏نامه‏های کاروان‏سراهای دیگر به دستمان برسد، قطعا به اطلاعات تاریخی بیشتری در این خصوص دست خواهیم یافت.

مقدار حقوق مأموران کاروان ‏سرا

تثبیت مقدار حقوق مأموران و مستخدمان کاروان‏سرا به نرخ رایج آن زمان، و در نتیجه، مشخص کردن سطح زندگی آنان، نه تنها برای بررسی اوضاع [و شرایط داخلی] کاروان‏سرا، بلکه برای درک اوضاع اقتصادی آن دوران اهمیت دارد. لیکن، تغییر مداوم ارزش پول و اشیا، کمبود منابع، بویژه در زمینه‏های اقتصادی از این قبیل، و نیز مشکل مشخص کردن ارزش واقعی واحدهای اندازه‏گیری در آن دوران، رسیدن به نتایج قطعی در این باره را با مشکل مواجه می کند؛ هر چند که می‏توانیم با استناد به بعضی منابع مربوط، به اطلاعاتی تخمینی دست پیدا کنیم.
در اینجا می‏توان به اطلاعات ارایه‏شده العمری، به نقل از شیخ حیدر العریان، اهل سوری حصار (397)
(السبر حصاری الرومی [کذا] ) اشره کرد. با این‏که فاصله‏ی زمانی بین زندگی این دو نفر، حدود یک قرن بود، چون شرایط اقتصادی ترکیه در آن مدت تغییر زیادی نداشت، می‏توان از اطلاعات العمری سود برد. به گفته‏ی او، عواملی چون پایین بودن قیمت‏ها، کم بودن مراحل امور گمرکی، حجم زیاد تجارت، نزدیک بودن دریاها و فراوانی مرغزارها در ترکیه موجب ارزان بودن قیمت‏ها در این کشور بوده است. به عقیده‏ی او، قیمت‏ها در ترکیه، [حتی] درخشک سالی‏ها به سطح قیمت‏ها در سوریه می‏رسیده است. چنان که قیمت بهترین گوسفند به بیش از دوازده درهم افزایش نمی‏یافته، که این قیمت، بنا به درهم رایج در مصر آن زمان، برابر با نه درهم مصری، و یا کمتر از آن می‏شده است (398)
ابن بطوطه در ضمن ذکر این مطلب که قسطمونی (399)
شهر بسیار ارزانی بوده است، اضافه می‏کند که در آنجا می‏توان نصف یک گوسفند، مقدار نان مورد نیاز ده نفر در یک روز، و یا مقدار کافی حلوای عسل بار ده نفر را با دو درهم تهیه کرد (400)
العمری موضوع قیمت یا ارزش ذخیره [ء آذوقه؛ گندم] را فقط درباره‏ی گرمیان مطرح می‏کند. به گفته‏ی او، در گرمیان، قیمت یک مد گندم، به طور متوسط، پانزده درهم بوده است (401)
با توجه به وزن واحد مد، که به آن خواهیم پرداخت، حدس می‏زنیم که گندم در زمان سلجوقیان ارزان تر بوده است (402)
زیرا، به گفته‏ی آقسرایی، در نتیجه‏ی بسته شدن راه‏ها در اثنای لشکرکشی بیبرس به آناتولی، قیمت ذخیره افزایش یافته، قیمت یک مد گندم به چهل درهم رسیده، و در نتیجه، قیمت یک من انگور نیز به ده درهم افزایش پیدا کرده، و نیز در نتیجه‏ی خشک‏سالی شدید 679 ه ق، یک مد گندم پنجاه درهم شده بود(403)
از اینجا معلوم می‏شود که گندم، زمانی، بسیار گران شده بود. بنابراین، می‏توانیم بپذیریم که یک مد (120 - 100 کیلوگرم) به طور میانگین، ده درهم، و یک گوسفند نیز ده درهم بوده است. این مبالغ، در محاسبه با پول رایج ترکیه در زمان پیش از این جنگ، به طور میانگین، برابر با 5 ر 2 - 1 لیره‏ی ترک می‏شود. از اینجا معلوم می شود که حقوق سالیانه یک مأمور کاروان‏سرا، که دویست درهم بوده است، به پول رایج پیش از جنگ، حدودا سیصد تا چهارصد لیره می‏شده است.
در کنار این حقوق‏های نقدی، لازم است که مقدار و ارزش 24 مد گندم، که به صورت مساوی، و تقریبا به همه‏ی کارکنان کاروان‏سرا داده می‏شده است نیز مشخص شود. در آثار ابی بی بی و آقسرایی نیز همانند وقف‏نامه‏ها، برای بیان واحد ذخیره [ء گندم] در آناتولی از کلمه‏ی مد استفاده شده است (404)
به عقیده‏ی العمری، یک مد (موط) آناتولی، تقریبا برابر 5 ر 1 «اردب» [شصت و چهار من] در مصر بوده است (405)
واحد اردب، که بسیار هم متغیر بود، تقریبا برابر 75 کیلوگرم است. چنان‏که در 995 ه ق، با یک شتر، که 250 - 200 کیلوگرم بوده، برابر با سه ادب مصر می‏شده است (406)
با این حساب، یک مد، باید 120 - 100 کیلوگرم بوده باشد (407)
واحدهای مد رایج در آناتولی، با وجود تفاوتی که در
جاهای مختلف داشته است. به هر حال، باید برابر با مدهایی باشد که در وقف‏نامه آمده است. بدین ترتیب، به مأموران کاروان‏سرا 2400 مساوی 100 ضربدر 24 کیلوگرم گندم داده می‏شده است، که به اعتبار سی کیلوگرم، هشتاد کیله [واحد حجم گندم (تقریبا 36 کیلوگرم)] می‏شود. این مقدار ذخیره برای یک سال هر خانواده کافی بوده، و واقف نیز این مطلب را در نظر داشته است. حقوق نقدی آنان نیز احتیاجات دیگر آنان را رفع می‏کرده است. اگر معادل نقدی این ذخیره در حدود دویست درهم یا سیصد تا چهارصد لیره فرض شود، می‏توان قبول کرد که یک کارمند متوسط کاروان‏سرا، سالیانه شش صد تا هشت صد لیره دریافت می‏کرده است. در وقف‏نامه اشاره‏ای به این‏که کارکنان کاروان‏سرا حق استفاده از غذای آنجا را داشته‏اند نشده است؛ در صورتی که کارکنان مؤسساتی از این قبیل در ترکیه‏ی آن زمان، عموما این حق را داشته‏اند.
در اینجا یکی دو نمونه از وقف‏نامه‏های دیگر خواهیم آورد که هم از لحاظ قدرت خرید پول، و هم از لحاظ سطح زندگی مردم و قیاس آن‏ها با کارکنان کاروان‏سرا می‏تواند روشنگر باشد. مثلا، در وقف‏نامه‏ی مربوط به (تکیه‏ی)«دارالراحه‏ی» کمال‏الدین بن راحت، واقع در سیواس، آمده است که به شیخ آنجا روزانه دو وعده غذا، و ماهیانه سی درهم، یا به عبارتی، سالیانه 360 درهم حقوق، و به فراش آنجا نیز سالیانه 240 درهم داده می‏شده است (408)
صاحب فخرالدین علی در وقف‏نامه‏ی مربوط به مدرسه‏ی صاحبیه در سیواس و «دارالضیافه‏ی» مجاور آن، برای معمار ماهیانه پنجاه درهم، برای مؤذنها ماهیانه 25 درهم، برای فراش‏ها ماهیانه بیست درهم، برای مدرس ماهیانه 150 درهم و برای «معید» ها [مشاوران مدرسه] هر کدام پنجاه د رهم (و هر کدام، روزانه سه اوقیه، یعنی هر کدام سیصد درهم نان) تعیین کرده است. به «آشچی» [آشپز] «دارالضیافه‏ی» یاد شده نیز هر ماه پانزده درهم حقوق، و غذای روزانه داده می‏شده است. برای تحصیلدار (جابی (409)
(اوقاف آنجا نیز ماهیانه چهل درهم تعیین شده است. باز، در وقف‏نامه‏ی مدرسه‏ی صاحب فخرالدین در قونیه، برای تحصیلدار و معمار، هر کدام، ماهیانه سی درهم پول و نیم من نان اختصاص داده شده است )(410)
(411)
در وقف نامه‏ی منتشر شده‏ی آلتون آبه نیز، که دینارهای مذکوردر آن، در واقع، همان درهم است، برای مدرس سالیانه هشت صد، معید 240، امام جماعت ویست، مؤذن یک صد، و برای فراش (خدمه) سالیانه 120 دینار (درهم) تعیین شده است. این گونه اطلاعات مربوط به مشاغل و سطوح مختلف زندگی و حقوق ماهیانه و سالیانه‏ی آن‏ها، از جهت دانستن قدرت خرید پول و معیارهای زندگی در آن دوران، بسیار اهمیت دارد. با توجه به میانگین حقوق‏های یاد شده در این نمونه‏ها معلوم می‏شود که بودجه‏ی سالیانه‏ی یک خانواده‏ی متوسط چهارصد تا شش صد درهم بوده است، که این مقدار نیز به پول رایج پیش از جنگ، معادل 1200 - 800 لیره‏ی ترک می‏شود. سند دیگری که در این باره وجود دارد مربوط به مسأله‏ی شیوه‏ی قبول کردن سمت وزارت از طرف نجم‏الدین نخجوای است که از ابن بی بی نقل شد. بدینسان که وقتی که نجم‏الدین، به منظور جلوگیری از اسراف، شرط کرد که در صورت تعیین حقوقی معادل 720 درهم برای خود، و حقوق‏هایی متناسب با آن برای دیگر دولتمردان، سمت وزارت را می‏پذیرد، جلال‏الدین قراطای، با در نظر گرفتن این‏که رجال یاد شده از چنین وضعیتی ناخشنود خواهند شد، او را راضی کرد حقوقی معادل حقوق مهذب‏الدین علی، یکی از بهترین وزرای سلجوقی را که برابر چهل هزار درهم بود بپذیرد (412)
از اینجا معلوم می‏شود که 720 درهم پیشنهادی نجم‏الدین، هر چقدر هم که متواضعانه باشد، مقدار حقوقی در خور و کافی برای یک وزیر، و بالاتر از سطح زندگی [عامه] ، و با پول پیش از جنگ، تقریبا معادل 1،500 لیره‏ی ترک بوده است. همه‏ی این‏ها نشان می‏دهد که سطح زندگی مأموران کاروان‏سرا متناسب با رفاه موجود در تمام ترکیه‏ی سلجوقی بوده است؛ و طبیعتا قراطای نیز که بنیانگذار چنین مؤسسه‏ی بزرگی بود همین شرایط را برای کارکنان آنجا در نظر گرفته بود.

اوقاف کاروان ‏سرا

در وقف چنین مقرر شده است که با درآمد اوقاف کاروان‏سرا، ابتدا به عمران خود این موقوفات پرداخته شود که در این میان، از یک بند آب در روستا نیز سخن به میان آمده است - سپس با خرید گاو و آلات کشاورزی، وضعیت موقوفات به صورت سودمندتری درآورده شود؛ و در آخر نیز از مازاد درآمد یاد شده، پس از تأمین هزینه‏های کاروان‏سرا، به حقوق کارکنان اضافه شود، و اگر هنوز چیزی باقی می‏ماند، با آن نیز زمین‏ها و عقار [ملک] جدیدتری خریداری و وقف شوند، که خود این‏ها منابع درآمد جدیدتری برای کاروان‏سرا خواهند بود. همان‏گونه که در ذیل‏های مورخه‏ی 645 و 646 ه ق وقف‏نامه مشاهده می‏شود، موقوفات جدیدی به اوقاف کاروان‏سرا اضافه شده است. لیکن، نه تنها دلیلی مبنی بر این‏که این موقوفات جدید از مازاد درآمد اوقاف قدیمی‏تر، آن هم در مدت یکی دو سال، خریداری شده باشد در دست نیست؛ بلکه پذیرفتن چنین امکانی نیز مشکل است.
اولین وقف مربوط به کاروان‏سرا روستای سراخور (413)
است(414)
این روستا، بعدها، به مناسبت کاروان‏سرا و یا [نام] صاحب آن، روستای قراطای نام گرفته است. به سبب وجود کاروان‏سرا و جاده‏ی مربوطه، این مکان در قرن سیزدهم، یک مرکز تجاری بوده است. با توجه به این‏که قراطای تعداد نامشخصی خانه و پانزده باب مغازه (در کنار حمام وقف کاروان‏سرا) در این روستا را وقف کاروان‏سرا کرده است، درک این همه مغازه و خانه در آنجا، که همگی درآمد اجاره‏ای داشته‏اند، بدون بررسی اهمیت تجاری آن مکان ممکن نیست. در حقیقت نیز با توجه به اهمیت بین‏المللی جاده و وجود کاروان‏سرا در آنجا، می‏توانست چنین امکانی وجود داشته باشد. براتیانو (415)
، به صورت کمی مبالغه‏آمیز، به سبب وجود جاده و کاروان‏سرا، این مکان را یک مرکز تجاری بزرگ [حدود قرن هفتم ه ق / [ قرن سیزدهم م ذکر کرده است، که وقف‏نامه نیز این تخمین او را تأیید می‏کند (416)
به عقیده‏ی نگارنده، پیاده‏رو(417)
[یا سنگفرش خیابان] ، که وقف‏نامه از مرمت آن سخن به میان آورده است، در بین کاروان‏سرا و روستا قرار داشته و در کنار این گذرگاه فعال بوده‏اند. چنین وضعیتی نشان می‏دهد که کاروان‏سراهای سلجوقی، به غیر از کمک به تجارت شهرهای بزرگ، اطراف خود را نیز به مراکز تجاری تبدیل می‏کرده‏اند. چنان‏که در [حدود قرن دهم ه ق / [ قرن شانزدهم (در دوره‏ی [سلطان سلیمان] قانونی) از اهمیت این راه، و در نتیجه، از اهمیت کاروان‏سرا کاسته شد، که بنا به دفتر ثبت مربوطه، روستا کوچک شد، و جمعیت آن به 700 نفر تقلیل یافت، و کاروان‏سرا نیز به صورت یک زاویه‏ی [خانقاه] ساده و معمولی (زاویه‏ی قراطای سلطان) درآمد. بنا به این دفتر، روستای یاد شده از دو قسمت تشکیل شده بود؛ یک قسمت آن با همان نام روستای سراخور بوده، که نیمی از آن هفتاد و دو نفر مشمول مالیات بوده‏اند، که بنابراین، در آنجا [حدود] هفتاد و دو خانه وجود داشته است. قسمت دوم، یعنی روستای قراطای در کنار کاروان‏سرا، تماما وقف کاروان‏سرا (زاویه) بوده، و جمعیت آن به صورت 66 خانه ذکر شده است. امروزه، نام سراخور به کار نمی‏رود، و روستا تماما روستای قراطای (قرادایی) خوانده می‏شود. جمعیت آن، بنا به سرشماری 485، 1935 نفر بوده است. امروزه، جمعیت آن نسبت به [حدود قرن دهم ه ق /] قرن شانزدهم نیز کم شده است، که بنا به آن‏چه در اسناد دیگر آمده، نه تنها نسبت به قرن سیزدهم م، بلکه نسبت به قرن شانزدهم نیز در آناتولی، کاهش جمعیت مشاهده می‏شود. در دفتر وقف آمده است که در روستای قراطای، وابستگان نسبی قراطای، فرمان‏هایی از طرف علاءالدوله علی بیگ (ذوالقدر اوغلی) در دست داشتند که بر اساس آن، آن‏ها از «رسم غنم» [مالیات اغنام (گوسفندان)] و دیگر «تکالیف عرفیه» و «عوارض دیوانیه» معاف بودند، و حتی به «باب السعادت» [اندرونی قصر] راه داشتند، و قراطای در آن روستا یک آسباب وقفی نیز داشته است (418)
بنا به دفتر یاد شده، اهالی روستای سراخور، تماما مسیحی، و مردم روستای قراطای مسلمان بوده، و اهل 41 خانه از مجموع 66 خانه‏ی آن نیز از نسل او بوده‏اند.
روستای دیگر وقف کاروان‏سرا لکندون (419)
نام دارد. این محل باید همان جایی باشد که در گذشته، لنکدوس(420)
نامیده می شد (421)
دو روستای قلوته (422)
و اکقرک، که در همسایگی آن آمده‏اند، امروزه نیز با همان نام‏ها موجودند. روستای اوتراک (423)
مذکور در مسالک الابصار، باید همین روستای اکرک امروزی باشد. روستای الکندون (424)
مذکور در دفتر تحریر [ثبت] بالا نیز نمی‏تواند روستایی غیر از لنکدون باشد. چون 299 نفر از اهالی آن مشمول پرداخت مالیات بوده‏اند، می‏توان حدس زد که جمعیت آنجا، تقریبا 1،500 نفر بوده است (425)
سندی حاکی از این‏که این روستا نیز از موقوفه‏های قراطای بوده است وجود ندارد.از اینجا می‏توان گفت که روستا از حالت وقف خارج شده بوده است، که دلیل آن نیز واضح است؛ زیرا، در دوره‏ی عثمانی، قسمتی یا تمام بعضی از اوقاف سلجوقی از حالت موقوفه خارج می‏شدند، و به صورت اموال دولتی (426)
[«میری»] در می‏آمدند، که نمونه‏های آن بسیار است، و روستای قراطای نیز از همین جمله بوده است. امکان دارد که این روستا [الکندون] همان روستای سماغر(427)
امروزی باشد. نهایتا، معلوم می شود که اینجا در [حدود قرن هشتم ه ق / [ قرن چهاردهم، به وسیله‏ی مردم سماغر، که در آن زمان، و در آناتولی، جابه‏جایی‏هایی انجام دادند، مسکونی شده بود (428)
رایج بودن نام سماغر در بین اهالی روستا مؤید این نظر است. اهالی 107 خانه در روستا مسلمان، و 192 خانه نیز مسیحی بوده‏اند. یکی دیگر از اوقاف مربوط به کاروان‏سرا، خانی واقع در قصبه‏ی قراحصار همان قراحصار شرقی است، لیکن با نام قراحصار بهرام شاه مشهور شده است. به گفته‏ی حمدالله قزوینی، این قراحصار در محدوده‏ی قونیه قرار دارد، و توسط بهرام شاه بنا شده است (429)
به گفته استرآبادی، اینجا تحت اداره‏ی قاضی برهان الدین بوده، که بیگی [امیری] به نام نبی (430)
، آنجا را به نام او اداره می‏کرده است (431)
از آنجا که حوالی قونیه تحت اداره‏ی قرامانیان بود، گفته‏ی قزوینی برای تشخیص محل قصبه ناکافی، و آن‏چه استرآبادی در این خصوص گفته است، مبهم باقی می‏ماند. هر چند که خوانده شدن این قراحصار با نام‏های شرقی و بهرام شاه، و این‏که بهرام‏شاه پسر آخرین حکمران خاندان منگوجک بود، در نگاه اول، این تصور را ایجاد می‏کند که این قراحصار، همان قراحصار شرقی امروزی است. لیکن، مشاهده می‏شود که قزوینی و استرآبادی در کنار قراحصار بهرام‏شاه، نام قراحصار کوقونیه (432)
(شرق) را نیز آورده‏اند. به غیر از این، و با توجه به وقایع یاد شده، مشخص است که قراحصار بهرام شاه، که در بزم و رزم از آن یاد شده نیز نمی‏تواند قراحصار شرقی (شبین (433))
امروزی باشد. اساسا، با توجه به این‏که در آناتولی قراحصارهای بسیاری هست، می‏توان پذیرفت که کلمه‏ی شرق در وقف‏نامه به یکی از قراحصارهای دیگر در آناتولی مرکزی، به صورت اضافه‏ی دستوری، نسبت داده شده است. بنابراین، مشخص می‏شود که این قراحصار بهرام شاه، بنا به آن‏چه در اسناد آمده، در آناتولی مرکزی بوده است. معلوم نیست که نام بهرام‏شاه برای این قصبه به کدام بهرام‏شاه مربوط می‏شود. البته، ممکن است که منظور نصیرالدین بهرام‏شاه پسر مظفرالدین محمود از منگوجک‏ها و حکمران قراحصار شرقی (کوقونیه) باشد. وقتی که علاءالدین کیقباد اول بعد از ارزنجان، کوقونیه را تصرف کرد، قرشهری(434)
[شهر قرشهر] را به عنوان اقطاع [ملک یا زمین اهدایی سلطان یا خلیفه] به مظفرالدین داد. یکی از احتمال‏های بسیار قوی این است که یکی از پسران او، به نام بهرام‏شاه (435)
، که مدت مدیدی در آناتولی دارای زندگی شرافتمندانه‏ای بود، در اینجا اقامته داشته، و قصبه نیز به نام او مشهور شده است. بنابر این‏ها، احتمال دارد که قراحصار دمیرلو (436)، که در بین قیصریه و چوروم(437)
بوده است، همین جا باشد (438)
چنان‏که بیبرس منصوری، در فهرست شهرهای اصلی پادشاهی روم خود، قراحصار دمیرلو را در بین شهرهای ایالت قونیه ذکر می‏کند. سی ال. کوهن (439)
، بدون توجه به موجودیت یک قراحصار دمیرلو، نام آن را قراحصار دوه‏لو (440)تصور کرده است(441)
با توجه به این‏که قزوینی «حقوق دیوانی» قراحصار بهرام‏شاه را 11،600 دینار قید کرده است، باز، با استناد به نوشته‏های خود او معلوم می‏شود که اینجا به بزرگی یا ثروتمندی قسطمونی بوده است. در وقف نامه آمده است که در کنار خان موقوفه‏ی کاروان‏سرا، مدرسه‏ی مربوط به کمال‏الدین، برادر کوچک قراطای، یک خان به نام بهرام‏شاه، به مناسبت نام صاحب آن، و یک مسجد به نام مسجد خطیب وجود دارد. آن‏چه فعلا درباره‏ی این قصبه می‏دانیم همین‏هاست. قراطای، به غیر از این‏ها، دو خانه در شهر قیصریه، یک خان و دو مرغزار خود را که در قسمت خارجی («ظاهر») یا حومه‏ی شهر قرار داشته‏اند، وقف کاروان‏سرا کرده است.
اوقاف دیگر کاروان‏سرا، همان‏گونه که در ذیل پشت وقف‏نامه مشاهده می‏شود، آن‏هایی است که در سال‏های 645 و 646 ه ق وقف آنجا شد. بنا به آن‏چه در ذیل یاد شده آمده است، این‏ها بر اساس شروط وقف نامه، با پول مازاد درآمد مربوط به کاروان‏سرا خریداری شده است. این موقوفات جدید عبارتند از 29 قطعه زمین با مجموع ظرفیت 334 مد بذر و هفت مزرعه‏ای که مساحت آن‏ها مشخص نشده است، در اطراف قیصریه، چهار خانه، یک نان پزی و 19 مزرعه در روستای مشهد واقع در اطراف قیصریه (442)
، هشت خانه در خود شهر، پانزده مغازه، یک حمام (برای مسافران، نه برای اجاره) و تعداد نامعلومی خانه در روستای سراخور که کاروان‏سرا نیز در آنجا واقع شده است. ضمنا گفته می‏شود که روستای گونی(443)
(کوبی [کذا] ) واقع در جوار روستای سراخور نیز در بین همین اوقاف اخیرالذکر، وقف [کاروان‏سرا] شده است. از آنجا که هیچ سندی مبنی بر خریداری این روستا با پول درآمد اوقاف وجود ندارد، باید نتیجه گرفت که این روستا از قبل در ملکیت قراطای بوده است. زیرا، با اضافه‏ی درآمد اوقاف نمی‏توان چنین روستایی را در چنان زمان کوتاهی خرید. در دفتر تحریر یاد شده در بالا، این روستا در [حدود قرن دهم ه ق /] قرن شانزدهم، به عنوان موقوفه‏ی کاروان‏سرا آمده است («قریه‏ی گونی وقف زاویه‏ی قراطای سلطان»). بنا به این دفتر، جماعت سلیمانلو در آنجا زندگی می‏کردند، که از اینجا معلوم می‏شود که در آنجا زندگی می‏کردند، که از اینجا معلوم می‏شود که این روستا همان روستای سلیمانی واقع در جنوب غربی روستای قراطای امروزی، بین روستاهای سقال توتان (444)
و گل ورن (445)
است. بنا به آن‏چه در این دفتر آمده، مردم روستا مسلمان بوده‏اند (446)

وضعیت قومی روستاهای موقوفه

واقف، یعنی قراطای، مقرر کرده است که مالیات بیش از یک پنجم محصول از کشاورزان روستاهای سراخور و لنکدون دریافت نشود. این مطلب در وقف نامه، با توجه به این‏که خبر از عدم اخذ بیش از یک پنجم محصول از مسلمانان را می‏دهد، نگارنده را به این نظر سوق داده بود که اهالی روستاهای یاد شده مسیحی بوده‏اند (447)
در واقع، وقتی که برای بررسی این نظر، به دفاتر تحریر [ثبت] اراضی مربوط به دوره‏ی عثمانی رجوع کردیم، همان‏گونه که اشاره شد، مشاهده کردیم که دست کم قسمتی از اهالی آن روستاها مسیحی بوده‏اند. نکته‏ای که دراین‏باره جلب توجه می‏کند این است که مردم این روستاها و بعضی دیگر از روستاهای اطراف، چه مسلمان باشند و چه مسیحی، عموما دارای اسامی اصیل ترکی بوده‏اند. اسامی رایج در بین نام‏های مسیحیان (ذمیان) ساکن این روستاها که ما آن‏ها را ضبط کرده‏ایم از قبیل این‏هاست (448)
کاویا. [ولد] سرکیس (449)، ارسلان ب. خچوک (450)
، بوادق و. مقردیچ (451)، سرکیس و. بال - یمز(452)
، باران و. قراجا (453)، سبحان - وردی و. توماس (454)
، قرا - قوچ و. تورسون (455)، ایل - آلدی و. او (456)
، کرکور ب. او (457) بوقوس و. خدا - وردی (458)
، یامور (459)، اولاش (460)، بالی (461)، ایل بیگی (462)
، چیچک (463)، سرکیس و. ایمور(464)، قمری و. توتی (465)
، سرکیس و. پولات - چاقر(466)، یوروک و. مهتر (467)
، آی دغموش ب. او (468)، آقوپ و گوکچه(469)قپلان (470)
، تیمور، شاهین، ده ده، توروس و. کایا(471)، اورانیس و. خداوردی(472)، ملک شاه،.... حتی در بعضی از دفاتر [ثبت تفکیک مسلمانان دارای اسامی اصیل ترکی از مسیحیان، تنها در صورتی ممکن می‏بود که [در تقسیم‏ بندی، نام] مسیحیان هر روستا را، جداگانه در ذیل [نام جمعیت] «ذمی»قید کنند («ذمیان در قریه‏ی مذکور»). این مسأله‏ای است که باید در آن تأمل کرد. همان‏گونه که در وقف‏نامه‏ها مشاهده می‏شود، در حالی که عناصر مسیحی، بویژه در شهرها، نام مسیحی خود را حفظ کرده‏اند، چرا مسیحیان این روستاها نام‏های قومی غیر مسیحی را، در چنین مقیاس بزرگی، به اسامی [مسیحی] خود ترجیح داده‏اند؟ چگونه می‏توان توضیح داد که چرا مردم قومی که دین خدا را دارند، نسبت به اسم‏های غیرملی و بیگانه از دین خود، این چنین احساس وابستگی، و یا احساس بی‏تفاوتی [از این‏که دارای چنین نام‏هایی باشند] از خود بروز داده‏اند؟ در این نکته شکی نیست که همانند روم‏های اهل قرامان، که زمان‏های اخیر، می‏زیسته (پیش از تبعید و مبادله‏ها [مبادله‏ی ترک‏ها با یونانیان ساکن در سرزمین‏های یکدیگر] ) به زبان ترکی صحبت و عبادت می‏کرده، و اسامی ترکی داشته‏اند، مردم مسیحی و ارمنی مذهب این روستاها نیز، حتی اگر در زمان پیش از [حدود قرن دهم ه /ق] قرن شانزدهم چنین نبوده باشد، اما در قرن شانزدهم به زبان ترکی صحبت می‏کرده‏ اند. استفاده و تلفظ اسم‏های مرکبی چون تنری - وردی، گون -دوغموش، بال - یمز، و چلب - وردی، بدون دانستن زبان ترکی ممکن نیست. آیا این‏ها بازماندگان ترک‏هایی بودند که توسط روم شرقی در آناتولی ساکن، و به مرو، مسیحی شدند؟ در واقع نیز حکومت روم شرقی، گروهی از مردم ترک را به آناتولی منتقل کرد. گرچه نمی‏توان عناصر اوغوز قبچاق (کومن) را از هم‏نژادهای شرقی خود، که از آن سو به آناتولی آمدند، تشخیص داد، ولی می‏دانیم که روستاهایی که با نام پچنک خوانده می‏شوند، منسوب به پچنک‏هایی هستند که از سرزمین‏های بالکان منتقل شده بودند.همان‏گونه که در جنگ طلیبی 502 - 501 ه ق / 1109 - 1108 م نیز پچنک‏ها انتقال داده شدند (473)
وقتی که ژان کومنن (474)
، پچنک‏ها را در روستاهایی در سرزمین‏های بالکان (در ولایتی واقع در غرب) ساکن کرد و به بقیه‏ی آن‏ها نیز با شرط پرداخت مالیات به او، زمین‏های حاصلخیزی در نزدیکی ازمیت (475)
[در نزدیکی استانبول] اختصاص داد (476)
.امپراتوران روم شرقی، در زمان‏های مختلف، ترکان مهاجر اهل شمال دریای سیاه را، که اسیر و یا به عنوان سرباز، مرزبان و یا مستعمره‏نشین (477) به آناتولی سوق می دادند. (478)
این عناصر [ترک] ، را که پیش از استیلای سلجوقیان به آناتولی کوچانده شدند، ظاهرا، به منظور حفاظت از مرزها در مقابل مسلمانان، در مناطق قرامان و قیصریه ساکن شدند. از آنجا که مکان‏هایی که ابن بی بی با نام «حوالی بلغار و گلنار» (479)
ذکر کرده است در این منطقه قرار دارد، و از موجودیت قصبه‏ی گلنار در غرب کوه بلغار (480)
و [موضع] سلیفکه (481)
، معلوم می‏شود که منظور از این نام‏ها در دفاتر ثبت و در سیاحت نامه‏ی اولیاچلبی نیز همین مناطق است (482)
در اثر شکاری آمده است که در کنار قبایل ترک، هم‏چون قبایل بایبورت و تورقوت، در بین قرامانیان این منطقه، یک قبیله‏ی بلغار نیز وجود داشته است (483)
از طرفی نیز اسم‏هایی چون بلغار و. [ولد] سویندوک (484)
و یا موسی و. [ولد] بلغار در روستاهای گونی، موقوفه‏ی کاروان‏سرا، و روستاهای دیگری در آن نواحی رایج بوده است؛ که همه‏ی این‏ها را، ضرورتا، باید به این منشأ نژادی مربوط دانست (485)جامی بیگ (486)
، در زمان خود، بدون رجوع به اسناد محلی و ملی، و با استناد به نشریات مربوط به تاریخ روم شرقی، ادعا کرد که مسیحیان ساکن آناتولی، که به زبان ترکی صحبت و عبادت می‏کرده و اسامی ترکی داشته‏اند، ترکان اسکان داده شده از طرف روم شرقی بوده‏اند، هم‏چنین روم‏های قرامانی که الفبای یونانی را در ترکی به کار بردند نیز از نسل آن‏ها بوده‏اند (487) بعدها، ح. فهمی تورغال (488)، با استناد به سجلات (489)
[دفاتر ثبت] محکمه [دادگاه] های شرعی (490)
، و با توجه به این‏که ذمیان قیصریه و سیواس، که اسامی ترکی داشتند، در صورت گرویدن به اسلام، اسامی اسلامی را جایگزین اسامی ترکی خود می‏کردند، از نظریه‏ی موجودیت یک عنصر ترک مسیحی در ترکیه پشتیبانی کرد (491)
لیکن، آن‏چه که نظریه‏ی ترک بودن این عناصر مسیحی - با وجود داشتن اسامی ترکی - و اسکان داده شدن آن‏ها در آناتولی از راه سرزمین‏های بالکان را تضعیف می‏کند،
وجود بعضی اسامی اسلامی، از قبیل شاه - قلی، ملک‏شاه، جهان‏شاه و سبحان -وردی، در میان آن‏هاست. به نظر می‏رسد که اگر عناصر ترک مسیحی، به صورت مخلوط، در بین مسیحیان بومی آناتولی می‏زیسته‏اند، باید وابسته به قبایلی باشند که با روی کار آمدن سلجوقیان ظهور کردند. این‏ها، بی‏آن‏که آیین شمنی [اصطلاحا بت پرستی] خود را رها کنند، با عناصر بومی زندگی کردند، و به صورت تدریجی و سطحی، مسیحیت را پذیرفتند. اساسا می‏توان حدس زد که در بین این قبایل ترک، که اسلام و مسیحیت را به صورتی سطحی قبول کردند، هنوز تفاوت‏های بارز اعتقادی و زیستی به وجود نیامده بود. اگر در روستای لکندون موقوفه‏ی کاروان‏سرا، موجودیت شخصی به نام ایمور (492)
، که نام قبیله‏ی اوغوز را به خود گرفته بود، را در نظر بگیریم، در آن‏چه که در سجل محکمه‏ی شرعی قیصریه مربوط به قرن دهم ه ق / قرن شانزدهم، مبنی بر مسلمان شدن یک مسیحی از عشیره‏ی قراکچلی (493)
آمده است (494)
را بپذیریم، و اگر اسناد دیگری در این زمینه را نیز مورد توجه قرار دهیم، معلوم می‏شود که نباید منشأ عناصر ترک مسیحی یاد شده را صرفا در غرب، بکله لزوما، باید در شرق نیز جستجو کنیم. در مقاله‏ی مربوط به وقف‏نامه‏ی آلتون - آبه آوردیم که عناصر ترک بت‏پرست (شمنی) در آناتولی زندگی می‏کردند (495)
به هر حال، از لحاظ نظری، قبول این مطلب مشکل نیست که عده‏ای از قبایل ترک، در اوایل دوران استیلا، در نتیجه‏ی تماس نزدیک با مسیحیان، و بویژه در نتیجه‏ی اسکان در سرزمین‏های تحت اداره‏ی ارمنستان صغیر، به صورت سطحی، به مسیحیت روی آوردند. ابن‏اثیر ضمن بحث در مورد لشکرکشی سال 576 ه ق صلاح‏الدین ایوبی به ارمنستان صغیر آورده است که سلطان ارمنی قسمتی از ترکمن‏ها را از بین برد و قسمتی دیگر را در مملکت خود اسکان داد (496)
وقتی که بیبرس، سلطان مملوکی، در لشکرکشی به ارمنستان صغیر در 673 ه ق، وارد ماسیس(497)
شد، ترکمن‏های زیادی با احشام خود به اطاعت او درآمدند(498)
با گذشت زمان، لشکرکشی‏های ترکمن‏ها به ارمنستان صغیر و اسکان آن‏ها در آنجا آن‏چنان گسترش یافت که وقتی این دولت سقوط کرد و سرزمین آن‏ها تحت اداره‏ی ترک‏ها قرار گرفت، بیشتر جمیت آنجا را ترکمن‏ها تشکیل می‏دادند، و اسامی اماکن آنجا نیز در سطح وسیعی ترکی شده بود. این مطلبی است که بویژه از وقف‏نامه‏های مهم مربوط به رمضان اوغلی‏ها برمی‏آید. از آنجا که این‏گونه مناسبات، از طرفی، موجب مبادلات فرهنگی در بین ترک‏ها و ارامنه، و ترک و اسلامی شدن زبان و اسامی ارمنی‏ها می‏شد، و از طرفی نیز موجب مسیحی شدن ترک‏ها بود، لزوما نمی‏توان نتیجه گرفت که همه‏ی مسیحیانی که اسامی ترکی داشتند، حتما ترک بوده‏اند. چنان‏که آن‏چه اولیا چلبی آورده است، مبنی بر این‏که روم‏های ساکن یکی از محله‏های علاثیه زبان رومی نمی‏دانسته‏اند، و تماما به زبان ترکی صحبت می‏کرده‏اند (499)
نیز نمی‏تواند ما را به این نتیجه سوق دهد که این مردم، اصلا ترک بوده‏اند. در اینجا باید ذکر شود که ارمنی‏ها در زمان پیش از دوران سلجوقی، یعنی وقتی که تحت حاکمتیت عرب‏ها بودند، حتی به صورت محدود، از اسم‏های عربی استفاده می‏کردند، و نیز بنا به دفاتر تحریر [ثبت] عثمانی، ارمنی‏ها مقیم در خارج از منطقه‏ی یاد شده، نسبت به این حوالی، خیلی کمتر اسم‏های ترکی داشته‏اند. با این همه، بر این باور هستیم که بررسی کردن سبب رواج این همه اسم ترکی در بین مردم مسیحی این منطقه، از راه پذیرفتن موجودیت یک عنصر ترک مسیحی، صحیحتر خواهد بود. اگر درباره‏ی این عناصر، که پیش از جنگ جهانی اول، در آناتولی می‏زیستند، تحقیقات نژادشناسی و توده‏شناسی [فولکوری] انجام می‏گرفت، احتمالا دلایل بهتری درباره‏ی منشأ نژادی آن‏ها به دست می‏آمد. در حال حاضر، برای روشن‏شدن این مسأله چاره‏ای جز انتظار و امید برای پیدا شدن اسناد جدیدتر نیست. مردم مسیحی روستاهای موقوفه‏ی کاروان‏سرا، همانند جاهای دیگر، تا زمان آخرین کوچانیدن، موجودیت خود را حفظ کرده بودند.

مدرسه‏ی قراطای

فعالیت تاریخی مدرسه

یکی دیگر از آثار بزرگ و خیریه‏ی قراطای، مدرسه‏ی مشهور او در قونیه است. این مدرسه، بنا به کتیبه‏ی بالای در آن، در 649 ه ق، یعنی در زمان عزالدین کیکاووس دوم، وقتی که قراطای در سمت اتابکی انجام وظیفه می‏کرد، ساخته شده است (500)
هر چند که این تاریخ که ذکر شد، و همان گونه که در بسیاری از کتیبه‏های دیگر آمده است. قراطای، برخلاف کتیبه‏های بناهای دیگرش، که از روی فروتنی، از ذکر نامش [به عنوان بانی و یا واقف] خودداری کرده، در اینجا نام خود را آورده است. این مدرسه، که دارای منزلت زیادی در زمینه‏ی هنر و علم دوران سلجوقی بوده است، در نزدیکی مدرسه‏ای قرار دارد که پیش از آن، به وسیله‏ی کمال‏الدین، برادر کوچک قراطای، ساخته شده بود. افلاکی دده روایت می‏کند که مراسم بزرگی برای افتتاح مدرسه برپا شد، و علما و شیوخ بسیاری، از قبیل مولانا جلال‏الدین رومی و شمس‏الدین تبریزی نیز در آن شرکت کردند. (501)
در همین منبع آمده است
که در این مدرسه - که یک مؤسسه‏ی برجسته‏ی علمی در دوران سلجوقی به شمار می‏آمده است - عده‏ای از دانشمندان شاخص تدریس کرده‏اند. در همان منبع در میان دانشمندان نام شمس‏الدین ماردینی و رکن‏الدین مازندرانی ذکر شده است. شمس‏الدین ماردینی، احتمالا، باید همان قاضی شمس‏الدین یاد شده‏ی ابن بی بی باشد، که به گفته‏ی ابن بی بی، وقتی که کیکاووس دوم برای اولین بار تخت سلطنت را رها کرد، او حدود یک ماه در پست وزارت باقی ماند (502)
به گفته‏ی افلاکی، زین‏الدین عبدالمؤمن توقاتی، از علمای بزرگ آناتولی در آن زمان، که در دوره‏ی تدریس شمس‏الدین ماردینی در مدرسه‏ی قراطای، معید [دستیار مدرس] او بوده است، مدرس مدرسه‏ی معین‏الدین پروانه در توقات شد (503)
جلال‏الدین رومی در نامه‏ای که پس از انتقال شمس‏الدین ماردینی به مدری مدرسه‏ی تازه تأسیس اتابکیه‏ی ارسلان - دوغموش، و بعد از مرگ قراطای، به طبیب اکمل‏الدین نوشته بود از وی خواسته بود که افضل‏الدین را مدرس مدرسه‏ی قراطای کند، که شمس‏الدین ماردینی نیز در این باره رضایت داشته است. در این نامه اضافه شده است که کس مدرسه‏ی قراطای کند، که شمس‏الدین ماردینی نیز در این باره رضایت داشته است. در این نامه اضافه شده است که کس دیگری طمع مدرسی آنجا را نداشته باشد، زیرا طلبه‏های منسوب به او [جلال‏الدین] نگران قطع‏شدن خرجی خود، به سبب انتصاب شخصی دیگر [به جای افضل‏الدین هستند، و ادامه‏ی تحصیل فقرا نیز از راه دیگر مشکل خواهد بود.(504)
افلاکی هم‏چنین روایت می‏کند که سراج الدین خروس نیز که از شاگردان رکن‏الدین مازندرانی در آنجا بود، به درجه‏ی مدرسی ارتقا یافته بود (505)
از اینجا معلوم می‏شود که جلال‏الدین رومی نه تنها با قراطای، بلکه با مدرسه‏ی او نیز ارتباط نزدیک داشته است. بر پایه‏ی همین منبع، روزی، همه‏ی زنان قونیه قصد یافتن رفیقه‏ی مولانا، یعنی گیره‏خاتون (506)
را داشتند تا در اجتماعات (سماع) برگزار شده در مدرسه‏ی قراطای شرکت کنند. به روایتی دیگر، روزی مولانا در خواب می‏بیند که شمس‏الدین تبریزی وارد مدرسه‏ی قراطای می‏شود. در این هنگام، وقتی که چشمان خود را می‏گشاید، شمس را در حال ورود به مدرسه می‏یابد (507)
به غیر از این‏ها، اسنادی وجود دارد حاکی از این‏که روزی، قراطای به منظور نماز خواندن در پشت سر مولانا، مخفیانه به مدرسه آمده بود(508)
،و یا همان‏گونه که ذکر شد، بعد از مرگ قراطای، مولانا به همراه همه‏ی نزدیکانش از مدرسه خارج شد، و به منظور خواندن قرآن برای روح او، همگی به مزارش رفتند. گرچه این اسناد ارتباط نزدیک مولانا را با این مدرسه نشان می‏دهد، ولی امکان ندارد که به استناد این‏ها احتمال بدهیم که مولانا در آن مدرسه مدرس بوده است. زیرا، می‏دانیم که مولانا کار تدریس را پس از آشنایی با شمس‏تبریزی رها کرد (509)
، و حوادث یاد شده نیز مربوط به زندگی متصوفانه‏ی بعد از دیدار او با شمس‏تبریزی است. ضمنا، آشنایی این دو [مولانا و شمس] در زمان پیش از ساخته‏شدن مدرسه در 642 ه ق / 1244 م، اتفاق افتاده بود(510)

تشکیلات مدرسه

به نظر می‏رسد که اطلاعات هر چند ناکافی ما در مورد تشکیلات و وضعیت مدرسه منحصر است به وقف‏نامه‏ی مورخه‏ی 651 ه ق آن، که در زمان حیات قراطای تنظیم شد، و به ذیل‏های مورخه‏ی 652 و 660 ه ق آن، که به زمان بعد از مرگش مربوط می‏شود. بنا به آن‏چه در وقف‏نامه شرط شده است، طلبه‏ها می‏توانسته‏اند به هر یک از چهار مذهب اهل سنت منسوب باشند، لیکن مدرس و معید باید پیرو مذهب حنفی می‏بودند. این در صورتی است که در مدارس مراکز بزرگ جهان اسلام، هم‏چون مدرسه‏ی مستنصریه‏ی بغداد (511)
، اثر سال 631 ه ق، و یا در مدرسه‏ی مستنصریه‏ی قاهره (512)
، برای طلاب منسوب به هر یک از چهار مذهب یاد شده یک مدرس و معید منسوب به همان مذهب تعیین می‏شدند. احتمالا به سبب کمبود منسوبان مذاهب دیگر در آناتولی، تعیین مدرسانی هم مذهب آن‏ها لزومی نداشته است. حقیقتا دروقف‏نامه‏های دیگر نیز به شرط حنفی مذهب بودن مدرس بر می‏خوریم. زیرا، سلجوقیان، عموما اهمیت زیادی به مذهب حنفی می‏دادند (513)
، و بیشتر ترک‏های آناتولی نیز پیرو این مذهب بوده‏اند. اسنادی نیز وجود دارد، مبنی بر این‏که مذهب شافعی نیز، بعد از مذهب حنفی، تا اندازه‏ای در آناتولی مرسوم بوده است؛ که احتمالا، صحیح‏تر است که منسوبان این مذهب، بیشتر، مسلمانان غیر ترک در نظر گرفته شوند. چنان‏که در وقف‏نامه‏ی آلتون -آبه، که قبلا منتشر کردیم، شرط شده است که طلبه‏ها می‏توانند حنفی یا شافعی مذهب باشند. هم‏چنین درباره‏ی مدرس مدرسه‏ی مشهور صاحب فخرالدین علی، به نام مدرسه‏ی گوک (514)
(صاحبیه) شرط شده است که باید شافعی (و در صورت نبود آن، حنفی) مذهب باشد. در اینجا می‏توانیم گفته‏ی ابن بی بی را مبنی بر این‏که علاءالدین کیقباد، با وجود حنفی مذهب بودن، نماز صبح را شافعی مذهب می‏خوانده است، برای نشان دادن اهمیت مذهب شافعی [در آن زمان] ذکر کنیم (515)
شرط داشتن لیاقت و صلاحیت مدرس در علوم شریعت، حدیث، تفسیر، اصول و فروع، و علم خلاف در وقف‏نامه [ی مدرسه‏ی قراطای] می‏تواند درباره‏ی علومی که در آنجا تدریس می‏شده است اطلاعاتی به دست دهد. متأسفانه، به علت ناکافی بودن منابع، اطلاعی درباره‏ی برنامه‏ی
مدارس سلجوقی، بویژه، درباره‏ی تدریس شدن یا نشدن علوم مثبت [علوم طبیعی] در کنار علوم شرعی در دست نیست. افلاکی آورده است که در مدرسه‏ی اتابکیه‏ی ارسلان - دوغموش در قونیه، مدرس، که بنا به شرط وقف‏نامه، باید حنفی مذهب می‏بود، می‏بایست که به طلاب حنفی (جایی برای شافعی‏ها نبود) درس فقهی بدهد، که در ذیل مورخه‏ی 851 ه ق آن اشاره‏ای به این مطلب نشده است (516)
در وقف‏نامه‏ی مدرسه‏ی صاحب فخرالین قید شده است که باید علوم شرعی و فقه تدریس شود، و در وقف‏نامه‏ی مدرسه‏ی جاجه اوغلی در قرشهیر نیز قید شده است که طلاب آنجا باید دروس شرعی بیاموزند. سبب شهرت یافتن بعضی از مدارس به نام «دارالحدیث»، برای نمونه نامیده شدن مدرسه‏ی «چفته مناره»ی سیواس به این نام، به مناسبت تدریس بیشتر این علم در آن مکان‏ها بوده است. به این علت، در حال حاضر نمی‏توانیم در مورد تدریس شدن یا نشدن علوم مثبت در مدارس ترکیه‏ی سلجوقی نظری داشته باشیم. این در حالی است که می‏دانیم که در مدرسه‏ی مستنصریه‏ی بغداد، در کنار علوم اسلامی،دو مدرس به نام‏های «شیخ حدیث» و «شیخ طب»، که دومی به ده طلبه‏ی مسلمان تدریس علم طب می‏کرده، وجود داشته‏اند (517)
در وقف‏نامه‏ی مدرسه‏ی قراطای آمده است که مدرس باید به غیر از کارهای مربوط به تدریس، در امور حقوقی و استخدامی طلاب و امام [جماعت] و دیگر مستخدمان با متولی همکاری کند.این مورد در بین مدارس [آن دوران] مرسوم بوده است. در حقیقت، در «تفویض‏نامه»ای که به مناسبت انتصاب فخرالدین محمد به مقام مدرسی مدرسه‏ی نظامیه‏ی بغداد صادر شده، آمده است که بنا به شرط واقف، امور مربوط به مدرسه، معید و طلاب در حیطه‏ی صلاحیت مدرس است (518)
هم‏چنین بنا به وقف نامه‏ی مدرسه‏ی نظامیه‏ی نیشابور، خوجه محیی‏الدین محمد بن زکی (519)
که با فرمانی به مقام مدرسی آنجا تعیین شد، به غیر از امور مدرسه و طلاب، به امور مربوط به وقف نیز رسیدگی می‏کرده است (520)
در مدارس ترکیه‏ی سلجوقی، بنا به وقف‏نامه‏های آن‏ها، فقط یک مدرس وجود داشته است؛ که تقریبا در تمام مدارس اسلامی [آن دوران] چنین رسمی دیده می‏شود. حتی سندی وجود دارد، حاکی از این‏که یکی از مدرسان دوره‏ی سلطان سنجر، مسؤول چند مدرسه بوده است. به همین صورت نیز به غیر از امور تدریسی و وقفی مدرسه‏ی تکشی، مدرسه‏ی کوزه و مسجد سرسنگ، اداره‏ی مجالس وعظ در مساجد زرگران و یشیم‏گران [یشم گران] ، مدرسه‏ی اتابکی و رباط ریسمان فروشان، هم‏چنین اداره‏ی کتابخانه‏ی این رباط به [شخصی به نام] ظهیرالدین سپرده شده، از طرفی نیز به عنوان «امام الشرف» مسجد جامع کبیر، و کسی که مناظره‏ی او مشهور و مقبول است، اداره‏ی مناظرات بین علما و فقهای آنجا به عهده‏ی او گذاشته شده است (521)
همان‏گونه که ذکر شد، در مراکز مدنی بزرگی چون بغداد و قاهره، منسوبان چهار مذهب اهل سنت وجود داشته، و مدرسانی بوده‏اند که طلاب منسوب به هر یک از این مذاهب را موافق با مذهب‏شان تدریس می‏کرده‏اند. هم‏چنین می‏دانیم که در 483 ه ق، در مدرسه‏ی نظامیه‏ی بغداد، دو مدرس، به ترتیب، به نام‏های عبدالله الطیری و ابومحمد عبدالرحمان شیرازی با فاصله‏ی یک ماه، و با این شرط که هر کدام یک روز، به صورت متناوب، تدریس کنند، تعیین شدند (522)
درمدرسه‏ی قراطی حقوق مدرس به صورت نقدی و قطعی مشخص نشده، و فقط چنین قید شده است که از درآمد اوقاف، پس از پرداخت حقوق مأموران رسیدگی به اوقاف و جمع‏آوری درآمد آن‏ها، و کسر هزینه‏هایی چون هزینه‏ی مفروشات مدرسه، روغن (زیت [روغن، روغن زیتون] ) برای روشنایی، و یا شمع برای شب‏های رغایب، نیمه‏ی شعبان و شب [های] قدر، باقی مانده‏ی درآمد ده قسمت شود، و یک قسمت از آن، به عنوان حقوق، به مدرس پرداخت شود. در دیگر مدارس سلجوقی، برای نمونه حقوق مدرس مدرسه‏ی آلتون - آبه، سالیانه هشت صد دینار (نقره)، حقوق مدرس مدرسه‏ی جاجه اوغلی، سالیانه 720 درهم قید شده است. بنابراین می‏توان حساب کرد که در دوران سلجوقی، به مدرسان، سالیانه، تقریبا، حقوقی معادل 1،500 -1،000 لیره (با ارزش پیش از جنگ آن) پرداخت می‏شده است.
در وقف نامه‏ی مدرسه‏ی قراطای آمده که مدرسه یک معید داشته است. در وقف‏نامه‏های دیگر، عموما به دو، و در مدرسه‏ی بروجیه‏ی سیواس به وجود سه معید اشاره شده است (523)
نخجوانی، صورت یک حکم تفویض را به عنوان سندی تاریخی در اثر خود درج کرده است، که می‏توان آن را از جهت نشان دادن ماهیت علمی وظیفه‏ی معید بودن (اعادت) مورد توجه قرار داد: «برای یک طلبه، بعد از مدرس، مقامی بالاتر از معید وجود ندارد. مولانا جمال‏الدین علی، به خاطر ممتاز بودن در بیان زیبا و ارشاداتش، به عنوان معید در مدرسه‏ی نظامیه تعیین شد. معید درس‏های طلاب را به آن‏ها «اعاده» می‏کند. اگر مدرس در خصوص استعداد طلبه غفلت کند، معید او را تصحیح می‏کند. از آنجا که با طلبه‏ها مباحثه دارد، آن‏ها را می‏شناسد، و اطلاعات لازم را به مدرس می‏دهد، و یا لزوم تغییر درس را یادآوری می‏کند. سعی در یاد دادن درسی به طلبه دارد که طلبه در آن استعداد دارد» (524)
اساسا، از این رو به او معید می‏گفتند که برای تفهیم درسی که مدرس داده است، و حل مشکلات طلاب، درس‏ها را برای ایشان تکرار می‏کرده است (525)
بنا به وقف‏نامه‏ی مدرسه‏ی قراطای، حقوقی معادل نصف حقوق مدرس به معید پرداخت می‏شده است. چنان‏که در وقف‏نامه‏ی جاجه اوغلی، حقوق معید، سالیانه سیصد درهم، در وقف نامه‏ی آلتون - آبه، سالیانه 240 درهم، در وقف‏نامه‏ی مدرسه‏ی گوک، برای هر یک از دو معید، ماهیانه پنجاه درهم قید شده است. در وقف نامه‏ی قراطای شرط شده است که معید نیز باید حنفی مذهب باشد. این مقام علمی، برابرمقامی بین استادیار (526)و دانشیار (527)
امروز است.
در وقف‏نامه‏ی قراطای، مطلبی درباره‏ی تعداد طلاب و مقدار حقوق آن‏ها قید نشده است. فقط هفت قسمت از درآمد ده قسمت شده‏ی اوقاف را به امام [جماعت] و طلاب اختصاص داده شده است. در صورتی که در بسیاری از وقف نامه‏های دیگر، تعداد طلاب و مقدار حقوق‏شان مشخص است. برای نمونه، در وقف نامه‏ی آلتون - آبه قید شده است که به هر یک از سه طلبه‏ی استدلال کننده (فقیه) و پیشرفته، از مجموع 38 طلبه‏ی آنجا ماهیانه پانزده درهم، به هر یک از پانزده طلبه‏ی درجه یا دوره میانه [متوسطه] ماهیانه ده درهم، و به هر یک از بیست طلبه‏ی مبتدی، ماهیانه پنج درهم حقوق نقدی، هم‏چنین به همه‏ی آن‏ها غذای روزانه داده شود. بنا به وقف‏نامه‏ی جاجه اوغلی، به هر یک از سه طلبه‏ی پیشرفته‏ی مدرسه‏ی او در [شهر] قرشهیر، سالیانه 120 درهم، به هر یک از پنج طلبه‏ی استدلال کننده و متمایز در مدرسه‏ی گوک، واقع در سیواس، ماهیانه ده درهم پول، و از طرف «دارالضیافه» به آن‏ها سه نوبت غذا داده می‏شده است. در [بعضی از] اسناد چنین آمده است که مدرسه‏ی بروجیه‏ی سیواس سی فقیه داشته است. یا این‏که فقیه، عموما به طلاب پیشرفته گفته می‏شده است، شکی نیست که منظور از این کلمه در اینجا، همه‏ی طلاب بوده است (528)
به نظر می‏رسد که در مدارس آن دوران، تحصیلات، عموما به سه دوره و یا درجه تقسیم می‏شده است. با این حال مشاهده می‏شود که در وقف‏نامه‏ی قراطای، طلاب به دو دسته‏ی «فقیه» و «ملازم» تقسیم شده‏اند. بنا به وقف‏نامه‏های موجود، تعداد طلاب در مدارس سلجوقی بیست تا چهل نفر بوده است. لیکن، با این‏که این ارقام قید شده در وقف‏نامه‏ها به طلاب حقوق بگیر آنجا مربوط می‏شود، موجودیت طلاب بدون حقوق را نفی نمی‏کند. احتمالا، به غیر از طلاب حقوق بگیر، طلاب دیگری که با هزینه خود، و یا با استفاده از هر مساعدت دیگری، به تحصیل در آنجا ادامه می‏داده‏اند نیز وجود داشته‏اند. ولی، در هیچ یک از وقف‏نامه‏ها، مطلبی در این‏باره نیامده است. حتی اگر چنین باشد، این مطلب به آن معناست که به خاطر زیاد بودن مدارس، امکان جبران محدودیت تعداد شاگردان هر مدرسه وجود داشته است. برای نمونه، بر اساس دو وقف نامه‏ی موجود، در قرن هفتم ه ق / سیزدهم م، در سیواس، سیزده مدرسه وجود داشته است. درباره‏ی شرایط انتخاب و قبول طلاب حقوق بگیر، نه در وقف‏نامه‏ها و نه در هیچ جای دیگری، مطلبی نیامده است. در وقف‏نامه‏ی آلتون - آبه قید شده است که اگر طلبه‏ای در مدت پنج سال، فعالیت نکند، به صورت منظم در کلاس‏ها شرکت نکند و از خود قابلیت نشان ندهد، اخراج می‏شود. در این راستا، جذب شدن طلاب به مدارس، با این شرایط که از اوقاف حقوق بگیرند و شرایط واقف را نیز به جا آورند - چنان‏که در همه‏ی زمینه‏ها، به عنوان ایجاب و دوام اداره‏ی شایان توجه دولت سلجوقی دولت ممکن بوده است. برای نمونه، «تفویض نامه‏ی» مربوط به طلبه‏ای که جذب مدرسه‏ی مجدیه‏ی (529)
تبریز شده بود، در این خصوص، اهمیت دارد: «حاکما تبریز و متصرفان عمومی اوقاف، و متولیان مدرسه‏ی مجدیه از این تاریخ به بعد، صدالدین محمد را یکی از طلاب (فقیه [های آن] ) مدرسه بدانند، [تا] در تحصیل علوم پیشرفت کند، و [در این راستا] رعایت حال او کنند. حقوق نقدی و «ذخیره‏ی» [غلات، گندم] تعیین شده‏ی واقف برای طلاب، به طور کامل، به او نیز داده شود. به این ترتیب، او از مشکلات معیشتی نجات یافته، خود را تماما وقف تحصیل علوم شریعت کند» (530)
نامه‏ای که مولانا جلال‏الدین رومی به معین‏الدین پروانه نوشته است نیز جلب توجه می‏کند. در این نامه، مولانا از پروانه خواهش می‏کند که حقوق قطع شده و چند درهمی دو طلبه، به نام‏های اختیار الدین و عمادالدین، با عنایت به این‏که آن‏ها جز خدا کسی را ندارند، دوباره به آن‏ها پرداخت شود (531)
البته، هیچ اشاره‏ای به سبب قطع شدن حقوق نشده است. اگر این اقدام به علت هر گونه بی‏ادبی یا بی لیاقتی آن‏ها بوده باشد، معلوم نیست که چرا مولانا از آن‏ها حمایت کرده است. در وقف‏نامه‏ی مدرسه‏ی گوک شرط شده است که طلاب شبانه روزی مدرسه باید مجرد باشند، و طلاب متأهل نیز باید هفته‏ای دو شب در مدرسه بخوابند. هیچ الاعی در مورد مدت تحصیل در مدارس سلجوقی در دست نیست. هر چند، آن‏چه در وقف‏نامه آمده است، مبنی بر این‏که طلاب پیشرفته (فقها) در مدت سه سال، دوره‏ی خود را به پایان می‏رسانند، مدت تحصیل در دوره‏ی یاد شده را نشان می‏دهد؛ ولی به علت معلوم نبودن مدت دوره‏های ابتدایی و متوسطه، نمی‏توان تمام مدت تحصیل در مدارس را حساب کرد. البته، می‏توان حدس زد که کل مدت تحصیلی مورد بحث به اندازه‏ی مدت تحصیلی در دوران اخیر بوده باشد. دروقف‏نامه‏ی قراطای قید شده که در هفته، فقط پنج روز تدریس می‏شده است. همان طور که می‏دانیم، این به معنای پنج روز هفته، به غیر از روزهای جمعه و سه شنبه است.
در وقف نامه، همانند دیگر جزییات، درباره‏ی امور مربوط به خوراک و خواب طلاب در مدرسه مطلبی نیامده، و به موجودیت مسجد در آنجا نیز اشاره‏ای نشده است. در صورتی که در کنار مدارس بزرگ آن دوران، هم‏چون مدرسه‏های آلتون - آبه، گوک و یعقوب بیگ در کوتاهیه، جاندار اوغلی در قسطمونی، و یا مدرسه‏ی ابراهیم بی در قرامان، عمارات و مساجد مربوط به آن‏ها نیز موجود بوده است. در عمارات مربوط به این مدارس، نه تنها خوراک منسوبان آنجاها پخته می‏شده، بکله از مسافران منسوب به علم و تصوف، که به آنجا می‏رفتند نیز پذیرایی می‏شده است؛ بویژه که در آن دوران، از بین اصناف مختلف مسافران، امرا در قصرها، تجار در خان‏ها [کاروان سراها] ، دراویش در زاویه‏ها [خانقاه‏ها] ، و علما در مدارس منزل می‏کرده‏اند. از این رو، مدارس شاخص دارای آشخانه [آشپزخانه] و خوابگاه بودند، و ایجاب می کند که مدرسه‏ی قراطای نیز همین‏گونه بوده باشد، چنان که، وقتی که تاج‏الدین بن احمد الرفاعی به قونیه سفر کرد، مردم و «ارباب فتوت»(532)
[اله فرقه‏ی «فتیان»] از او و مشایخ همراهش استقبال کردند، و آن‏ها را برای اقامت به مدرسه‏ی قراطای بردند.این مطلب حاکی از وجود امکانات پذیرایی از این‏گونه مسافران در این مدرسه است (533)
البته، لازم است که این‏گونه مدارس، مسجد نیز داشته باشند. اساسا، بنا به روایتی که از افلاکی نقل کردیم، مبنی بر این‏که قراطای به آنجا [مدرسه] رفته، و در پشت سر مولانا که در دفتر تحریر [ثبت] مربوط به قرن ده ه ق / شانزدهم، ضمن بحث درباره‏ی اوقاف مدرسه، قید شده که در آنجا یک «مسجد قراطای» نیز وجود داشته، و اضافه شده است که «امامت، مشروط به مدرس است» مطلب اخیر در وقف‏نامه ذکر نشده است (534)
هم‏چنین، با این‏که در وقف نامه به این مورد نیز اشاره‏ای نشده است، می‏توان حدس زد که آنجا نیز هم‏چون مدارس صاحبیه، بروجیه و آلتون - آبه، یک کتابخانه داشته است. قراطای یک قسمت از ده قسمت درآمد اوقاف را، برای زمان بعد از مرگش، به برادرش سیف‏الدین قراسنقر و کمال‏الدین رومتاش و به متولی، که قرار بود از پسران این‏ها باشد، و نیم یک قسمت را نیز به دربان (بواب) و فراش، که اینها هم قرار بود از برادرزاده‏هایش باشند اختصاص داده است. در ذیل وقف نامه قید شده است که برای هر یک از دو نفر حافظانی که دو بار در روز، قرآن را قرائت می‏کنند، ماهیانه سی‏درهم، و برای متصدی نظافت شیرهای آب نیز ماهیانه سی درهم تعیین شده است. متنی که در پایین ارایه می‏کنیم از دفتر تحریر [ثبت] اراضی گرفته شده است، که فعالیت مدرسه را در قرن دهم ه ق / شانزدهم نشان می دهد؛ در اینجا، هم‏چنین مطلب مهمی درباره‏ی تعمیرات انجام شده در مدرسه در اوایل قرن هفدهم (1018 ه ق / 1609 م) موجود است(535)

اوقاف مدرسه

آن‏چه در ابتدا وقف این مدرسه شد اینهاست: روستای خورناول (536)
از توابع دوریگی (537)
-که حدود آن روستا را امروزه روستای نورشین (538)، کوه آردیچلی - بل(539)و مکانی به نام ایکه کاروانی(540) تشکیل می‏دهد؛ سپس، یک قطعه زمین در محلی به نام چاشنیگیر قاپوسی (541)واقع در «ظاهر» [خارج، حومه‏ی] قونیه - که موقوفه‏ی [شخصی موسوم به] یونس، و املاک [شخصی موسوم به] ملک خاتون، صالحه‏ خاتون و امینه و قبرستان قمرالدین محدوده‏ی آن را تشکیل می‏دهند؛ یک خان، یک قطعه زیمن و سه باب مغازه‏ی مجاور به یکدیگر در کنار بوغدای پازاری (542)[بازار گندم] واقع در غرب قونیه، و پنج باب مغازه و یک دهنه حجره نیز در کنار مدرسه‏ی موجود در محل سلطان قاپوسی(543)در داخل قونیه - که حدود این‏ها را جاده و راه مدرسه و ملک نجم‏الدین بهرام شاه تشکیل می‏دهد. بنا به ذیل وقف نامه، بعدها، سه روستای مجاور یکدیگر به نام‏های کومسه (544)، اردواوزی (545) و کورالمه(546)در حوالی قونیه وقف مدرسه شده است، که روستاهای قواق (547)، اکسله (548) و چماقلی (549) قید شده است، درمحدوده‏ی آن‏ها، امروزه نیز موجودند. محلی که به نام یانکین (550)بنا به دفتر تحریر اراضی عثمانی، یک روستاست. موقوفات مربوط به مدرسه را که در دفتر وقف مربوط به قرن دهم ه ق / شانزدهم قید شده است،در اینجا عینا می‏آوریم:
«وقف مدرسه‏ی امیرقراطای بن عبدالله بر موجب وقف المسجل بامضاء القاضی ابوالثنا محمود بن ابوبکر بن احمد الاموی (551)
الحاکم بقونیه فی سنة اثنین و خمسین و ستة مائه الهجریة. تولیت اولاد واقف نسلا بعد نسل بعد الانقراض اولاد اخویه، بعد عتقاء و اولاد عتقاء بر موجب کتاب وقف.قریه‏ی خاتون سرای(552)
فی کتاب وقفیه [به صورت] کلیسای کوفو(553)
مسطور است. عشر رعایا مع نصف عشر
مسلمان وقف مدرسه‏ی قراطای مع عشر مزرعه در قریه‏ی مذکور، حاصلات عشر غلات و باغ و بستان و کندر (554)
قریه‏ی کومسه تابع خاتون‏سرای، عشر رعایا مع نصف مسلمان وقف مدرسه‏ی قراطای، حاصلات 2700.قریه‏ی کورالمه [کذا] تابع...، عشر رعایا مع نصف عشر مسلمان وقف مدرسه‏ی مذکور؛ حاصلات غلات و نصف و عشر کندو (555)عشر بستان 1200.قریه‏ی اردواوزی تابع خاتون‏سرای عشر رعایا مع نصف عشر مسلمان وقف مدرسه‏ی مذکور. حاصلات عشر غلات و نصف عشر کندو و بستان و کتان 1,230.قریه‏ی یانکین تابع خاتون‏سرای نصف عشر وقف مدرسه‏ی مذکوره، حاصلات نصف عشر غلات و کتان و کندو 710.مغریلر(556)
تابع خاتون‏سرای حاصلات عشر غلات و باغ و بستان و نصف عشر کندو 2,300.مزرعه‏ی آوجی قایا (557) تابع ایل سعید (558)نزد مرز قریه‏ی سرای ایلی (559)حاصلات غلات 100.قریه‏ی قشلاجق (560)
تابع خاتون‏سرای نصف عشر وقف مدرسه، حاصلات نصف عشر غلات و بستان و کندو و نصف رسم آسیاب (561)1340 جمع ل 15,450.
زمین چوقور(562)در جوار دکاکین 5 باغات فی سنه 60.قطعه‏ی زمین عن زمین چوقور، حالیا باغات شده است فی سنه عن اجاره 300.
اجاره‏ی زمین خانه‏ها در محله‏ی چاوش (563)
، باب 12، به هر خانه فی 2، فی سنه 24.اجاره‏ی زمین خانه‏ها در محله‏ی مذکور و درون قلندرخانه 2، سنه 32.اجازه‏ی زمین دکاکین در بازار سوده‏گر(564)فی سنه 300.زمین قورباغه چوکوری. (565)
در جانب معدن دلولر [کذا] 4 دونم (566)[مساوی 940 متر مربع مساوی 40 آرشین مربع] زمین در ناحیه‏ ی... 35.
چایرگودیک (567)در قریه‏ی خاتون‏سرای بر موجب سید عیسی قاضی گلنار(568)و قاضی حاجی چلبی (569)المتولی بقوینه، فی 500.
آسیاب خاتون‏سرای 1(570)در قریه‏ی اردواوزی 1. جمع کل 1,،396. جمعا 16,846، المصرف عن محصول به مدرس، بعد تعمیر الرقبایا بر(571)جهت وظیفه‏ی مدرس، امامت مدرس مشروط است، بر موجب وقف‏نامه، فی یوم 30، فی سنه 10،800، جهت طلبه نفر 5، فی سنه 800. جهت تولیت عشر محصول؛ طعام آنها از عمارت ابراهیم بیگ بن قرامان(572) تأمین شود» (573)این اوقاف مدرسه در یک دفتر وقف دیگر نیز به صورت خلاصه قید شده است (574)

دارالصلحای قراطای

پاین بنای مربوط به قراطای در انطالیه [در غرب ترکیه] قرار دارد، و از آنجا که به صورت یک مسجد درآمده، یا اینکه اصولا دارای یک مسجد نیز بوده، در بین مردم به نام مسجد قراطای معروف است. در کتیبه‏ی آن قید شده است که این بنا یک دارالصلحاست و در 648 ه ق ساخته شده، لیکن نام سازنده‏ی آن قید نشده است (575)
هر چند که در اینجا نیز همچون مورد کاروان‏سرا، نام او به جهت تواضع قید نشده است، لیکن معروفیت نام قراطای در بین مردم آنجا، بی‏تردید مشخص کننده‏ی نام بانی آن است. در وقف‏نامه‏ی مدرسه نیز چنین آمده است که در صورت خراب شدن مدرسه و عدم امکان بازسازی، اوقاف آنجا به دارالصلحای واقع در مسیر انطالیه در «ظاهر» [مساوی بیرون] قلعه، و به کاروان‏سرا اختصاص داده شود (576)
اینجا، همان‏گونه که از و نامش پیداست، جایی غیر از یک زاویه [مساوی خانقاه] یا یک «عمارت» نیست. در حاشیه‏ی غنیة الکاتب مربوط به قرن سیزدهم م نیز آمده است که خانقاه جلال‏الدین قراطای در انطالیه قرار دارد، و هشتی آن 48 پا طول و سی پا نیز عرض دارد (577)
در وقف‏نامه‏ی مدرسه، در پی قید این مطلب که در صورت خراب شدن مدرسه، اوقاف آن به دارالصلحا تعلق بگیرد، اضافه شده است که این اقدام باید بنا به شروط وقف‏نامه‏ی آنجا صورت بگیرد. هر چند، این مطلب بیانگر آن است که دارالصحا نیز دارای وقف‏نامه است، متأسفانه این وقف‏نامه هنوز پیدا نشده است. در وقف‏نامه، همچنین آمده است که در آنجا یک مسجد وجود دارد، ولی معلوم نیست که منظور، همان مسجد دارالصلحاست یا مسجد جداگانه‏ای منظور بوده است. طول این بنا 25، و عرض آن بیست متر است.

وقف ‏نامه‏های قراطای

وقف نامه‏ی کاروان ‏سرا

اطلاعات موجود در این وقف‏نامه، که به جهت ارزش تاریخی و اهمیتی که دارد، یکی از مهمترین وقف‏نامه‏های دوران سلجوقی به شمار می‏آید، و خلیل ادهم نیز از موجودیت آن خبر داده بود، تا امروز، مجهول باقی مانده است. در 722 ه ق/ 1322 م، خلیل ادهم در مقاله‏ی مربوط به کاروان‏سرا آورده است که در مسیر سیواس، به سبب اختلافی که بروز کرده بوده، وقف‏نامه را در دست متولیان دیده، لیکن، بجز ثبت تاریخ تنظیم آن، و نام از خانواده‏ی منگوجک اسحاق بن شاهین شاه‏بن سلیمان دیوریکلی (578)
[مساوی منگوجک‏ها [ در بین شهود، توفیق بررسی بیشتر آن را نداشته است (579)
ما با تکیه به این سند مهم به عنوان مأخذ اصلی خود در مقاله‏ی خود «کاروان سراهای سلجوقی» اطلاعات موجود درآن را برای اولین بار به دنیای علم ارائه کردیم (580)این اثر، که تصادفا تا امروز باقی مانده است، و در موزه‏ی نژادشناسی آنکارا (581)
نگهداری می‏شود، به صورت یک طومار، بر روی پارچه‏ای به طول 64ر10 و عرض 27ر0 متر نوشته شده است. محتوای آن از دو قسمت متن اصلی و ذیل تشکیل شده، که متن اصلی در قسمت روی طومار، و ذیل آن نیز در قسمت پشت آن نوشته شده است (582)
در آخر متن اصلی، «تاریخ صدور» وقف‏نامه به صورت 643 ه ق، تاریخ نوشته شدن [مساوی تنظیم] آن نیز 645 ه ق قید شده است، که این تاریخ، زمان عزالدین کیکاووس دوم را نشان می‏دهد. چنانکه در بالای این وقف‏نامه نیز، همانند بالای بیشتر وقف‏نامه‏های دیگر آن دوران، نام این حکمران نوشته شده است. ذیل وقف‏نامه شامل [سه مورد] قسمت‏هایی است که در اواخر 645، جمادی الاول 646 و رجب همان سال نوشته شده است. در ابتدای متن اصلی و ذیل، بعداز ذکر «بسم الله»، چنانکه در تمام اسناد و وقف‏نامه‏های بایگانی شده‏ی دوران سلجوقی مشاهده می‏شود، کلمه‏ی «سلطان» به طور جداگانه و با مرکب قرمز، طغرانویسی شده است. با اینکه قسمت مربوط به ثبت در بالای متن اصلی تا حدود زیادی پاک شده است، ولی، از آنجا که نام محمد بن محمود بن محمد خوانده می‏شود، و این نام، با نسبت «الرازی»، در ذیل نیز آمده است، می‏توان هویت حاکمی که آن را ثبت کرده است، را مشخص کرد. در متن‏های مربوط به شهود، قاضی مورد نظر ما به دفعات با لقب عزالدین ذکر شده، و از اینجا معلوم می‏شود که قاضی مسجل وقف‏نامه همان وزیر عزالدین رازی بوده است، که در مبحث مربوط به زندگی قراطای مطرح شد. از آنجا که مسجل هر دو وقف‏نامه‏ی مسجد و زاویه [خانقاه] ، به تاریخ 646 ه ق، و وقف‏نامه‏ی مدرسه، به تاریخ 651 ه ق، یک قاضی بوده، و این شخص در تاریخ‏های یاد شده، قاضی قونیه بوده است، می‏توان گفت که وقف‏نامه‏ی کاروان‏سرا نیز نه در قیصریه، بلکه در قونیه تنظیم و تسجیل شده است. از این رو، پاک‏شدگی مطالب در قسمت مربوط به تسجیل قاضی، از جهت ارائه‏ی اطلاعات [کافی] در این‏باره، یک فقدان [علمی] محسوب نمی‏شود. ضمنا، این قسمت مربوط به تسجیل وقف‏نامه، تنها جایی نیست که خواندن آن مشکل و یا غیر ممکن است، بلکه قسمت آغازین متن اصلی نیز به همین عاقبت دچار شده است. اما، از آنجا که این قسمت، تماما متشکل از عبارات تکریمی است، چیزی از اهمیت تاریخی [و ماهیت علمی] آن نمی‏کاهد. مقدار جایی که متن اصلی و ذیل اشغال کرده‏اند، به ترتیب، 296 و 152 سطر است. از آنجا که بقیه‏ی قسمت‏های وقف‏نامه به خوبی حفظ شده است، در این قسمت‏ها کلماتی که قادر به خواندن آنها نشدیم، تقریبا بی‏اهمیت و بسیار کم است، و در جای خود، به آنها اشاره خواهد شد. شاهدان نیز همچون قاضی، که در تسجیل متن اصلی و ذیل شرکت داشتند، بیشتر، همان اشخاص بوده‏اند. به منظور ایجاد سهولت برای خواننده، شاهدان متن اصلی را با اعداد 3، 2، 1...، و شاهدان ذیل را با حروف الفبا نشان خواهیم داد.
بدینسان، مشاهده می‏شود که وقف‏نامه، به علت اختلاف‏ها و مسائل متعدد، در تاریخ‏های مختلف، به دادگاه قیصریه برده شده، و در آنجا تسجیل شده است، و تسجیلات اخیر و شاهدان مربوطه قید شده‏اند. اینها، فقط در قمست روی وقف‏نامه (در زیر متن اصلی) به چشم می‏خورد. هر چند که در نگاه اول، ممکن است به نظر برسد که همه‏ی شاهدان مربوط به ذیل، در متن اصلی نیز مشترک باشند، ولی علی‏رغم تفاوت نوشته‏ها معلوم می‏شود که بعضی از آنها، به این دلیل که شهادتشان مبتنی بر حکم قاضی عزالدین بوده است، شاهدان اصلی بوده‏اند. بدین ترتیب، می‏توان شاهدان اصل وقف‏نامه را از تسجیل‏ها و شاهدان جدیدتر جدا کرد. به همین مناسبت، بهتر دیدیم که تسجیل‏ها و مطالب جدیدتر را با حروف ایتالیک بیاوریم. بعضی از اینها مورخه‏ی 1253، 820، 810، 734 و 1267 ه ق هستند. قدیم‏ترین تسجیل، مورخه‏ی 734 ه ق، به زبان ترکی است. صرف‏نظر از اینکه آیا زبان ترکی در آن تاریخ، به عنوان زبان حقوقی به کار می‏رفته است یا نه، زبان متن به زبان دوره‏ی عثمانی می‏ماند. از این رو، اگر متن این امکان را می‏داد، سبعمایه [کذا] را به صورت تسعمایه [کذا] می‏خواندیم.
در بررسی این وقف‏نامه نیز همچون وقف‏نامه‏های دیگر، بدون در نظر گرفتن خصوصیات زبان‏شناختی متن، فقط به اطلاعات تاریخی آن پرداختیم. از آنجا که قسمتی از اطلاعات تاریخی موجود در وقف‏نامه را آورده‏ایم، در اینجا، صرفا به بعضی موارد اشاره می‏کنیم. ناکافی بودن منابع مربوط به تاریخ سلجوقی اهمیت وقف‏نامه‏ها را در به دست آوردن اطلاعاتی درباره‏ی رجال آن دوران آشکار می‏کند. همچنین، وجود نام اسحاق بن شاهین شاه‏بن سلیمان از منگوجک‏ها در دیوریک، که به عنوان شاهد ثبت شده، نشان داده است که شخصیت جدیدی از این خانواده [در آن دوران] می‏زیسته است؛ که به این مورد در وقف‏نامه‏ی مربوط به مسجد و زاویه نیز برمی‏خوردیم. در وقف نامه آمده است که سنقورجه (583)
، از میان شاهدان، غلام آزاده شده‏ی شمس‏الدین خوجه مسعود(584)
بوده، و شمس‏الدین خوجه مسعود نیز ازرجال غیاث‏الدین کیخسرو دوم بوده است(585)که کاروان‏سرایی درمنطقه‏ی ایوب حصار دارد (586)
شکی نیست که محمود بن علی بن الحسین السیمجوری از دوستان نزدیک قراطای، و همان تاج‏الدین سیمجوری ترجمان [مساوی مترجم] از خانواده‏ی سیمجوری مقیم خراسان بوده است (587)
در وقف‏نامه‏ی مدرسه و ذیل‏های آن، نام او به صورت کامل، تاج‏الدین محمود بن علی بن الحسین السیمجوری، و وظیفه‏ی او به صورت «سیدالتراجمه» قید شده است. بدین ترتیب، مشخص می‏شود که او در 660 ه ق زنده بوده، و تا این تاریخ نیز در همان وظیفه‏ی قبلی خود باقی مانده است. در بین شهود، نام یوسف بن ابراهیم‏بن بغراخان توقاتی جلب توجه می‏کند. نام این شخص در وقف‏نامه‏ی زاویه و مسجد نیز دیده می‏شود. از آنجا که نام و یا عنوان بغراخان مخصوص سلسله‏ی خان‏های الیغ (588) بوده است (589)
، می‏توان پذیرفت که این شخص نیز همانند قراتکین(590)، که فتوحاتی در اطراف چانقری (591) و قسطمونی انجام داد، از همین خانواده بوده است که به توقات آمد و در آنجا ساکن شد (592)
از فهرست شهود چنین برمی‏آید که در آن تاریخ، دولتمردی به نام علی بن محمد مروی، که «امیر محفل» بود، می‏زیست که نام او در وقف‏نامه‏ی مدرسه نیز دیده می‏شود. از آنجا که نوشته‏ی دیگری درباره‏ی موضوعهای مربوط به «ملک سلطان»، «اراضی سلطان»، اسناد مربوط به صاحبان مسیحی و مسلمان املاک، و دیگر اطلاعات تاریخی موجود در وقف‏نامه سخن خواهیم گفت، در اینجا به [ارائه‏ی] همین مقدار [اطلاعات] اکتفا می‏کنیم.

وقف ‏نامه‏ی مدرسه

[نسخه‏ی] این وقف‏نامه در بایگانی مدیریت کل اوقاف (593)
موجود است(594) و اصل وقف‏نامه در دست نیست. از آنجا که در 1329 ه ق، عبارت «به موجب اراده‏ی عالیه‏ی صادره» قید شده است، معلوم می‏شود که اصل و یا یک نسخه‏ی قدیمی آن در زمان ثبت موجود بوده است، که البته امروزه، نمی‏دانیم که متن اصلی در کجا و یا در دست کیست. لیکن، از آنجا که این وقف‏نامه در زمان بسیار کوتاهی رونویسی شده است، معلوم می‏شود که می‏توان به پیداشدن اصل آن امیدوار بود (595)
وقف‏نامه، که در 651 ه ق تنظیم شده، و ذیل‏های مورخه‏ی 652 و 660 ه ق مربوط به آن در یک جاست. اصل این وقف‏نامه نیز همچون دیگر وقف‏نامه‏ها، از طرف قاضی عزالدین رازی تسجیل شده است؛ این مطلب با توجه به قسمت مربوط به تسجیل در بالای وقف‏نامه، و از بیان شهود مشخص است. متنی که ارائه خواهیم کرد بسیار خراب است که تا حد ممکن سعی در درست کردن این خرابی و اشتباهات کرده‏ایم. فقط، با اینکه در متن اصلی یک روستا وقف شده است، ذکر شدن [عبارت] دو روستا (قریتین المذکورتین) در پایین آن، یا باید ناشی از قید نشدن روستای دوم به وسیله‏ی ناسخ باشد، و یا اینکه در نتیجه‏ی اشتباه خوانده شدن، به صورت تثنیه نوشته شده است، که ما نتوانستیم هیچ یک از این دو امکان را مشخص کنیم. حتما، در بالای این نسخه‏ی اصلی نیز، همانند نمونه‏های مشابه، بعد از «بسم الله»، یک کلمه‏ی «سلطان» با مرکب قرمز وجود داشته، که ناسخ در نوشتن آن سهل‏انگاری کرده است. هر چند که وجود یک فهرست شهود 52 نفری در وقف‏نامه، موجب این گمان می‏شود که قسمتی از اینها به تسجیلات جدیدتر وقف‏نامه مربوط باشد، ولی مطالب مربوط به شاهدان، این گمان را برطرف می‏کند. این مسأله، باید به نفوذ زیاد قراطای و اهمیت مدرسه در زمان تنظیم وقف‏نامه مربوط باشد. از بین شهود، تعداد آنهایی که توانستیم نام آنها را در اسناد و منابع دیگر بررسی کنیم اندک است. از آنجا که نویسنده‏ی ابن‏بی‏بی مفصل (596)
دارای کنیه‏ی «السیدالجعفری»، و نام سی و نهمین شاهد محمد بن‏الحسین السید الجعفری بوده است، احتمال دارد که هر دو از یک خانواده بوده باشند. در واقع، نام نویسنده‏ی مفصل، الحسین بن‏محمد بن‏علی است. بنابراین، ایجاب می‏کند که محمد بن‏علی، مجدالدین محمد بن‏علی ترجمان [مساوی مترجم] ، همسر بی‏بی منجمه (597) باشد، که در زمان کیقباد به آناتولی آمد؛ که این نیز پدر حسین، نویسنده‏ی مفصل است. بی‏شک، این امکان وجود داشته که مجدالدین محمد، که در آن دوره، در خدمت دولت بوده است، جزو شهود بوده باشد.بدین ترتیب، اسم نامعلوم دیگری را از شجره‏ی مؤلف ابن‏بی‏بی تثبیت کردیم، که هم نام این مؤلف و جد اعلای او، یعنی حسین‏الجعفری است. هر چند به نظر می‏رسد که شاهدی که نام او یحیی بن‏محمد است، پسر نجدالدین محمد، و صاحب ابن‏بی‏بی مختصر (598)
، یعنی نصرالدین یحیی بن‏محمد باشد، از جهت اشکالی که در سن آنها وجود دارد، فعلا نمی‏توان در این مورد نتیجه‏ی قطعی گرفت. نام تاج‏الدین محمود در ذیل‏های وقف‏نامه نیز، همانند وقف‏نامه‏های کاروان‏سرا و زاویه، دیده می‏شود. نام سه شخص دیگر (7 و 19 و 33) از خانواده‏ی سیمجوری، که تاج‏الدین محمود نیز به آن منسوب است، به عنوان شاهد در وقف‏نامه‏ی مدرسه وجود دارد. از آنجا که شجره‏ی نزدیک‏تر اینها متفاوت، و فقط نسبت سیمجوری آنها مشترک است، معلوم می‏شود که گروه بسیار پرجمعیتی از این خاندان به آناتولی آمده‏اند. از بین شهود، شکی نیست که مظفرالدین
هبة الله بن‏المظفر، همان مظفر بن هبة الله بن‏المظفربن عبدالله المفضل البروجردی است، که مدرسه‏ی بروجیه را در 670 ه ق، در سیواس بنا کرد، و آرامگاه خودش نیز در آنجاست (599)
شاهد دیگری (46) به نام محمد بن‏المظفر نیز ذکر شده، که معلوم می‏شود برادر او بوده است. در این وقف‏نامه، چنانکه در وقف‏نامه‏ی کاروان‏سرا نیز مشاهده می‏شود، نام «امیر محفل» علی بن‏محمد، به عنوان شاهد قید می‏شود، نام «امیر محفل» علی بن‏محمد، به عنوان شاهد قید شده است. نام سعید بن الیاس، از شهود، نیز به عنوان محتسب ارتش (محتسب العساکر) ذکر شده است، که این سند، از جهت مشخص کردن وجود محتسب در ارتش سلجوقی اهمیت دارد. ابوسعد السنجانی (600)
، که کاتب و شاهد وقف‏نامه‏ی مسجد و زاویه بوده، در ذیل وقف‏نامه‏ی مدرسه نیز شاهد بوده است. در شرح محدوده‏ی اوقاف مدرسه، ملکی به نام ملک نجم‏الدین بهرام‏شاه ذکر شده است، که این بهرام‏شاه می‏تواند همان جاندار نجم‏الدین بهرام‏شاه، از رجال کیکاووس اول باشد. تکرار شدن نام بعضی اشخاص منسوب به آذربایجان، ایران و شهرهای مختلف ترکستان در فهرست طویل شهود جلب توجه می‏کند. این وضعیت را می‏توان به عنوان نتیجه‏ی استیلای مغول، به سادگی درک کرد، که در وقف‏نامه‏های دیگر مربوط به این دوران نیز به چشم می‏خورد. در وقف‏نامه آمده است که مصحفی دارای شیرازه در مدرسه وجود دارد؛ این مصحف، امروزه، در موزه‏ی آثار اسلامی استانبول (601)
نگهداری می‏شود.

وقف ‏نامه‏ی مسجد و زاویه [خانقاه]

این وقف‏نامه، همان‏گونه که اشاره شد، مربوط به مسجد و زاویه‏ای است که به وسیله‏ی برادر قراطای، یعنی کمال‏الدین رومتاش بنا شده است. این وقف نامه نیز که همچون وقف‏نامه‏ی کاروان‏سرا بر روی پارچه نوشته شده است، نزد نامدار رحمی قراطای، که خود را از خانواده‏ی قراطای معرفی می‏کند، نگهداری می‏شود (602)
نسخه‏ی اخیری از این وقف‏نامه نیز، همچون وقف‏نامه‏ی کاروان‏سرا، در بایگانی اوقاف موجود نیست. طول آن 95ر4، و عرض آن 375 ر0 متر است، که متن، با 99 سطر، 50ر2 متر آن را اشغال می‏کند. این وقف‏نامه، برخلاف وقف‏نامه‏ی کاروان‏سرا، به شکل خوبی محافظت شده است. لیکن، برای بهتر خوانده شدن متن، در زمان‏های اخیر، نوشته‏ها به وسیله‏ی مرکب پررنگتر شده، که خود، باعث تغییر شکل بعضی از کلمه‏ها و به وجود آمدن بعضی خطاها شده است. اینها در متنی که ارائه داده‏ایم مشاهده می‏شوند، و خواننده نیز آنها را تشخیص می‏دهد. همان‏گونه که گفته شد، این وقف‏نامه نیز، همانند دیگر وقف‏نامه‏ها، به وسیله‏ی عزالدین رازی، قاضی قونیه، تسجیل شده است. از شهود وقف‏نامه‏ی کاروان‏سرا، نامهای اسحاق بن‏شاهین شاه بن‏سلیمان دیوریکلی و یوسف بن ابراهیم بن بغراخان توقاتی در اینجا نیز ذکر شده است؛ بقیه‏ی آنها اشخاصی هستند که برای ما، فعلا مجهولند. بعضی قسمت های این وقف‏نامه در جلال‏الدین قراطای (603)، اثر مسعود کومن (604) و فرید اوغور (605) به چاپ رسیده، که در آنجا، اشتباها، وقف‏نامه به کمال‏الدین رومتاش نسبت داده شده است. مسجد و زاویه در ظاهر [مساوی حومه‏ی] شرقی شهر قونیه، در کنار خندقی ساخته شده، و بنا به آنچه در متن نشان داده شده است، یک جاده، باغ سبزیجات موقوفه‏ی رشیدالدین در نزدیکی آن [جاده] و راه دیگری در طرف رودخانه و خندق قرار دارد. در خارج از قونیه، یک دکان در جوار درقصاب خانه در ردیف قصابان، و دکانی دیگر در ردیف کفاشان (خفاف)، یک نانوایی در محل حمام اختیار(606)، یک قطعه زمین، و روستای سوزمه (607) وقف این دو مؤسسه شده است. درآمد این اوقاف صرف احتیاجات مسجد و زاویه، امام [جماعت] و شیخ و کسانی که به زاویه [خانقاه] رفت و آمد داشته‏اند می‏شده است. منبع:میراث جاویدان (شماره 29، 33، 34)

نویسنده::حجت فخری: عضو هیأت علمی بنیاد دایرةالمعارف اسلامی :استادیار رشته‏ ی تاریخ قرون وسطی در دانشکده‏ی زبان، تاریخ و جغرافیای دانشگاه آنکارا
این مقاله در تاریخ  1403/5/4 بروز رسانی شده است: